«آرگو» و «پل رودخانه کوای»
سهیل روحانی
11 آوریل 2013
سینما، این معجزه شگفت انگیز جهان معاصر، جام
جهان نمایی است که رویدادها را به گونه ای که سازندگان فیلم می بینند، و یا به گونه
ای که می خواهند تماشاچیان ببینند، عرضه می کند. این جادوگر عجیب حادثه ای را که
طِی سالیان دراز رخ داده است ظرف یکی دو ساعت در برابر دیدگان ما می گذارد و با استفاده
از موسیقی، گفتار، صحنه های طبیعت و هنرپیشه های زیبا چنان روح و قلب ما را تسخیر
می کند که گاهی هرگز از تأثیر آن رهایی نمی یابیم. پیشرفت های علمی نوین تولید
فیلم را از هر زمان آسان تر کرده و بر اهمیت و محبوبیت فیلم به عنوان وسیله ای
برای آموزش و سرگرمی افزوده است. اکنون دسترسی به فیلم از هر زمان آسانتر شده است.
تماشاچیان برای دیدن فیلم محبوب خود حتی مجبور به ترک خانه و ایستادن در صف سینما نیستند
و می توانند تقریباً هر زمان که بخواهند فیلم دلخواه خود را در تلویزیون، کامپیوتر
و یا حتی تلفن همراه ببینند. سهولت و ارزانی دسترسی به فیلم بر نقش آن در
تأثیرگذاری بر افکار عمومی افزوده است.
انسان برای آن که جهان را به جایگاه بهتر و
پاکیزه تری برای زندگی تبدیل کند باید آن را به درستی بشناسد. ما باید جهان را
همانگونه که هست و تاریخ را همانگونه که رخ داده است ببینیم تا بتوانیم خود را
بهتر بشناسیم، از تاریخ بیاموزیم و اشتباهات گذشته را تکرار نکنیم. فیلم، به دلیل آن
که می تواند آینه ای از واقعیت باشد و نیز به خاطر تاثیر ژرفی که بر تماشاچی می
گذارد، نقش مهمی در شناساندن جهان ایفا میکند. هر چه فیلمی به واقعیت نزدیکتر باشد
و تصویر درستتری از جهان ارائه دهد کار انسان را برای شناختن و دگرگون کردن جهان آسانتر
می کند. فیلمی که تخیل را به جای واقعیت می گذارد به ما در شناخت جهان کمکی نمی
کند و حتی می تواند ما را به اتخاذ راه حل های نادرست و زیانبار وا دارد.
البته انسان ها بر سر این که چه چیزی واقعیت است
و چه چیزی واقعیت نیست با هم توافق ندارند. به عنوان مثال، مسلمانان بر سر این که
چه کسی باید پس از مرگ پیامبر اسلام خلیفه مسلمانان می شد با هم اختلاف نظر دارند.
سنی ها که حدود 90 درصد مسلمانان جهان را تشکیل می دهند بر این باورند که پیامبر
اسلام برای خود جانشینی معین نکرده است و خلفای راشدین، یعنی ابوبکر، عمر، عثمان و
علی، جانشینان برحق محمد هستند. اما شیعیان، یعنی حدود یک دهم مسلمانان جهان، سه
خلیفه اول را غاصب می دانند. هر دو گروه دیدگاه خود را واقعیت می پندارند و فیلمی
را که بر پایه نظرات گروه دیگر ساخته شده باشد تحریف واقعیت می انگارند.
چنگیز خان، بنیانگذار امپراتوری مغول، در چشم ایرانیان
و بسیاری از مردم آسیا فرمانروای خون آشامی است که سپاهیانش جز قتل و غارت و تجاوز
به زنان و سوزاندن و ویران کردن شهرها کار دیگری نکرده اند. اما مردم مغولستان
چنگیز خان را قهرمان ملی، نماد فرهنگ مغولی و پدر ملت مغولستان می دانند و او را همچون
قدیسی می پرستند. مغولها تصویر چنگیز خان را بر اسکناس هایشان چاپ می کنند، نامش
را بر فرودگاه ها و دانشگاه ها و دیگر بناهای مهم می گذارند، از او مجسمه های با
شکوه می سازند و سالروز تولدش را با غرور و شادی جشن می گیرند. روشن است که فیلمی
که طرفداران این دو دیدگاه در باره چنگیز خان می سازند تفاوت های ماهوی با یکدیگر دارند.
نمونه مشهور دیگری از عدم اجماع در باره واقعیت
های تاریخی مسئله قتل جان اِف کِنِدی است. کندی، سی و پنجمین رئیس جمهور آمریکا،
در 22 نوامبر 1963، در شهر دالاس، در ایالت تگزاس، به ضرب گلوله کشته شد. مأموران پلیس
فردی به نام لی هاروی آزوالد را به اتهام قتل دستگیر کردند اما آزوالد اعلام کرد
که بی گناه است. آزوالد دو روز بعد، در 24 نوامبر، به دست فردی به نام جَک روبی که
صاحب یک کلوب شبانه بود کشته شد. از آن زمان فرضیه های گوناگونی در باره قتل کندی ساخته
شده است. دولت آمریکا کمیته ای را به ریاست اِرل وارِن، رئیس دیوان عالی آمریکا،
مأمور تحقیق در باره قتل کندی کرد. این کمیته گزارش داد که توطئه ای در کار نبوده
و آزوالد به تنهایی مرتکب این قتل شده است. اما بسیاری از مردم آمریکا نمی توانند باور
کنند که مردی به عظمت و قدرت کندی به دست تک تیرانداز 24 ساله ای که هیچ همدستی
نداشته است کشته شده باشد. آنها روایت دولت آمریکا را قبول ندارند و بر این باورند
که قتل کندی ناشی از توطئه ای با شرکت گروهی از مقتدرترین دولتمردان آمریکا بوده
است. طرفداران نظریه توطئه مطالب بسیاری در دفاع از نظرات خود نوشته اند. آلِوِر
اِستون، فیلمساز و کارگردان آمریکایی، در سال 1991 فیلمی به نام «جِی اِف کِی» (JFK) بر اساس تئوری توطئه
ساخت که با انتقادات مخالفان تئوری توطئه رو به رو شده است.
البته در بسیاری موارد رویدادهای تاریخی، دست کم
در کلیاتشان، نسبتاً روشن هستند اما فیلمسازان به دلایل ایدئولوژیکی یا تجاری واقعیت
ها را تحریف می کنند. افزون بر این، بسیاری از فیلمسازان بر این باورند که فیلم
وسیله ای برای سرگرمی است و رسالتی برای ارائه ی واقعیت های تاریخی ندارد. این
افراد هر طور که دوست داشته باشند واقعیت های تاریخی را دستکاری می کنند تا فیلمشان
را جالب تر و پرفروش تر کنند. به هر حال، در دنیای سینما دستکاری رویدادها تاریخی
امری عادی است و لزوماً ناشی از اغراض سیاسی نیست. در واقع، شاید هیچ فیلمی را نتوان
یافت که در آن واقعیت و تخیلات در هم نیامیخته باشند. بیائید به یک نمونه مشهور،
یعنی «پل رودخانه کوای»، نگاه کنیم و آن را با فیلم جنجالی آرگو، که در باره فرار
دیپلمات های آمریکایی از ایران است، مقایسه کنیم.
پل رودخانه کوای
پل رودخانه کوای توسط دِیوید لین، کارگردان
نامدار انگلیسی و خالق شاهکارهای دیگری از قبیل لورنس عربستان و دکتر ژیواگو،
کارگردانی شده است. این فیلم در سال 1957 به روی پرده آمد و بهترین فیلم سال
شناخته شد و 7 جایزه اسکار گرفت. دیوید لین به خاطر کارگردانی این فیلم و اَلِک
گینِس به خاطر بازی در آن برنده جایزه اسکار شدند. موسیقی فیلم چنان هیجان انگیز
است که نمی توان آن را با کلام توصیف کرد. بسیاری از منتقدان، این فیلم را یکی از 100
فیلم برتر تاریخ سینما به حساب می آورند. اگر به یاد داشته باشیم که از زمان ظهور صنعت
سینما صدها هزار فیلم در جهان ساخته شده است آن وقت به عظمت فیلمی که به چنین جایگاه
والایی دست یافته است بهتر پی می بریم. برای درک فیلم لازم است که زمینه تاریخی آن
را برسی کنیم.
ژاپن از سال 1868 با اصلاحاتی منظم و هدفمند در
شاهراه صنعتی شدن گام گذاشت و در مدتی کوتاه از کشوری فئودالی به کشوری صنعتی
تبدیل شد و چنان نیرومند شد که توانست در سال 1904 امپراتوری روسیه را در زمین و
دریا شکست بدهد. ژاپن که برای گسترش صنایعش نیاز روزافزونی به مواد خام داشت سیاست
استیلا بر جنوب شرقی آسیا را در پیش گرفت و در سال 1910 کُره را تصرف کرد، در سال
1931 منچوریه را اشغال کرد و در سال 1937 به چین حمله کرد. اما نیروی دریایی
آمریکا در اقیانوس آرام مانعی بزرگ در راه توسعه طلبی های این امپریالیست تازه به
دوران رسیده بود. از این رو ژاپن، در 7 دسامبر 1941، به پِرل هاربِر، پایگاه
دریایی آمریکا در اقیانوس آرام، حمله کرد و حدود 2400 آمریکایی را کشت و تعداد
زیادی هواپیما و کشتی را نابود کرد. آن زمان رهبران ژاپن هرگز تصور نمی کردند که
اقدام ماجراجویانه آنها به زودی ده ها هزار نفر از مردم هیروشیما و ناکازاکی را
طعمه مخوف ترین سلاح تاریخ بشر یعنی بمب اتمی خواهد کرد.
در آغاز، ژاپنی ها به فتوحات درخشانی دست
یافتند. ژاپن در 8 دسامبر 1941 به هنگ کنگ و شبه جزیره مالای که مستعمره انگلیس
بودند حمله کرد. هنگ کنگ در 25 دسامبر سقوط کرد و بیش از 10 هزار سرباز انگلیسی،
کانادایی و هندی اسیر شدند. ژاپن شبه جزیره مالای را در ژانویه سال 1942 تصرف کرد
و حدود 40 هزار نفر از سربازان کشورهای مشترک المنافع را اسیر کرد. چند روز بعد، ژاپن
به جزیره سنگاپور حمله کرد و در نبردی که از 8 تا 15 فوریه 1942 به طول انجامید
این جزیره را تصرف کرد. در سنگاپور حدود 80 هزار سرباز انگلیسی، استرالیائی و هندی
اسیر شدند. ژاپن به فتوحات خود در آسیای جنوب شرقی ادامه داد و تا ماه مه 1942
برمه را هم تصرف کرد و به مرزهای هندوستان رسید.
ژاپن برای ادامه نبرد در برمه و حمله به
هندوستان نیاز به رساندن سرباز و ملزومات جنگی به برمه داشت اما این کار از راه
دریا، به دلیل تسلط نیروی دریایی آمریکا و بریتانیا بر دریاها، بسیار خطرناک و
پرهزینه بود. از این رو، ژاپن تصمیم به ساختن راه آهنی میان تایلند و برمه گرفت. ساختن
راه آهن تایلند - برمه، که به دلیل مرگ بسیاری از سازندگانش به راه آهن مرگ معروف
شد، کاری بس عظیم و دشوار بود. ساختمان راه آهن در نیمه سال 1942 شروع شد و حدود
16 ماه بعد به پایان رسید. ژاپن برای این کار از سربازان متفقین که در هنگ کنگ،
مالایا، سنگاپور و برمه اسیر شده بودند و همچنین از مردم محلی استفاده کرد.
رفتار ژاپنی ها با اسیران بسیار وحشیانه بود. ژاپنی
ها اسیران را کتک می زدند، غذای اندکی به آنها می دادند و حتی مجروحان و بیماران
را به کار وا می داشتند. از دید ژاپنی ها هر بیماری که می توانست سر پا بایستد
قادر به کارکردن بود و باید کار می کرد. تخمین زده می شود که حدود 85 هزار سرباز
متفقین و حدود 250 هزار نفر از مردم آسیای جنوب شرقی برای ساختن راه آهن به کار گرفته
شدند و حدود 26 هزار نفر از اسیران و حدود صد هزار نفر از بومیان به دلیل گرسنگی،
بیماری و کار طاقت فرسا جان سپردند. ژاپنی ها، توسط اسیران، ده ها پل در مسیر راه
آهن تایلند - برمه ساختند. این پلها با گذشت زمان پوسیدند و فراموش شدند اما یکی
از آنها، یعنی پل رودخانه کوای، با شاهکار
سینمایی دیوید لین، از فراموشخانه تاریخ بیرون آمد و مشهورترین پل جهان شد. (1)
پل رودخانه کوای به دست گروهی از سربازان
انگلیسی که به همراه فرمانده شان، سرهنگ دوم فیلیپ توسی، در سنگاپور اسیر شده
بودند ساخته شد. هنگامی که انگلیسی ها تصمیم گرفتند که در سنگاپور تسلیم بشوند به
سرهنگ توسی دستور داده شد که با انگلیسی هایی که سنگاپور را تخلیه می کردند خارج
شود ولی او ترجیح داد که در کنار افرادش بماند و همراه آنها اسیر بشود تا بتواند از
آنها مراقبت کند. او در دوران اسارت به فرار برخی از اسیران کمک کرد و در حد مقدور
در ساختن پل کوای خرابکاری کرد. پل رودخانه کوای به دست مهندسان ژاپنی طراحی و
توسط انگلیسی ها ساخته شد. ژاپنی ها بهره برداری از پل را در سال 1943 شروع کردند
و قطارهای ژاپنی تا 13 فوریه سال 1945، که پل توسط بمب افکن های متفقین ویران شد،
از روی آن عبور می کردند و سرباز و ملزومات به برمه می رساندند. در پی تسلیم ژاپن
در اوت 1945 سرهنگ توسی و اسیرانی که زنده مانده بودند از اسارت آزاد شدند.
فرمانده ژاپنی اردوگاه به اتهام ارتکاب جنایات جنگی دستگیر و محاکمه شد اما سرهنگ
توسی که در هنگام اسارت رابطه نسبتاً خوبی با او ایجاد کرده و از این راه به
سربازانش کمک کرده بود در دادگاه به نفع او شهادت داد. چنین بود ماجرای واقعی پل
رودخانه کوای. (2)
اما فیلم پل رودخانه کوای تقریباً هیچ شباهتی با
ماجرای واقعی ساختن پل ندارد. در این فیلم، که با ورود سربازان شکست خورده ی انگلیسی
به اردوگاه اسیران آغازمی شود، فرمانده ژاپنی اردوگاه به سربازان و افسران انگلیسی
دستور می دهد که پلی روی رودخانه کوای بسازند. سرهنگ نیکُلسُن، که فرمانده سربازان
انگلیسی است، به فرمانده ژاپنی می گوید که طبق قرارداد ژِنِو افسران را نمی توان
به کار بدنی گماشت. فرمانده اردوگاه از این حرف به خشم می آید و سرهنگ نیکلسن را
کتک می زند و در قفس فلزی کوچکی که زیر آفتاب همچون تنور داغ می شود زندانی می کند
و برای تنبیه افسران انگلیسی آنها را ساعتها زیر گرمای سوزان آفتاب نگه می دارد. اما
کار ساختن پل به دلیل بی کفایتی مهندسان ژاپنی و کم کاری سربازان انگلیسی به خوبی
پیش نمی رود. فرمانده اردوگاه که از سوی دولت ژاپن برای تحویلِ به موقعِ پل تحت
فشار است ناگزیر در برابر درخواست فرمانده انگلیسی تسلیم می شود و می پذیرد که
افسران انگلیسی کار بدنی نکنند. در ضمن، به دلیل بی کفایتی مهندسان ژاپنی، قرار می
شود که افسران انگلیسی ساختمان پل را طراحی کنند و سربازان انگلیسی آن را بسازند. فرمانده
انگلیسی که ساختن پل را نمادی از قابلیت و شخصیت انگلیسیها می داند چنان با شور و
اشتیاق افرادش را به ساختن پل وا می دارد که کارش نامی جز همدستی با دشمن و خیانت
به انگلستان ندارد.
در آن اوضاع، یک اسیر آمریکایی از اردوگاه می
گریزد و خود را به یکی از پایگاههای انگلیس می رساند اما انگلیسیها او را مجبور می
کنند که به همراه تعدادی کوماندو به محل پل برگردد و آن را منفجر کند. کوماندوها
در تاریکی شب شناکنان خود را به پل می رسانند و به پایه های آن مواد منفجره نصب می
کنند و سپس در نزدیکی پل مخفی می شوند تا به هنگام عبور قطار پل را منفجر کنند. اما
آب رودخانه چند دقیقه قبل از رسیدن قطار پایین می رود و سیمی که مواد منفجره را به
دستگاه منفجر کنند متصل کرده است آشکار می شود. فرمانده انگلیسی و فرمانده اردوگاه
در صدد کشف ماجرا بر می آیند اما در درگیری میان کوماندوها و سربازان ژاپنی کشته
می شوند. سرانجام پل در لحظه ای که قطار ژاپنی ها روی آن رسیده است منفجر و قطار
به داخل رودخانه سرنگون می شود.
همان گونه که می بینیم فیلم پل رودخانه کوای با ماجرای
واقعی ساختن پل تفاوت های ماهوی دارد: اول: پل رودخانه کوای شخصیت فرمانده واقعی
اسیران انگلیسی، یعنی سرهنگ فیلیپ توسی، را کاملاً تحریف می کند و این افسر میهن
پرست را به عنوان خائنی که با دشمن همکاری می کند و حتی می کوشد که از انفجار پل کوای
جلوگیری کند جلوه می دهد. دوم: در فیلم، فرمانده انگلیسی و فرمانده اردوگاه کشته
می شوند در حالی که در ماجرای واقعی هیچ کدام از آنها کشته نمی شوند. سوم: پل
رودخانه کوای فرمانده ژاپنی اردوگاه را افسری غیر منطقی، خشن و بیرحم جلوه می دهد
در حالی که فرمانده واقعی اردوگاه، برخلاف اکثر افسران ژاپنی، افسر نسبتاً معقولی
بوده است بطوری که پس از پایان جنگ سرهنگ
توسی به نفع او شهادت می دهد. چهارم: در فیلم، مهندسان ژاپنی بی کفایت هستند و حتی
نمی توانند پل کوای را طراحی کنند در حالی که در ماجرای واقعی پل کوای را مهندس
های ژاپنی طراحی می کنند و انگلیسی ها و دیگر اسیران آن را می سازند. پنجم، و از
همه مهمتر این که در ماجرای واقعی کوماندویی در کار نبود، پل کوای منفجر نشد و
قطاری به داخل رودخانه سقوط نکرد.
پل رودخانه کوای رویداد مهمی را که مردم ژاپن،
انگلیس، استرالیا، کانادا، هند، تایلند، برمه و غیره نسبت به آن حساسیت دارند به
کلی تحریف کرده است. ژاپنی ها می توانند گِلِه کنند که فیلم آنها را بی کفایت نشان
می دهد. انگلیسی ها می توانند شکایت کنند که این فیلم انگلیسی ها را همدست دشمن و
خائن جلوه می دهد. تایلندی ها می توانند ایراد بگیرند که چرا این فیلم به جای آن
که در تایلند ساخته شود در سریلانکا ساخته شده است. مردم آسیای جنوب شرقی می
توانند ادعا کنند که رنج آنها در ساختن راه آهن تایلند – برمه و پلهای آن نادیده
گرفته شده است.
فردی که اطلاعاتش در باره پل کوای محدود به این
فیلم باشد تصویر به کلی نادرستی از این رویداد تاریخی خواهد داشت در حالی که این موضوع
در مورد آرگو به هیچ وجه صادق نیست. آرگو، در مقایسه با پل رودخانه کوای، بسیار به
واقعیت نزدیک است. ماجرای واقعی آرگو به شرح زیر است. (3)
آرگو
در 13 آبان سال 1358، برابر با 4 نوامبر 1979،
چند صد نفر جوان که خود را دانشجویان پیرو خط امام می نامیدند به سفارت آمریکا حمله
می کنند و 66 نفر از کارمندان سفارت را به گروگان می گیرند. در جریان اشغال سفارت،
6 نفر از کارمندان سفارت موفق به فرار می شوند. یکی از آنها، یعنی لی شَتز (Lee Schatz) که وابسته کشاورزی آمریکا
در ایران است، به سفارت سوئد پناه میبرد. پنج نفر دیگر، یعنی رابرت اَندِرز (Robert Anders) و دو وابسته کنسولی و
همسرانشان، راهی سفارت انگلیس که در نزدیکی سفارت آمریکا قرار داشت می شوند اما با
تظاهرکنندگان رو به رو می شوند و ناچار به آپارتمان اندرز پناه میبرند.
چهار روز بعد، اَندِرز به دوستش جان شِردان (John Sheardown) که دبیر اول سفارت
کانادا است تلفن می زند. جان شردان به او می گوید که سفارت کانادا می تواند از او
و همراهانش نگهداری کند. شردان موضوع را به کِن تِیلِر (Ken Taylor)، سفیر کانادا در ایران، اطلاع
می دهد. تیلر با وزارت خارجه کانادا تماس می گیرد و توصیه می کند که سفارت کانادا
به کارمندان آمریکایی پناه بدهد. خانم فِلورا مِکدانولد (Flora MacDonald) وزیر خارجه و جو کلارک (Joe Clark) نخست وزیر کانادا به
سرعت با پیشنهاد تیلر موافقت می کنند. در 10 نوامبر سه نفر آمریکائی به خانه شردان
و دو نفر دیگر به خانه سفیر کانادا منتقل می شوند. چند روز بعد، در 21 نوامبر،
سفیر سوئد به سفیر کانادا پیشنهاد می دهد که لی شتز، که در خانه یک دیپلمات سوئدی
پنهان شده بود، به سفارت کانادا منتقل بشود. سفیر کانادا موافقت می کند و دیپلمات آمریکایی
به خانه جان شردان منتقل می شود. این افراد تا 27 ژانویه سال 1980 که ایران را ترک
کردند در این خانه ها مخفی می مانند.
دیپلمات ها ی فراری نگرانی های متعددی داشتند. آنها
می ترسیدند که ایرانی ها متوجه غیبت آنها در سفارت بشوند و دنبال آنها بگردند و محل
اختفای آنها را پیدا کنند. آنها نگران بودند که دولت آمریکا گروگانهایی را که در
سفارت بودند نجات بدهد اما آنها که در سفارت نبودند در ایران جا بمانند. آنها می
ترسیدند که بشدت مریض و مجبور به رفتن به بیمارستان بشوند و هویت آنها در
بیمارستان برملا شود. در آن اوضاع، سفیر کانادا که نگران بود که سفارت کانادا هم
مورد تجاوز قرار بگیرد دستور نابود کردن اسناد سفارت کانادا را صادر می کند. در
ضمن، احتمال فاش شدن فرار دیپلمات ها روز به روز بیشتر می شود. دولت کانادا به یک
روزنامه نگار کانادایی که متوجه شده بود که برخی از دیپلماتها گرفتار نشده اند هشدار
می دهد که از چاپ این موضوع خودداری کند تا دولت ایران متوجه فرار دیپلماتها نشود.
در ضمن، دولت کانادا به سفیر کانادا در تهران اطلاع می دهد که یک خبرنگار از فرار
دیپلماتها با خبر شده است. این خبر بر نگرانی سفیر کانادا می افزاید و باعث می شود
که خانه امنی در تهران اجاره کند تا در صورت لزوم آمریکائیها به آنجا منتقل شوند.
سرانجام آمریکا و کانادا تصمیم می گیرند که
گروگانها را از ایران خارج کنند. تونی مِندِز، (Tony Mendez) مأمور سیا، که متخصص جعل
اسناد است، پیشنهاد می دهد که دولت کانادا برای او و یکی از همکارانش و نیز برای
شش دیپلمات آمریکایی که در سفارت کانادا بودند پاسپورت کانادایی صادر کند تا دیپلمات
ها بتوانند به عنوان شهروندان کانادا از راه فرودگاه مهر آباد از ایران خارج
بشوند. پوشش دیپلماتها این است که کانادایی هستند، برای یک شرکت فیلمبرداری در
هالیود کار می کنند، می خواهند یک فیلم علمی تخیلی به نام آرگو بسازند و برای مکان
یابی صحنه های فیلم به ایران آمده اند. کانادا برای شش دیپلمات آمریکایی پاسپورت
کانادایی صادر می کند و از مجاری دیپلماتیک به تهران می فرستد. دولت آمریکا هم مُهرِ
ویزای ورود به ایران را جعل می کند و توسط دولت کانادا به تهران می فرستد. در ضمن،
مندز در هالیود دفتری برای یک شرکت فیلمسازی قلابی که می خواهد فیلم آرگو را بسازد
باز می کند، برای فیلم قلابی آرگو فیلمنامه تهیه می کند، پوستر و کارت ویزیت چاپ می
کند و مطالبی در باره آرگو در روزنامه ها منتشر می کند. هدف از این کارها این است
که دیپلمات ها مدارکی برای اثبات ادعای خود مبنی بر این که کارمندان یک شرکت
فیلمسازی هستند داشته باشند تا در صورت لزوم به ایرانی ها ارائه دهند و در فرودگاه
مهرآباد تهران با اعتماد به نفس رفتار کنند.
در 25 ژانویه، مندز و همکارش به عنوان کارمندان
شرکت فیلمبرداری به تهران می روند تا آمریکائیان را به هنگام خروج از ایران همراهی
کنند. مندز مُهر جعلی ورود به ایران را بر پاسپورتها می زند تا نشان دهد که
دیپلمات های آمریکایی چند روز پیش به تهران وارد شده اند. مندز به هر یک از
دیپلماتها نام مستعار و شغلی قلابی در شرکت قلابی فیلمسازی می دهد: یکی فیلمنامه
نویس می شود، دیگری کارگردان می شود و خلاصه هر کدام از آنها در این شرکت وظیفه ای دارند. دیپلمات ها نام
مستعار و وظایف شغلی جعلی شان در شرکت فیلمبرداری را از حفظ میکنند تا اگر در
فرودگاه از آنها سئوال شد با اعتماد به نفس و خونسردی پاسخ بدهند. دیپلماتها صبح روز
یکشنبه، 27 ژانویه، به فرودگاه می روند و بدون آن که با مشکلی برخورد کنند با شرکت
هواپیمایی سویس از ایران خارج می شوند. سفیر کانادا و بقیه کارمندان سفارت هم سفارت
کانادا را می بندند و همان روز از ایران خارج می شوند. دولت آمریکا می خواهد که موضوع
نجات این 6 دیپلمات را تا زمان آزادی همه گروگانها محرمانه نگه بدارد اما در 29
ژانویه یک روزنامه کانادایی آن را افشا می کند و جهانیان، و از جمله ایرانیان، از فرار
گروگانها مطلع می شوند. دولت آمریکا تصمیم می گیرد که در مورد نقش سازمان سیا در
نجات دیپلماتها سکوت کند تا گروگانگیرها صدمه ای به گروگان های آمریکایی در ایران
نزنند. بنابراین، عملیات نجات تا سال 1997 که تونی مندز در باره نقش سازمان سیا
سخن می گوید کاملاً به حساب کانادا گذاشته می شود. چنین بود ماجرای واقعی آرگو.
فیلم آرگو بر اساس ماجرای فوق ساخته شده و بسیار
به واقعیت های تاریخی نزدیک است. آرگو، در آغاز فیلم، توضیح مختصری که حدود دو دقیقه طول می کشد در
باره تاریخ ایران ارائه می دهد. این توضیح تصویری منفی از رژیم شاه و مداخلات
آمریکا در ایران ترسیم می کند اما دقیق نیست: گوینده می گوید که مردم ایران در سال
۱۹۵۰ محمد مصدق را به نخست
وزیری انتخاب کردند که سخن دقیقی نیست چون می تواند این تصور نادرست را به وجود
بیاورد که مصدق با رأی مستقیم مردم انتخاب شده است، در حالی که مصدق را مجلس شورای
ملی انتخاب و شاه منصوب کرد. در ضمن، مصدق در سال 1951 نخست وزیر شد و نه در سال 1950. گوینده می
گوید که مصدق دارائی های نفتی انگلیس و آمریکا را ملی کرد در حالی که آمریکائی ها در
صنعت نفت ایران سرمایه گذاری نکرده بودند. گوینده به درستی می گوید که شاه ولخرج
بود اما مصادیق خوبی از ولخرجی هایش ارائه نمی دهد و مثلاً می گوید که شایع بود که
همسر شاه در حوض پر از شیر حمام می کرد. من این شایعه را اول بار است که می شنوم. اکنون
ملکه ثریا، دومین همسر شاه، در گذشته است اما ملکه فوزیه و شهبانو فرح هنوز زنده
اند و می توانند در این باره توضیح بدهند. گوینده می گوید که نهار شاه با هواپیمای
کنکورد از پاریس وارد می شد در حالی که مردم از گرسنگی می مردند. این حرف هم فقط
تا اندازه ای درست است. شاه به هنگام جشن های 2500 ساله شاهنشاهی و شاید در مواردی
که رهبران دیگر کشورها به ایران می آمدند برایشان از پاریس با هواپیما غذا می آورد
اما به نظر می رسد که این کار محدود به این گونه مهمانی های رسمی بوده است. این هم
درست است که پیش از انقلاب بسیاری از مردم ایران فقیر و برخی هم گرسنه بودند و
شاید کسانی هم از گرسنگی مرده باشند اما وضع ایران مثل وضع کشورهای قحطی زده
آفریقا نبود و مسلماً ایرانیان در سال 1357 به دلیل گرسنگی انقلاب نکردند. در این
مقدمه دو دقیقه ای تصویری از مصدق در پشت میکروفون نشان داده می شود که شباهتی به
مصدق ندارد و هنگامی که از ساواک صحبت می شود سربازان ارتش شاهنشاهی رژه می روند و
این تصور را به وجود می آورند که ساواک سازمانی نظامی بوده و مأمورانش یونیفرم
نظامی می پوشیده اند. گوینده هنگامی که از آخرین سفر شاه به آمریکا برای معالجه
سرطان سخن می گوید عکس شاه را در حال دست دادن با کارتر نشان می دهد اما این عکس
متعلق به زمان دیگری است و شاه در این عکس سالم به نظر می رسد. واقعیت این است که زمانی
که شاه برای بستری شدن به آمریکا رفت مهره سیاسی سوخته ای بود و دولت آمریکا
برنامه ای برای بازگرداندن او به تخت سلطنت نداشت و کارتر هم با او دیدار نکرد.
اما این عکس می تواند این تصور نادرست را تقویت کند که کارتر هنوز با شاه روابط
گرمی داشت و شاید هم می خواست که او را با کودتا به قدرت برساند.
در فیلم بی دقتی های دیگری هم دیده می شود.
مثلاً وقتی مِندِز، مأمور سازمان سیا، در 25 ژانویه 1980 (5 بهمن 1358)، وارد
فرودگاه مهر آباد می شود عکس بنی صدر که روی آن نوشته شده «رئیس جمهور ابوالحسن
بنی صدر» بر دیوار فرودگاه دیده می شود. 25 ژانویه روز انتخابات ریاست جمهوری در
ایران بود و ابوالحسن بنی صدر در انتخابات پیروز شد ولی تا 4 فوریه (15 بهمن)،
یعنی زمانی که حکم ریاست جمهوری او از سوی آیت الله خمینی در بیمارستان قلب تهران
تنفیذ شد، هنوز رسماً رئیس جمهور نبود. بنابراین، بسیار بعید است که در روز 25
ژانویه عکس او به عنوان رئیس جمهور ایران بر دیوار فرودگاه نصب شده باشد. مندز به
هنگام خداحافظی از کارمند اداره ارشاد به جای آن که بگوید «خدا حافظ» می گوید
«سلام» و کارمند هم می گوید «سلام». در ضمن، مستخدم ایرانی سفیر کانادا هم فارسی
را به درستی صحبت نمی کند. در آرگو، بچه های کوچک اسناد پاره پاره شده سفارت را به
هم می چسبانند در حالی که گروگانگیرها گفته اند که خودشان این کار را می کرده اند.
خوشبختانه، این اشتباهات جزئی هستند و ماجرای واقعی را تحریف نمی کنند.
آرگو می گوید که «بر اساس داستانی واقعی» ساخته
شده است. این موضوع مهم است چون به بیننده می گوید که ماجرای فیلم، دست کم در خطوط
اصلی اش، اتفاق افتاده است و در ضمن هشدار می دهد که آرگو یک فیلم داستانی است و
نه صد در صد مستند.
آرگو ماجرای نجات گروگان ها را به شرح زیر ترسیم
می کند: شش آمریکایی از سفارت آمریکا می گریزند و سرانجام به سفارت کانادا پناه می
برند. سازمان سیا یکی از مأموران خود به نام تونی مندز (با بازیگری بِن اَفلِک) را
مأمور نجات آمریکائیها می کند. مندز در هالیود یک شرکت فیلمسازی قلابی دایر می کند
تا آمریکائیان بتوانند خود را به عنوان کارمندان این شرکت جا بزنند. دولت کانادا
برای آمریکائیها پاسپورت کانادایی صادر می کند و به ایران می فرستد. مندز هم به
ایران می رود و بر پاسپورتها مهر جعلی ورود به ایران می زند و دیپلماتها را بدون
برخورد با هیچ مشکلی از راه فرودگاه مهر آباد از ایران خارج می کند.
آرگو ماجرای نجات گروگان ها را به درستی ترسیم
می کند اما، همچون دیگر فیلمها، برخی حوادث را کمرنگ جلوه می دهد و برخی حوادث را هم
که در ماجرای واقعی رخ نداده اند به فیلم اضافه می کند. به عنوان مثال، آرگو به
اندازه کافی به نقش کانادا نمی پردازد. کانادا با پناه دادن به دیپلماتهای فراری
آمریکا روابط دیپلماتیک و دارائی های خود را در ایران به خطر انداخت و این کاری
بود که شاید هیچ کشور دیگری حاضر به انجام آن نبود. جیمی کارتر، رئیس جمهور پیشین آمریکا، گفته است که
قهرمان واقعی فیلم آرگو سفیر کانادا است و90 در صد ایده ها و اجرای عملیات را باید
به حساب کانادا گذاشت. (4) البته کنگره آمریکا، پس از نجات شش دیپلمات آمریکایی در
1980، به کن تیلر مدال طلا داد و پوسترهایی با شعار «کانادا: متشکریم» در سراسر
آمریکا پدیدار شد. با اینهمه، آرگو می توانست با پررنگ تر کردن نقش کانادا به ترسیم واقعیت نزدیکتر شود.
برخی از صحنه های فیلم غیر واقعی اند اما ماجرای
اصلی فیلم را تغییر نمی دهند و برای نشان دادن فضایی که دیپلمات ها در آن به سر می
بردند در آرگو گنجانده شده اند. مثلاً، پاسدارها مردی را به حیاطی می برند و به
ضرب گلوله می کشند و یا به هنگام عبور مندز از خیابان های تهران مردی را می بینیم
که با جرثقیل اعدام شده است. هدف این صحنه ها این نیست که بگوید که در فلان روز
فلان شخص اعدام یا دستگیر شده است بلکه می خواهد فضای بی قانونی، وحشت و عدم
احترام به حقوق بشر را که در ایران حاکم بود نشان بدهد. در پی سقوط شاه تا زمان
گروگانگیری اشخاص بسیاری در ایران به اتهام محارب و مفسد فی الارض محاکمه و اعدام
شدند اما این محاکمات عادلانه نبودند. برای آن که محاکمه ای عادلانه باشد باید
قوانینی که متهم به موجب آنها محاکمه می شود عادلانه باشند، متهم باید وکیل مدافع
و وقت کافی برای آماده کردن دفاعیات خود داشته باشد، محاکمه باید در حضور هیئت
منصفه انجام شود، قاضی باید بیطرفانه عمل کند و متهم باید حق تقاضای تجدید نظر در
حکم صادره را داشته باشد. اما در رژیم اسلامی متهمان هرگز از چنین امکاناتی
برخوردار نبوده اند. آیت الله خمینی می گفت: «چرا به ما اشکال می کنند که شما چرا
دژخیمان را می کشید؟ ما در عین حال که اینها را مجرم می دانیم و باید فقط هویت
آنها ثابت بشود و باید آنها را همین که هویتشان ثابت شد کشت. نصیری همین که هویتش
ثابت شد که نصیری است باید کشت. معذالک او را چند روزی نگه داشتند محاکمه کردند و
اقرارات او را ثبت کردند و او را کشتند. آیا جامعه حقوق بشر تصور نمی کند که مجرم
را باید کشت برای حقوق بشر؟» (5) درست است که برخی از صحنه های فیلم آرگو تصویر
زشتی از عملکرد رژیم اسلامی ارائه می دهند اما این صحنه ها مسلماً به زشتی صحنه
های واقعی اعدام هایی که در سراسر ایران توسط حکام شرع صورت می گرفت نیستند. در
آرگو، در فرودگاه مهرآباد، مردی را در برابر همسرش دستگیر می کنند و کشان کشان می
برند. این صحنه البته صحنه زشتی است اما مسلماً به زشتی صحنه دستگیری های واقعی در
جمهوری اسلامی، و مثلاً صحنه دستگیری سعید سلطان پور در شب عروسی اش، نیست!
در آرگو، مینی بوس دیپلماتها از میان تظاهر
کنندگان خشمگین می گذرد و مرد خشمگینی در بازار به دیپلماتها حمله می کند. این
حوادث البته در ماجرای واقعی اتفاق نیفتاده است اما هدف کارگردان از خلق آنها نشان
دادن احساس ناامنی، استیصال و هراس دیپلمات ها است. در زمان گروگانگیری به راه
انداختن تظاهرات ضد آمریکایی در خیابانهای اطراف سفارت آمریکا، آتش زدن پرچم
آمریکا و سر دادن شعارهای تند و تیز علیه آمریکا امری روزمره بود. بیائید به مشتی
از خروار شعارهای ضد آمریکایی تظاهرکنندگان نگاه کنیم: «مرگ بر آمریکا»، «خمینی می
رزمد، کارتر می لرزد»، «نه سازش، نه تسلیم، نبرد با آمریکا»، «این کارتر را باید
کشت، چه با تفنگ چه با مشت»، «توطئه آمریکا دیگر اثر ندارد، این کارتر دیوانه گویا
خبر ندارد»، «شاه باید برگردد، اعدام باید گردد»، «شعار ملت ما، نبرد با آمریکا»،
«نه سازش نه تسلیم، نبرد با آمریکا» و«ملت ما بیدار است از آمریکا بیزار است». تلویزیون
دولتی ایران تظاهرات ضد آمریکایی را نشان می داد و اعلامیه های آتشین دانشجویان
پیرو خط امام و سخنان رهبران رژیم اسلامی علیه «شیطان بزرگ» را پخش می کرد و مردم
را علیه آمریکا تحریک می کرد. چنین اقداماتی مسلماً نمی توانست موجب نگرانی و هراس
دیپلماتها نشود. صحنه ی عبور مینی بوس از میان تظاهرکنندگان خشمگین و حمله به
دیپلماتها در بازار انعکاس فضایی است که
گروگانگیرها و رژیم اسلامی ایجاد کرده بودند.
در صحنه ای از فیلم، که در 23 ژانویه 1980 در
سفارت آمریکا رخ می دهد، گروگان گیرها در نیمه های شب چند نفر از گروگانها را با
خشونت از خواب بیدار می کنند و به زیر زمین سفارت می برند و با دست و چشمان بسته در
برابر جوخه آتش قرار می دهند و به طور مصنوعی اعدام می کنند. به نوشته ی کتاب
«مهمانان آیت الله»، در ماجرای واقعی، حادثه مشابهی در شب 5 فوریه 1980 رخ داده است.
(6)
برخی حوادث صرفاً به خاطر هیجان انگیز کردن فیلم
به آن افزوده شده اند. مثلاً، در ماجرای واقعی، عملیات نجات لغو نمی شوند اما در
آرگو، چند ساعت پیش از آن که دیپلمات ها برای خروج از ایران به فرودگاه مهرآباد بروند،
ناگهان از واشنگتن به مندز تلفنی اطلاع می دهند که عملیات نجات لغو شده است. اما
مندز دستور مقامات مافوق را نادیده می گیرد و دیپلمات ها را به فرودگاه می برد.
سرپیچی مندز از دستور رئیسش موجب بروز حوادث هیجان انگیزی در فیلم می شود که در
ماجرای واقعی رخ نداده اند.
گفتنی است که تصویری که آرگو از رفتار مأموران
امنیتی رژیم ارائه می دهد تماماً منفی نیست. آرگو در چند مورد نیروهای امنیتی رژیم
اسلامی را بسیار تواناتر از آنچه بودند جلوه می دهد و در واقع به آنها اعتبار می
بخشد. در آرگو، مأموران امنیتی رژیم اسلامی حریفان قَدَری هستند که سرانجام هویت و
مخفیگاه دیپلمات های فراری را کشف می کنند. تقریباً در دقیقه بیست و پنجم فیلم،
پاسداری کشف می کند که شمار گروگان ها با شمار دیپلمات ها در لیست بازسازی شده کارمندان
سفارت نمی خواند و دستور می دهد که عکس اعضای سفارت را بازسازی کنند تا او بتواند
آمریکائیهای فراری را پیدا کند. این صحنه بر هیجان فیلم می افزاید ولی صحنه ای
ساختگی است. گروگانگیرها اطلاعی از تعداد کارمندان سفارت آمریکا در ایران نداشتند و
تنها پس از فرار دیپلماتها از ایران به تعداد کارمندان سفارت آمریکا پی بردند.
آرگو مأموران فرودگاه مهرآباد را هم بسیار
باکفایت و هوشیار جلوه می دهد. در فرودگاه پاسداری به دیپلماتها مشکوک می شود و برای
احراز هویت آنها حتی به محل کار آنها در هالیود تلفن می زند. هوشیاری و سرعت عمل مأموران
فرودگاه بار دیگر در پایان فیلم زمانی که دیپلماتها می خواهند سوار هواپیما بشوند نشان
داده می شود. تا آن زمان، اشغالگران سفارت، اسناد بریده شده سفارت را کنار هم گذاشته
و عکس یکی از گروگانهای فراری را بازسازی کرده اند. مأموران رژیم بی درنگ به فرار
این گروگان پی می برند و موضوع را تلفنی به پاسدارها در فرودگاه مهرآباد اطلاع می
دهند. مأموران فرودگاه هم با سرعتی که نظیرش را در ورزیده ترین سرویس های امنیتی
عالم هم نمی توان یافت به داخل اتومبیل هایشان می پرند و هواپیمای مسافربری حامل
دیپلمات ها را که روی باند فرودگاه در حرکت است تعقیب می کنند.
یکی از جنبه های جالب آرگو این است که، بر خلاف
اکثر فیلم های آمریکایی، بر عملکردهای منفی دولت آمریکا در ایران سرپوش نمی گذارد.
گوینده در ابتدای فیلم به نقش آمریکا در کودتای 28 مرداد اشاره می کند و این بسیار
مهم است. ایرانیانی که دوران محمد رضا شاه را تجربه کرده اند می دانند که رژیم شاه
از کودتای 28 مرداد به عنوان «قیام ملی» نام می برد و کسانی را که این قیام را کودتا
می خواندند و یا از نقش آمریکا در آن سخن می گفتند بشدت مجازات می کرد. در فیلم
های آمریکایی هم معمولاً صحبتی از کودتای 28 مرداد نبود. اما آرگو نقش آمریکا در
کودتای 28 مرداد را انکار نمی کند. در دقیقه دوازدهم فیلم هم یکی از مقامات آمریکایی
می گوید: «حالا که این فلان فلان شده ها [ایرانی ها/گروگانگیرها] به ما ضربه می
زنند. چرا ما به آنها ضربه نزنیم.» و دیگری جواب می دهد که «ضربه اول را ما در
دوره مصدق به اونها زدیم.» چند لحظه بعد یکی از آمریکائیها می گوید: «ما به یارو [شاه]
کمک کردیم که تمام ملت را شکنجه بکند و خایه ملت را بِکِشد.» و یا هنگامی که در
باره پذیرفته شدن شاه در آمریکا برای معالجه سرطان صحبت می شود یکی از مقامات
آمریکا می پرسد: «پس ما هر آشغالی را که سرطان داشت به آمریکا راه می دهیم؟» و
دیگری جواب می دهد: «نه، فقط آشغالهایی را راه می دهیم که با ما متحد هستند.» وی سپس
می گوید ما این کار را به این دلیل می کنیم که متحدان ما که در دیگر کشورها در رأس
قدرت هستند بدانند که اگر از کشورشان بیرون انداخته شدند ما از آنها حمایت می
کنیم.
این ها جملاتی هستند که معمولاً فقط در فیلمهای
نادری که منتقدان سیاست خارجی آمریکا می سازند شنیده می شود. بنابراین، روشن است
که ادعای برخی از دولتمردان جمهوری اسلامی و گروگانگیرها دایر بر این که آرگو
دستپخت سازمان سیا است و از سوی «کمپانی صهیونیستی برادران وارنر» در دفاع از
آمریکا ساخته شده است تا چه حد بی پایه است.
آرگو همه ایرانیان را با یک چوب نمی راند.
خدمتکار ایرانی سفیر کانادا به مأموران رژیم اسلامی، که برای تحقیق در باره
مهمانان سفارت کانادا به در خانه سفیر کانادا رفته بودند، دروغ می گوید و مانع
دستگیری دیپلمات ها می شود. این اتفاق البته در ماجرای واقعی رخ نداده است چون
گروگانگیرها نمی دانستند که 6 دیپلمات آمریکایی در سفارت کانادا مخفی شده اند. با
اینهمه، آرگو، با افزودن این صحنه غیر واقعی به فیلم، به تماشاچیان می گوید که همه
ایرانیان دچار بیماری آمریکا هراسی و آمریکا ستیزی نشده بودند.
همان گونه که در پل رودخانه کوای دیدیم تحریف واقعیت
های تاریخی در فیلمها رویه ای متداول است اما لزوماً ناشی از اغراض سیاسی نیست. فیلمسازان،
به دلایل گوناگون و به ویژه به دلایل تجاری، واقعیت های تاریخی را عوض می کنند و
گاهی چنان در این کار افراط می کنند که فیلم هایشان هر گونه شباهتی را با واقعیت
های تاریخی از دست می دهند. اما آرگو استخوان بندی ماجرای واقعی، یعنی حمله به
سفارت آمریکا و نجات گروگانها، را تغییر نداده و تا اندازه زیادی به ترسیم واقعیت وفادار
مانده است. آرگو به ملت ایران توهین نمی کند اما تصویری که از رژیم اسلامی و
گروگانگیرها ارائه می دهد زیبا نیست و نباید هم باشد. گروگانگیری کار زشتی بود. هر
فیلمی که بر این زشتی سرپوش بگذارد و یا آن را زیبا و حماسی جلوه بدهد واقعیت را تحریف
کرده است و تحریف واقعیت به سود ملت ایران نیست.
پانویس
ها
1.
لینک های زیر حاوی اطلاعاتی در باره راه آهن برمه - تایلند
و رفتار ژاپنی ها است.
2.
برای شناخت سرهنگ دوم فیلیپ توسی و داستان پل رودخانه کوای
به منابع زیر مراجعه کنید:
Peter Davies:
The Man Behind the Bridge: Colonel Toosey and the River Kwai, The
Athlone Press; 2002
The Colonel of Tamarkan: Philip Toosey and the
Bridge on the River Kwai, http://www.nam.ac.uk/whats-on/lunchtime-lectures/video-archive/colonel-tamarkan-philip-toosey-bridge-on-river-kwai
3.
منابع زیر حاوی اطلاعاتی در باره آرگو است:
Ken Taylor and the Canadian Caper, Foreign
Affairs and International Trade Canada, http://international.gc.ca/history-histoire/people-gens/ken_taylor.aspx?lang=eng&view=d
Joshuah Bearman, How the CIA Used a Fake
Sci-Fi Flick to Rescue Americans From Tehran, April 24, 2004, http://www.wired.com/magazine/2007/04/feat_cia
6.
Mark
Bowden, Guests of the Ayatollah, pp. 346-351
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی