وبلاگ سهيل روحانی

۱۳۹۳ آبان ۹, جمعه

باز هم درباره خواهشی که از آقای مجید محمدی کردم (1)




چندی پیش، در مقاله  «مجید محمدی و صدای آمریکا» از آقای مجید محمدی خواهش کردم که اطلاعاتش  را درباره انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه شیراز منتشر کند.

آن چه که من را به مطرح کردن این خواهش واداشت مقاله ای از آقای محمدی با عنوان «مدیران مسئول و سردبیرانی که مرا حذف کردند» بود که در خبرنامه گویا چاپ شده بود. آقای محمدی در این مقاله از صدای آمریکا و دیگر رسانه هایی که در 25 سال گذشته ایشان را حذف کرده بودند بشدت انتقاد کرده و «فهرستی از آنها را صرفا برای اطلاع رسانی و ثبت در تاريخ ممانعت از آزادی بيان در رسانه‌های فارسی زبان» ارائه کرده بود.

من با خواندن مقاله ایشان به یاد حذف استادان و دانشجویان دانشگاه شیراز، در جریان انقلاب فرهنگی در سال 1359، افتادم و با خود گفتم که اگر حذف آقای محمدی از صدای آمریکا و دیگر رسانه ها آنقدر مهم است که باید در «تاریخ» ثبت شود ماجرای تعطیل کردن دانشگاه شیراز و حذف ده ها استاد و هزاران دانشجوی این دانشگاه هم باید افشا و در تاریخ ثبت شود. بنابراین، در پایان نقدی که بر دیدگاههای ایشان درباره صدای آمریکا نوشتم، از ایشان خواهان افشاگری در باره انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاه شیراز شدم.

به هر حال، هدف من منحرف کردن بحث آقای محمدی در مورد صدای آمریکا یا شبهه افکنی در باره ایشان نبود. امیدوارم که آقای محمدی و خوانندگان عزیز به محتوای خواهش من توجه کنند و اگر مطرح کردن آن را در پایان مقاله مربوط به صدای آمریکا اشتباه می پندارند این اشتباه را بر من ببخشند.


اقای محمدی اما از خواهش من استقبال نکردند. ایشان در مقاله «یک بار دیگر بخش فارسی صدای امریکا »، پاسخ دادند که «من [یعنی مجید محمدی] در سه مطلب پیش از این به موضوع انقلاب فرهنگی و دانشگاه شیراز پرداخته و نقشم را توضیح داده و انتقادهایم را بدان بیان کرده‌ام. خوانندگانی که می خواهند پرسش خود را بیابند کافی است در اینترنت جستجو کنند». آقای محمدی، چند روز بعد، در مقاله «بلایی که بر سر دانشگاه و صدای آمریکا آمد» بار دیگر گفتند که «اطلاعاتی که من [یعنی مجید محمدی] از بسته شدن دانشگاه داشتم همانهاست که قبلا نوشته‌ام.»

من در اینترنت دو مطلب از ایشان در باره بسته شدن دانشگاه ها دیده ام؛ یکی «یادهای دانشگاه شیراز» و دیگری «انقلاب فرهنگی: چرایی ها، سوء فهم ها، پیامدها». نمی دانم که عنوان مطلب سوم ایشان چیست و کجا چاپ شده است. به هر حال، نوشته های ایشان به پرسش هایی که از ایشان کرده بودم نپرداخته اند و نوری بر وقایع دانشگاه شیراز نیفکنده اند.


آقای محمدی در مقاله «بلایی که بر سر دانشگاه و صدای آمریکا آمد» به موضوعات مختلفی پرداخته است که من به چند مورد آن اشاره می کنم.

آقای محمدی گِلِه می کند که «سهيل روحانی به جای سوال از بقيه از کسی چند باره سوال می کند که خود پيشقدم انداختن نوری بر اين واقعه شده است». بعد هم نتیجه می گیرد که لابد سهیل روحانی، با پرسش هایش، «هدفی غیر از پرونده سازی» برای ایشان ندارد.

ظاهراً آقای محمدی متوجه این نکته نیست که ایشان، با ظهور در نقش یک کنشگر «لیبرال دموکرات»، که بکلی به نظام اسلامی پشت کرده است، انتظارات بسیاری را نسبت به خود در میان مخالفان جمهوری اسلامی پدید آورده است. یکی از این انتظارات این است که ایشان، تا جایی که اطلاع دارد و بی هیچ ملاحظه ای، زوایای تاریک جمهوری اسلامی را روشن کند.

آقای محمدی می پرسد که چرا سهیل روحانی از «بقیه» در باره انقلاب فرهنگی سئوال نمی کند. اگر آقای محمدی روشن می کرد که این «بقیه» ها چه کسانی هستند و نقششان چه بوده است مسلماً من و دیگران از آنها هم سئوال می کردیم. مشکل این جا است که آقای محمدی هیچ علاقه ای به شفاف سازی در مورد این افراد ندارد.
 

پاکسازی استادان

آقای محمدی بستن دانشگاه شیراز را از موضوع اخراج استادان دانشگاه جدا می کند و می گوید که اخراج استادان دانشگاه شیراز، پس از بسته شدن دانشگاه، توسط رئیس دانشگاه انجام شد و دانشجویانی که دانشگاه را بستند در اخراج استادان نقشی نداشتند.

این ادعا بی پایه است. درست است که اخراج استادان دانشگاه شیراز پس از بسته شدن دانشگاه صورت گرفت اما این پاکسازی دقیقاً برپایه گزارش های انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز از مواضع استادان انجام شد، وگرنه  رئیس دانشگاه شیراز از کجا می دانست که کدام استاد یا دانشجو را باید اخراج کند.

پیش از انقلاب فرهنگی، یکی از وظایف دانشجویان عضو انجمن اسلامی شناسائی استادان و دانشجویان دگر اندیش بود. اعضای انجمن اسلامی به کلاسهای مختلف سر می زدند و به سخنان استادان و دانشجویان گوش می کردند و برایشان پرونده می ساختند. انجمن اسلامی دانشگاه شیراز، بر پایه ی این پرونده سازی ها، چند ماه قبل از انقلاب فرهنگی، خواهان اخراج گروهی از استادان دگراندیش شد اما این تلاش ناکام ماند.

در این جا نقل خاطره ای بی مناسبت نیست: دانشگاه شیراز در دوم اردیبهشت سال 1359 با انقلاب فرهنگی بسته شد اما پس از چند روز باز شد تا شاگردان امتحانات نهائی شان را بدهند و بروند.

در یکی از آن روزها در حیاط دانشکده ادبیات ایستاده بودم که یکی از دانشجویان حزب اللهی با چهره ای خشمگین بسویم آمد و پرخاش کنان گفت که فلانی یک بار به کلاست آمدم و شنیدم که علیه دانشجویان پیرو خط امام و اشغال لانه جاسوسی چه می گفتی. من سعی کردم که او را آرام کنم و با مهربانی گفتم که اجازه بدهید تا توضیح بدهم اما او با خشم و تغیر فریاد زد که نمی خواهم حرف بزنی و رفت.

و اما من در باره اشغال سفارت آمریکا چه گفته بودم که خشم دانشجویان حزب اللهی را برانگیخته بود؟ گفته بودم که تجاوز به سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن کارمندان آن اقدامی ماجراجویانه و به زیان منافع ملی ایران است. این موضع البته برخلاف موضع دانشجویان حزب اللهی دانشگاه بود که، به پیروی از آیت الله خمینی، اشغال سفارت آمریکا را «انقلابی بزرگتر از انقلاب اول» می دانستند.

مصاحبه گری که شش سال بعد، در مقر شورای عالی انقلاب فرهنگی، از من درباره موضعم در قبال اشغال لانه جاسوسی سئوال کرد بی تردید گزارش انجمن اسلامی دانشگاه شیراز در باره من را در برابر چشمانش داشت.

انجمن اسلامی دانشگاه شیراز با شناسایی استادان و دانشجویان دگر اندیش و نیز با تصرف دانشگاه امکان اخراج استادان را فراهم کرد. بنابراین، اگرچه بسیاری از اعضای انجمن اسلامی نقش مستقیمی در حذف استادان نداشتند اما به دلیل شرکت در شناسایی افراد دگراندیش و شرکت در تعطیل کردن دانشگاه در حذف این افراد مسئولیت دارند.


بی معنی شدن دانشگاه

آقای محمدی در توجیه انقلاب فرهنگی می گوید: «در فضايی که در آن روزگار (سال ۵۹) در دانشگاه حاکم بود دانشگاه‌ها تنها چيزی که نبودند دانشگاه بود. اکثر دانشجويان درس و تحصيل را رها کرده و با استفاده از خوابگاه و غذای مجانی و امکانات عمومی به فعاليت سياسی حزبی و گروهی در دانشگاه‌ها مشغول بودند. موافقت من با بسته شدن دانشگاه‌ها برای اخراج اساتيد و دانشجويان غير هم نظر با من نبود؛ به دليل بی معنی شدن دانشگاه بود.»

من به عنوان فردی که در سال 1358 و 1359 در دانشگاه شیراز تدریس کرده است با اطمینان می گویم که ادعای «بی معنی شدن دانشگاه» به کلی نادرست است. واقعیت این است که، پیش از انقلاب فرهنگی، اکثر دانشجویان بطور مرتب در کلاس های درس حضور می یافتند و تکالیف درسی شان را انجام می دادند.

هر دانشگاهی سه وظیفه اصلی دارد که عبارت اند از تولید علم، آموزش علم، و تشویق و آموزش آزاد اندیشی.

دانشگاه های ایران هرگز محل تولید علم نبوده اند. در چند قرن اخیر، علم در جهان غرب تولید  می شده و با تأخیر بسیار به ایران می رسیده است. ایران، همچون اکثر کشورهای عالم، صرفاً مصرف کننده علم و فن آوری بوده است. این وضع پیش از انقلاب فرهنگی و پس از آن تغییری نکرده است.

آموزش علم هم، در دوره پهلوی، دست کم در حوزه بسیار مهم علوم انسانی و اجتماعی، به دلیل آن که استادان از آزادی بیان و آزادی انتخاب کتابهای درسی برخوردار نبودند همواره با دشواری های بسیاری رو به رو بود. این دشواری ها اما با پیروزی انقلاب از میان برداشته شد و استادان توانستند، تا زمان انقلاب فرهنگی در اردیبهشت 1359، از آزادی بیان در کلاسهایشان برخوردار شوند، از منابع گوناگونی که قبلاً جزء آثار ممنوعه به شمار می رفتند در کلاسهایشان استفاده کنند و دانشجویان را با دیدگاههای گوناگون آشنا کنند. بدینسان آموزش علوم از کیفیت بهتری برخوردار شد.

و اما معنای آزاد اندیشی این است که دانشجو بتواند در برابر هر چیزی علامت سئوال بگذارد و آزادانه آنها را تحلیل کند و نظرات خود را بدون ترس از مجازات بیان کند. آزاد اندیشی در دانشگاههای ایران تنها در زمان هایی که فضای سیاسی کشور به دلیل ضعف حکومت مرکزی باز می شده است رونق می گرفته است. شاید بتوان گفت که دوره ی 14 ماهه ی میان انقلاب بهمن 1357 و انقلاب فرهنگی در اردیبهشت 1359 اوج شکوفائی آزاد اندیشی در دانشگاههای ایران بوده است.

خلاصه این که دانشگاه های ایران، در آستانه انقلاب فرهنگی، اگرچه از لحاظ تولید علم نسبت به گذشته فرقی نکرده بودند اما دست کم در زمینه آموزش علم و آزاداندیشی نسبت به دوره شاه گام مهمی به جلو برداشته بودند. بنابراین، این ادعا که «دانشگاه‌ها تنها چيزی که نبودند دانشگاه بود» بی انصافی و نادرست است.

البته ممکن است که معدودی از دانشجویان به گونه ای که آقای محمدی می گویند عمل کرده باشند اما این موضوع نمی تواند انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه و کتک زدن و اخراج استادان و دانشجویان را توجیه کند.


سهیل روحانی و حسین شریعتمداری

آقای محمدی در مقاله شان، برای توصیف من، از کلماتی از قبیل غیر اخلاقی، فریب دادن مخاطب، سوء استفاده از یک موضوع برای بازکردن موضوعی دیگر، اتهام زنی به دیگران، تهمت زدن، خیالبافی، انتقام جویی، فرار از مسئولیت و پرونده سازی استفاده کردند اما چون این واژگان را برای بیان مقصود کافی نمی دانستند من را به سطح حسین شریعتمداری تنزل دادند و گفتند که «مايه تاسف است که آقای روحانی نقش دروغگو و پرونده سازی مثل حسين شريعتمداری را بازی کند (به خاطر افراط در دروغگويی و پرونده سازی او را دروغگو و پرونده ساز می نامم)». (2)

واکنش تند آقای محمدی البته باعث تأسف است. آقای محمدی قبول دارد که عضو انجمن اسلامی دانشگاه شیراز بوده و در انقلاب فرهنگی و تعطیل کردن دانشگاه شیراز هم شرکت داشته است. من هم، بر این اساس، از ایشان خواهش کرده ام که ناگفته های خود را در باره انقلاب فرهنگی با مردم در میان بگذارد. راستی کجای این خواهش «دروغگویی و پرونده سازی» علیه ایشان است؟

 

پی نویس ها:
  1. این مقاله پاسخی به مقاله ی «بلایی که بر سر دانشگاه آمد» آقای محمدی است. من مقاله ام را برای خبرنامه گویا که مقاله های قبلی من و آقای محمدی را چاپ کرده بود فرستادم اما چون در آنجا چاپ نشده است آن را با تغییراتی در اینجا چاپ می کنم.
    مقاله قبلی من با عنوان «در باره خواهشی که از آقای مجید محمدی کردم» و مقاله آقای محمدی با عنوان «بلایی که بر سر دانشگاه و صدای آمریکا آمد» در خبرنامه گویا چاپ شده اند.
  2. گفتنی است که آقای محمدی در مقاله «بلایی که بر سر صدای آمریکا و دانشگاه آمد»، علاوه بر من، اکبر گنجی و محمد سهیمی را هم در دروغگویی و پرونده سازی با حسین شریعتمداری همانند دانسته بود.
    سخن آقای محمدی درباره اکبر گنجی و محمد سهیمی البته واکنش تند برخی از خوانندگان را برانگیخت. خواننده ای به نام bachehmashhadi، در کامنتی در زیر مقاله ایشان، نوشت: «آقای محمدی، حیا هم چیز خوبی‌ است. منِ چپی به سخن امام حسین عمیقا معتقدم: اگر ایمان ندارید، لااقل آزاده باشید. شما گنجی و سهیمی را با شریعتمداری یکی‌ می‌ کنید؟...»
    یکی دو روز بعد، نام اکبر گنجی و محمد سهیمی از مقاله آقای محمدی حذف شد. آقای محمدی توضیحی در باره حذف نام این دو نفر نداده است اما اگر ایشان، ظرف دو روزی که از انتشار مقاله اش گذشته بود، به این نتیجه رسیده باشد که اکبر گنجی و محمد سهیمی «مثل حسین شریعتمداری» دروغگو و پرونده ساز نیستند موجب خشنودی  است. امیدوارم که ایشان روزی در مورد من هم به همین نتیجه برسند.


 

 

۱۳۹۳ مهر ۱۵, سه‌شنبه

در باره «خواهشی» که از آقای مجید محمدی کردم






چند روز پیش در مقاله «مجید محمدی و صدای آمریکا» که در نشریه گویا به چاپ رسید ضمن نقد برخی از دیدگاههای آقای مجید محمدی از ایشان خواهش کردم که اطلاعاتی را که در باره انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه شیراز و حذف دانشجویان و استادان دارند منتشر کنند.

برخی از خوانندگان از این خواهش استقبال کردند، برخی خواهان توضیحات بیشتری شدند و برخی هم من را به خاطر مطرح کردن این خواهش در آن مقاله مورد انتقاد قرار دادند.

یکی از خواننده پرسیده بود که آیا منظور من «از گفتن حوادث دانشگاه شیراز ... طعنه به آقای محمدی بوده یا این که ایشان در حوادث اون سالها نقشی داشته [است].»

خواننده دیگری هم نوشته بود: «کسی که انتظار روشنگری دارد باید خود روشن صحبت کند. امیدوارم اقای مجید محمدی به این پاراگراف شما هیچگونه واکنشی نشان ندهد.»

اقای محمدی البته واکنش نشان داد اما پیش از آن که به واکنش ایشان بپردازم ضروری است که در مورد خواهشی که از آقای محمدی کردم توضیحی بدهم.



نظر من نسبت به آقای محمدی

من آقای مجید محمدی را هرگز ملاقات نکرده ام و ایشان را صرفاً از طریق مقاله هایشان می شناسم. همینقدر می دانم که ایشان در جوانی، همچون میلیونها جوان دیگر، به جمهوری اسلامی و آیت الله خمینی دل بسته بوده است اما با گذشت زمان، و دیدن عملکرد منفی رژیم، اعتقادش را به نظام دینی از دست داده است و اکنون خود را لیبرال دموکرات می خواند و برای استقرار حکومت غیر دینی در ایران تلاش می کند.

آقای محمدی نویسنده پرکاری است که با قلم، پشتکار و دانش گسترده اش به جنگ نظام ولایت فقیه رفته  و استبداد مذهبی را با بی باکی و صراحت به چالش کشیده است. من همواره گفته ام که هواداران مردمسالاری باید خوشحال باشند که آقای مجید محمدی، عبدالکریم سروش، محسن سازگارا، اکبر گنجی و صدها نفر از دیگر کسانی که زمانی به نظام ولایت فقیه دل بسته بودند اکنون در صف کوشندگان دموکراسی قرار دارند. ماندن این شخصیت های پرتوان و پرکار در مواضع قبلی شان جز تقویت استبداد دینی و تضعیف دموکراسی نتیجه ای نمی توانست داشته باشد.



چرا خواهان افشاگری در باره انقلاب فرهنگی شدم؟

ماجرا از این قرار است که من به هنگام انقلاب فرهنگی، در سال 1359، عضو هیأت علمی دانشگاه شیراز بودم و علوم سیاسی درس می دادم. در جریان بسته شدن دانشگاه ها پاکسازی شدم و تلاشهایم برای بازگشت به دانشگاه به جایی نرسید. در سال 1365، پس از حدود شش سال دوندگی و اعتراض به اخراجم از دانشگاه شیراز، برای مصاحبه به شورای عالی انقلاب فرهنگی دعوت شدم و در مصاحبه ای که دو سه دقیقه بیشتر طول نکشید با پرسشهای زیر رو به رو شدم: آیا، به هنگام تحصیل در آمریکا، دوست دختر (معشوقه) داشته ام؟ آیا هرگز مشروب یا گوشت خوک خورده ام؟ از کدام مرجع تقلید پیروی می کنم و در سال گذشته چند بار به رساله اش رجوع کرده ام؟ و نظرم راجع با اشغال لانه جاسوسی توسط دانشجویان پیرو خط امام چیست؟

چند روز بعد از این بازجویی، شورای انقلاب فرهنگی، طی نامه ای، به من اطلاع داد که وقتی که تحقیقاتش در باره من تمام شود با من تماس خواهد گرفت. اما با آن که 28 سال از آن مصاحبه ی کذایی گذشته است ظاهراً تحقیقات شورای انقلاب فرهنگی تمام نشده است چون هنوز کسی با من تماس نگرفته است.

من، به دلیل تأثیر ویرانگری که انقلاب فرهنگی بر زندگی ام و زندگی دانشجویانی که دوستشان داشتم و نیز بر وضعیت علم و فرهنگ در ایران گذاشته است همواره اشتیاق زیادی برای دانستن حقایق مربوط به آن داشته ام. به گمانم تمام کسانی که به نوعی قربانی حادثه شومی می شوند می خواهند بدانند که چطور آن بلا بر سرشان آمده است.



چرا آقای محمدی؟

من به این دلیل از آقای محمدی خواهان اطلاع رسانی در باره انقلاب فرهنگی شدم که گمان می کردم که ایشان دارای اطلاعات دست اولی در این باره است و چون دلبستگی اش را به نظام اسلامی از دست داده است دلیل کمتری برای توجیه یا تحریف این فاجعه ی فرهنگی دارد.    

آقای محمدی در مقاله ای درباره انقلاب فرهنگی نوشته بود: «شب انقلاب فرهنگى بوى الرحمن دانشگاه بلند بود. خودمان با دست خودمان داشتيم درِ دانشگاهى را كه درش تازه متولد شده بوديم مى ‏بستيم. قرار شد ما برويم مهندسى شماره 2. قفل و زنجيرهايى تهيه شده و آماده بود. با بچه‏هاى شهر هماهنگ شده بود كه بيرون دانشگاه جمع بشوند و نگذارند ديگر گروهها به دانشگاه حمله كنند. دوستان مى ‏گفتند يك جريان سراسرى است كه هماهنگ عمل مى‏كند. گويى ميان انتخاب دنيا و آخرت گير كرده باشم. ميان دانشگاه رؤيايى يك جوان 20 ساله ... از یک سو و انجام وظيفه ايدئولوژيك تعطيل دانشگاهى كه مقرّ گروههاى رقيب شده بود و هيچ جايش اسلامى نبود.» (مجید محمدی، یادهای دانشگاه شیراز، http://www.mghaed.com/lawh/u/shiraz.memoirs.2.htm#3)

اما مقاله اقای محمدی که با نثری فاخر و دلنشین نوشته شده است کلّی و سربسته است و ابعاد این فاجعه ی ملی را روشن نمی کند. آقای محمدی روشن نکرده است که چند نفر در این ماجرا شرکت داشتند و چه کسانی آنها را رهبری می کردند. روشن نیست که «بچه های شهر»، که قرار بود با حضور در بیرون دانشگاه مانع گشودن درهای دانشگاه توسط مخالفان انقلاب فرهنگی بشوند، چه کسانی و چند نفر بودند و چه سلاح هایی در اختیار داشتند. به نقش سپاه پاسداران، کمیته ها و روحانیون شیراز هم اشاره ای نشده است. 

چندی بعد در مقاله ای از اکبر گنجی خواندم که «در شیراز، به گفته‌ ی مجید محمدی، جلسات تعطیل کردن دانشگاه در منزل محسن کدیور تشکیل می ‌شد. در آن جلسات محسن کدیور، عطاء الله مهاجرانی، مجید محمدی، ابراهیم نبوی، توفیقی (وزیر فرهنگ و آموزش عالی خاتمی)، کوچک زاده (نماینده‌ی مجلس فعلی)، کریم شورانگیز (استاندار کهکیلویه و بویر احمد در دوران محمد خاتمی) و... شرکت داشتند.» (اکبر گنجی، ارکان انقلاب فرهنگی، اندیشه زمانه. http://zamaaneh.com/idea/2010/06/post_733.html)

ابراهیم نبوی هم که در دانشگاه شیراز با آقای محمدی دوست و همدوره بود در ستایش از او نوشته بود که «مجید محمدی هم از همان بسیار باهوش ها بود، از آن نابغه های ریاضی و مهندسی که با محسن کدیور رفتند قم طلبه بشوند.» ابراهیم نبوی، کوچک زاده و دعواهای جناحی، http://efsha.squarespace.com/blog/2013/11/4/869732927731.html

برداشت من این بود که چنین آدم با استعدادی که به اندازه ای به نظام اسلامی متعهد بوده که حوزه را به دانشگاه و طلبگی را به دانشجویی ترجیح داده است نمی توانسته یک دانشجوی حزب اللهی معمولی باشد. او کسی نبوده است که قفل و زنجیری به دستش  بدهند تا دری را ببندد و از آن نگهبانی کند تا مخالفان انقلاب فرهنگی نتوانند از آن در به دانشگاه وارد شوند. برداشت من این بود که ایشان از رهبران دانشجویان حزب اللهی دانشگاه شیراز بوده و در نتیجه باید اطلاعات گسترده ای درباره ی انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه شیراز داشته باشد.

من این مطالب را در ذهن داشتم و امیدوار بودم که روزی از آقای محمدی اطلاعات بیشتری در باره بستن دانشگاه شیراز کسب کنم. هفته پیش، به هنگام نوشتن مقاله «مجید محمدی و صدای آمریکا»، با مقاله ایشان با عنوان «مدیران مسئول و سردبیرانی که مرا حذف کردند» رو به رو شدم و بی اختیار به یاد حذف خود و استادان و دانشجویان دانشگاه شیراز افتادم. از این رو در پایان مقاله ام از ایشان خواستار افشاگری درباره حذف استادان و دانشجویان دانشگاه شیراز  شدم.



واکنش آقای محمدی

آقای محمدی در واکنش به خواهش من نوشتند: «آقای سهیل روحانی در پایان مطلب برای سلب مشروعیت از بحث من در باب آزادی بیان و ضرورت خصوصی سازی بخش فارسی صدای امریکا به اتهام بیهوده و نادرست نقض آزادی‌ها و حقوق دیگران توسط من متمسک شده است. اگر قرار بود به روش آقای روحانی و برخی دیگر از اسلامگرایان و چپگراها عمل کنم به سوراخ کردن تاریخ پرداخته و سوابق سهیل روحانی را بیرون می کشیدم و به جای پاسخ به سخنان وی برایش اتهامی بر می ساختم.»  (یک بار دیگر بخش فارسی صدای امریکا، مجید محمدی)



پاسخ من به آقای محمدی

آقای محمدی عزیز:

اول این که نقدی که من بر دیدگاه شما در باره خصوصی سازی بخش فارسی صدای آمریکا نوشتم از خواهشی که در پایان مقاله ام از شما کردم مستقل است. شما هم بهتر است که به هر کدام مستقلاً بپردازید.

دوم این که من هم مثل شما طرفدار آزادی بیان هستم و دقیقاً به دلیل پایبندی ام به آزادی بیان در جریان انقلاب فرهنگی پاکسازی شدم.

سوم این که من شما را به «نقض آزادیها و حقوق دیگران» متهم نکردم. این برداشت خود شما از نوشته من است. اما به فرض هم که چنین اتهامی به شما زده شود چرا فکر می کنید که این اتهام «بیهوده و نادرست» است؟ آیا شرکت در توطئه ای به نام انقلاب فرهنگی که به کتک خوردن هزاران دانشجو، تعطیلی دانشگاه، و تصفیه گسترده استادان و دانشجویان دگراندیش انجامید مصداق روشن «نقض آزادیها و حقوق دیگران» نیست؟

چهارم این که هیچ انسان منصفی نمی تواند کاسه و کوزه بسته شدن دانشگاه شیراز را بر سر جوان حزب اللهی 20 ساله ای به نام مجید محمدی بشکند. اما شما در دوره  حساسی از تاریخ ایران و تاریخ دانشگاه شیراز عضو برجسته ی انجمن اسلامی دانشگاه شیراز بودید و مسلماً می توانید با انتشار اطلاعاتی که در باره اعضا و عملکرد این انجمن به هنگام انقلاب فرهنگی دارید برخی از زوایای تاریک تاریخ ایران را روشن کنید.

 

سهیل روحانی

10 اکتبر 2014

مجید محمدی و صدای آمریکا





آقای مجید محمدی اخیرا" چند مقاله در انتقاد از بخش فارسی صدای آمریکا و دیگر رسانه هایی که از همکاری با ایشان خودداری کرده اند نوشته و فهرستی از این رسانه ها را «برای اطلاع رسانی و ثبت در تاریخ ممانعت از آزادی بیان در رسانه های فارسی» منتشر کرده است. (مدیران مسئول و سردبیرانی که مرا حذف کردند، خبرنامه گویا، 4 مهر 1393). این مقاله ها حاوی نظرات نادرستی است که من به برخی از آنها اشاره می کنم.

دنباله روی از سیاست

آقای محمدی می گوید: «اقداماتی مثل استخدام سردبیر از میان کارکنان بی بی سی، مجامله با روحانیت شیعه، پایین کشیدن فتیله ‌ی نقدهای ساختار شکنانه، و حذف انحلال طلبان از جمع کارکنان و میهمانان در جهت بی بی سیزاسیون صدای امریکاست. هنگامی که رسانه دنباله روی سیاست شود دیگر نمی تواند سد سانسور و تمامیت خواهی را بشکند». (بی بی سیزاسیون صدای آمریکا، خبرنامه گویا، 18 شهریور 1393)

به نظر می رسد که آقای محمدی عملکرد صدای آمریکا در قبال جمهوری اسلامی را به دو دوره تقسیم کرده است. در دوره اول، که از زمان تأسیس جمهوری اسلامی شروع شده و تا دو سال پیش ادامه داشته، بخش فارسی صدای آمریکا «دنباله روی سیاست» خارجی آمریکا نبوده است و در نتیجه با روحانیت شیعه مجامله نمی کرده، از خدمات انحلال طلبان و از جمله آقای محمدی استفاده می کرده، و سد سانسور و تمامیت خواهی را هم می شکسته است. اما در دوره دوم، یعنی «در دو سال اخیر»، این رسانه «دنباله روی سیاست» آمریکا شده است و در نتیجه راه «مجامله با روحانیت شیعه» را در پیش گرفته، به انحلال طلبان و میهمانان سابق این رسانه پشت کرده و توان خود را هم برای شکستن «سد سانسور و تمامیت خواهی» از دست داده است.

تقسیم عملکرد برنامه فارسی صدای آمریکا به دو دوره – یعنی دوره ای که این رسانه از سیاست خارجی آمریکا دنباله روی نمی کرده و دوره ای که می کرده – البته نادرست است. برنامه های بخش فارسی صدای آمریکا همواره منعکس کننده سیاست آمریکا در قبال جمهوری اسلامی بوده است. زمانی که دولت  آمریکا خواهان رویارویی با جمهوری اسلامی باشد صدای آمریکا از «نقدهای ساختار شکنانه» و تحلیلگرانی که خواهان رویارویی با رژیم اسلامی هستند استفاده می کند. زمانی هم که دولت آمریکا خواهان مماشات با جمهوری اسلامی باشد بخش فارسی صدای آمریکا تحلیلگرانی را که خواهان مماشات با جمهوری اسلامی هستند به میدان می آورد. در هر دو مورد، صدای آمریکا منعکس کننده سیاست های کلی دولت آمریکا است.

منافع ملی آمریکا

مجید محمدی می گوید: «تامین منافع ملی ایالات متحده با حمایت از دمکراسی و حقوق بشر و آزادی بیان محقق می شود و مدیران دستگاه‌هایی مثل بخش فارسی صدای امریکا که این موضوع را درک نمی کنند در واقع درک درستی از منافع ملی این کشور ندارند». (بخش فارسی صدای آمریکا را تعطیل کنید، خبرنامه گویا، 30 شهریور 1393).

نظریه آقای محمدی در باره رابطه میان منافع ملی آمریکا و دموکراسی با واقعیات تاریخی همخوانی ندارد. به عنوان مثال، یکی از مهمترین عوامل بروز انقلاب اسلامی و روی کار آمدن رژیم ضد آمریکایی جمهوری اسلامی در ایران، که ضربه مهمی به منافع ملی آمریکا بود، حمایت جیمی کارتر از دموکراسی و حقوق بشر در ایران بود.

مثال دیگری می زنم. آمریکا بخش بزرگی از کالاهای  مصرفی اش را، به دلیل پایین بودن دستمزد کارگران چینی، در چین کمونیست تولید می کند تا بتواند این کالاها را با قیمتی نسبتاً ارزان در اختیار مصرف کنندگان آمریکایی قرار دهد. دولت چین، برای جلب سرمایه های خارجی، با شیوه های بیرحمانه پلیسی، از ایجاد اتحادیه های کارگری مستقل جلوگیر کرده و دستمزد کارگران را پائین نگه داشته است. آیا در این شرایط حمایت آمریکا از «دموکراسی و حقوق بشر» در چین منافع ملی آمریکا را تأمین خواهد کرد؟

پاسخ منفی است. چنین حمایتی می تواند به بازتر شدن جامعه ی چین بیانجامد و مردم را به ایجاد اتحادیه های مستقل کارگری تشویق کند. طبیعی است که این اتحادیه ها از طریق چانه زنی با کارفرمایان و برگزاری اعتصابات کارگری خواهند کوشید که سرمایه گذاران خارجی را به دادن دستمزدهای بالاتر مجبور کنند. این موضوع می تواند موجب افزایش شدید قیمت کالاهای مصرفی در آمریکا و پائین آمدن سطح زندگی در این کشور بشود و تهدیدی علیه منافع ملی این کشور محسوب شود.

آمریکا در دوران جنگ سرد از دموکراسی و حقوق بشر و آزادی بیان در کشورهای کمونیستی حمایت می کرد چون این حمایت به تضعیف نظامهای کمونیستی می انجامید و به سود منافع ملی آمریکا بود. در عین حال، آمریکا گسترش دموکراسی در بسیاری از کشورهای جهان سوم را به زیان منافع خود می دید و از آن حمایت نمی کرد.

انجام انتخابات آزاد نمودی از دموکراسی و حمایت از حقوق بشر است. اما انجام چنین انتخاباتی در بسیاری از کشورها مسلمان – مثلاً عربستان سعودی – به احتمال بسیار زیاد منجر به روی کارآمدن رژیم های مذهبی آمریکا ستیز می شود و منافع ملی آمریکا را به خطر می اندازد. دولت آمریکا به به این موضوع واقف است و به این دلیل، همچون دوران جنگ سرد، در روابط خارجی اش از مقوله دموکراسی به گونه ای گزینشی استفاده می کند.

برخلاف ادعای آقای محمدی، حمایت آمریکا از دموکراسی در دیگر کشورها لزوماً به تأمین منافع ملی آمریکا نمی انجامد.

تعطیل کردن بخش فارسی صدای آمریکا

آقای محمدی می گوید «من اصولا معتقدم که تشکیلات بخش فارسی صدای امریکا باید تعطیل شود». ایشان توصیه می کند که بودجه صدای آمریکا، «بر اساس مناقصه» میان 10 شبکه تلویزیونی «مستقل و غیر دولتی» تقسیم شود. این شبکه ها باید یک سوم بودجه شان را از «آگهی و تبلیغات و فروش زمان تلویزیون» و یک سوم دیگر را از طریق کمک های « صاحبان شرکت‌های بزرگ، بنیادها و افراد دارای انگیزه» تأمین کنند.

آقای محمدی روشن نمی کند که از دید ایشان کدام یک از شبکه های تلویزیونی موجود در آمریکا مستقل و در نتیجه مستحق دریافت کمک از دولت آمریکا هستند و اصولاً معیار ایشان برای تعیین استقلال یا عدم استقلال یک شبکه تلویزیونی چیست.

به هر حال، راه حل آقای محمدی برای تأمین بودجه شبکه های تلویزیونی چندان عملی نیست. آیا بازرگانانی که در ایران به کسب و کار مشغول اند جرأت می کنند که در تلویزیون هایی که علیه جمهوری اسلامی فعالیت می کنند آگهی تبلیغاتی بگذارند تا یک سوم بودجه این تلویزیون ها از این راه تأمین شود؟ آیا «صاحبان شرکت‌های بزرگ» خارجی که می توانند با کنار آمدن با جمهوری اسلامی به اهداف اقتصادی خود دست یابند حاضر می شوند که با کمک به تلویزیون های ضد جمهوری اسلامی راه را بر فعالیت های اقتصادی خود در ایران ببندند؟ آیا این شرکت ها به کسب سود اهمیت بیشتری خواهند داد یا دفاع از حقوق بشر در ایران؟

به فرض هم که شرکتها و افراد ثروتمندی به یاری این تلویزیون ها بشتابند آیا دیر یا زود بر این شبکه های تلویزیونی حاکم نخواهند شد و برنامه های آنها را به سمت دلخواه خود هدایت نخواهند کرد؟ یکی از دلایلی که آقای محمدی برای تشکیل شبکه های تلویزیونی خصوصی ارائه می دهد این است که با این کار می توان از اعمال نفوذ «لابیگران حکومتی»، که به ادعای تلویحی ایشان در صدای آمریکا رخنه کرده اند، در این شبکه ها جلوگیر کرد. اما اگر این لابیگرها می توانند سازمان پرقدرت صدای آمریکا را به انجام خواسته های خود وادارند چرا نباید بتوانند شبکه های تلویزیونی خصوصی فارسی زبان را هم در راستای منافع خود بکار بگیرند؟

شبکه های تلویزیونی مورد درخواست آقای محمدی با شبکه های تلویزیونی خصوصی فارسی زبانی که اکنون در خارج از ایران فعالیت می کنند و شنوندگان چندانی هم در ایران ندارند چه فرقی خواهند داشت؟ آیا شبکه های خصوصی یی که اکنون فعالند در «اطلاع رسانی در مورد نقض حقوق بشر و فساد و تهدیدات امنیتی جمهوری اسلامی» از صدای آمریکا موفق تر بوده اند؟ آیا این شبکه ها توانسته اند بیشتر از صدای آمریکا از اعتماد و احترام شنوندگان ایرانی برخوردار شوند؟ چه تضمینی وجود دارد که 10 شبکه جدیدی که آقای محمدی خواهان ایجاد آن است عملکردی بهتر از عملکرد شبکه های فارسی زبان خصوصی کنونی داشته باشند؟

در منشور صدای آمریکا، که در سال 1960 تدوین شد، آمده است که «صدای آمریکا نماینده آمریکا خواهد بود... و سیاست های ایالات متحده آمریکا را به گونه ای روشن و کارساز تصویر خواهد کرد.» حال اگر بخش فارسی صدای آمریکا تعطیل شود و 10 شبکه تلویزیونی خصوصی مستقل جای آن را بگیرد مفاد این منشور چگونه می خواهد اجرا بشود؟

گفتنی است که این شبکه های تلویزیونی خصوصی، حتی اگر دولت آمریکا یک سوم بودجه آن ها را تأمین کند، به احتمال بسیار نمی توانند دو سوم دیگر از بودجه شان را از بخش خصوصی تأمین کنند. در آن صورت، این شبکه ها برای ادامه ی حیات کاملاً به دولت آمریکا وابسته می شوند و چاره ای جز پیروی کامل از سیاست های دیکته شده از سوی دولت آمریکا نخواهند داشت. 

وجود بخش فارسی صدای آمریکا این مزیت را دارد که با گوش دادن به آن می توان به سیاست آمریکا در قبال ایران پی برد در حالی که این مزیت با تعطیل کردن صدای آمریکا از میان خواهد رفت.

آقای محمدی در دفاع از طرح خصوصی سازی صدای آمریکا می گوید: «وقتی در ایالات متحده ایجاد امنیت یا تولید اطلاعات به شرکت‌های خصوصی واگذار می شود اداره ‌ی چند کانال تلویزیونی را نیز می توان به بخش خصوصی و عمومی واگذاشت».

اما واگذاری ارائه ی خدمات دولتی به بخش خصوصی لزوماً به معنای بهبود این خدمات نیست. به عنوان مثال، واگذاری «ایجاد امنیت به شرکت های خصوصی» در عراق در بسیاری موارد به نقض فاحش حقوق شهروندی غیرنظامیان عراقی انجامیده است. آمریکا، در پی حمله به عراق در سال 2003، به گونه گسترده ای از شرکت های خصوصی برای جاسوسی (یا به قول آقای محمدی «تولید اطلاعات») و بازجویی از زندانیان استفاده می کرد. اما بسیاری از این پیمانکاران، برخلاف سربازان آمریکایی که با انگیزه ی دفاع از میهن شان و گسترش دموکراسی و مبارزه با تروریسم به عراق می رفتند و رفتارشان با غیر نظامیان تابع مقررات سخت نظامی بود، مزدورانی بودند که صرفاً به خاطر دریافت حقوق های گزاف و یا ماجراجویی به شرکت های خصوصی ارائه ی خدمات امنیتی می پیوستند. بسیاری از آنها با مردم عراق بسیار خشن و متکبرانه رفتار می کردند و با این کار به گسترش نارضایتی و ناامنی دامن می زدند. برخی از پیمانکاران، به دلیل شکنجه کردن زندانیان عراقی در زندان ابوغریب، تحت تعقیب قرار گرفته اند.

به هر حال، برخلاف نظر آقای محمدی، به نظر نمی رسد که شبکه های تلویزیونی خصوصی یی که بقایشان به آگهی های تجارتی و کمکهای مالی شرکت های بزرگ وابسته باشد بتوانند بهتر از بخش فارسی صدای آمریکا از دموکراسی و حقوق بشر در ایران دفاع کنند.

سیاست خارجی امریکا «علت» است و عملکرد بخش فارسی صدای آمریکا «معلول». اگر آقای محمدی می خواهد که سیاست بخش فارسی صدای آمریکا را تغییر بدهد باید معلول را رها کند و به سراغ علت برود و سیاست خارجی آمریکا را تعییر بدهد. اگر سیاست خارجی آمریکا تعییر کند برنامه های بخش فارسی صدای آمریکا هم تغییر خواهند کرد.

خواهشی از آقای مجید محمدی

آقای مجید محمدی از «حذف» شدن خود از سوی برخی سردبیران و رسانه ها به اندازه ای برآشفته است که نام آنها را «برای اطلاع رسانی و ثبت در تاريخ ممانعت از آزادی بيان» در مقاله خود ذکر و منتشر کرده و حتی خواهان تعطیل کردن بخش فارسی صدای آمریکا شده است. ظاهراً ایشان درک می کند که  «حذف شدن»، به ویژه اگر به ناحق باشد، می تواند بسیار دردناک باشد. بنابراین، می خواهم از فرصت استفاده و از ایشان خواهش کنم که اطلاعاتی را که در باره «حذف» هزاران استاد و دانشجوی دانشگاه شیراز، در جریان انقلاب فرهنگی سال 1359، دارند «برای اطلاع رسانی و ثبت در تاریخ» منتشر کنند. قربانیان انقلاب فرهنگی سال 1359 حق دارند بدانند که طرح بستن دانشگاه شیراز چگونه و توسط چه افرادی ریخته شد، جلسات این افراد کِی و کجا تشکیل می شد، ملاک و معیار این افراد برای قراردادن استادان و دانشجویان در لیست سیاه اخراجی ها چه بود، چه کسانی از خارج از دانشگاه به این افراد خط می دادند، چماقدارانی که در روز بستن دانشگاه شیراز به دانشجویانِ حمله کردند چگونه بسیج شدند، چند نفر استاد و دانشجو اخراج شدند و بر سر آنها چه آمد؟

به امید آن که آقای مجید محمدی با روشنگری در باره این رویداد به روشن شدن تاریخ سرکوب و «حذف» دگراندیشان در جمهوری اسلامی یاری برساند.

سهیل روحانی
آمریکا، 29 سپتامبر 2014

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه

آیت الله خامنه ای و برابری زن و مرد

 

آیت الله خامنه ای، در روز 30 فروردین 1393، در آستانه میلاد حضرت فاطمه زهرا و هفته ی زن، «در دیدار با جمعی از بانوان برگزیده کشور» دیدگاههایش را درباره نقش زن در جامعه مطرح کرد. چکیده ی حرف خامنه ای این است که زنان با مردان برابر نیستند و باید از تحصیل و کار در برخی رشته ها محروم شوند. فرازهای این سخنرانی به شرح زیر است: 

حضرت فاطمه و الگو برای زنان

خامنه ای ابتدا دختر پیامبر را می ستاید و زادروز او را «فرصتى ... براى فهمیدن و رهنمود گرفتن از زندگى آن بزرگوار» جلوه می دهد و تأکید می کند که «مجاهدت او، شوهردارى او، فرزنددارى او، سیاست‌ فهمى او، حضور او در مهم ‌ترین عرصه‌هاى حیات یک انسان در آن دوره ... هرکدام یک درس است....  بنابراین ... در زندگى فاطمه‌ ى زهرا باید دقیق شد، با نگاهى نو آن زندگى را شناخت، فهمید و به معناى واقعى کلمه آن را الگو قرار داد.»

زنان ایرانی البته حضرت فاطمه را گرامی و عزیز می دارند اما اگر بخواهند او را الگوی خود قرار بدهند با چالش های بزرگی رو به رو می شوند.

زندگی حضرت فاطمه در هاله ای از ابهام فرو رفته است. تاریخ تولد و ازدواج و وفات و حتی محل دفن حضرت فاطمه نامشخص است و از شیوه ازدواج و زندگی زناشوئی اش هم جز چند روایت پراکنده و متناقض چیز دیگری در دست نیست.

به موجب برخی روایات، فاطمه در نوجوانی، به اصرار پدر، با علی ازدواج کرده است. علی، پس از ازدواج با فاطمه، می خواسته با زن های دیگری هم ازدواج کند اما، به دلیل شکایت فاطمه به پیامبر و حمایت پیامبر از فاطمه، از این کار منصرف شده است.

اگر ماجرای مخالفت فاطمه با تجدید فراش شوهرش حقیقت داشته باشد می توان نتیجه گرفت که فاطمه زن مستقلی بوده و با زن سنتی مطیع شوهر، که مطلوب جمهوری اسلامی است، فاصله داشته است.

به هنگام وفاتِ حضرت فاطمه هر چهار فرزندش، یعنی حسن، حسین، ام کلثوم و زینب، کودکان خردسالی بودند که سن بزرگترینشان، یعنی حسن، شاید از 7 سال تجاوز نمی کرد. بنابراین، تجربه ی فرزندداری حضرت فاطمه بسیار محدود بوده است و تنها می تواند، به عنوان الگو، در رابطه با فرزندان خردسال مورد استفاده قرار بگیرد.

افزون بر این، اگر باور شیعیان را بپذیریم که علی و حسن و حسین معصوم بودند و نمی توانستند مرتکب گناه شوند و دانششان الهی و غیر اکتسابی و حوادث زندگی و امامتشان از پیش تعیین شده بود پس ناچار باید بپذیریم که شیوه شوهرداری و فرزندداری فاطمه زهرا - هر چه که بوده - نقشی در تکوین شخصیت و عملکرد شوهر و فرزندش نداشته است. به دیگر سخن، ما نمی توانیم والائی شخصیت امام علی و امام حسن و امام حسین را ناشی از شیوه ی موثر شوهرداری و فرزندداری فاطمه بدانیم و نتیجه بگیریم که، چون این شیوه موثر بوده است، پس باید آن را الگو قرار دهیم.

از فعالیتهای های اجتماعی و سیاسی فاطمه هم تقریباً هیچ اطلاع موثقی در دست نیست. می گویند که فاطمه خواهان خلافت شوهرش بوده و بر سر این موضوع و نیز بر سر میراث پدر، و به ویژه مالکیت روستای فدک و سهمی از محصولات خیبر، با ابوبکر و عمر درگیر شده است.

فاطمه در عنفوان جوانی، چند ماه پس از مرگ پیامبر، دار فانی را وداع گفته است.

فاطمه را نمی توان با این اطلاعات اندک و ناقص و متناقض شناخت و الگو قرار داد. افزون بر این، الگو تنها در صورتی مفید است که قابل تقلید باشد. فاطمه زهرا اما زنی است که علم غیب دارد، مستجاب الدعوه است، در این دنیا واسطه فیض و در سرای آخرت واسطه شفاعت است. فاطمه معصوم به دنیا آمده، معصوم زیسته و معصوم از جهان رفته است. زنان معمولی، که از این مواهب برخوردار نیستند، چگونه می خواهند از حضرت فاطمه پیروی کنند؟

گفتنی است که روحانیون قشری شیعه که در تعریف و تمجید از حضرت فاطمه حد و مرزی نمی شناسند وقتی به مسئله ی مدیریت جامعه می رسند هر مردی را به دختر پیامبر ترجیح می دهند. آیت الله علم الهدی، امام جمعه مشهد، برای آن که ثابت کند که زنان برای مدیریت ساخته نشده اند، می گوید که پيامبر اسلام، حتی  زمانی كه او وحضرت علی در مدينه حضور نداشتند، چون فاطمه زن بود اداره ی شهر مدینه را به او نمی سپرد.( سخنرانی علم الهدی در نماز جمعه ی مشهد در 30 مرداد 1388).

آیت الله خامنه ای یک آرزوی ناپاک دارد و آن تثبیت و نهادینه کردن نابرابری زن و مرد است. او، برای تحقق این آرزو، از نام  و محبوبیت دختر پیامبر سوء استفاده می کند و با ایراد سخنرانی در آستانه ی تولد حضرت فاطمه و ارائه ی آن حضرت به عنوان الگوی زنان می کوشد که این تصور را به وجود آورد که بانوی بزرگ جهان اسلام، همچون او، از نابرابری زن و مرد حمایت می کرده است.

جلوگیری از ظلم به زن از طریق تغییر رفتار زن

خامنه ای سپس به سراغ «مسئله زن در دنیای امروز» می رود تا روشن کند که با توجه به «تفاوتهاى طبیعى‌ اى که بین جنس زن و جنس مرد وجود دارد، چگونه میتوان - چه در محیط اجتماعى، چه در محیط خانواده - رفتارى را نهادینه کرد و غیرقابل اجتناب کرد که به زن ظلم نشود».

اگر آیت الله خامنه ای واقعاً می خواهد که «به زن ظلم نشود» باید رفتار نادرست مردان نسبت به زنان را درست و سپس «نهادینه» و «غیرقابل اجتناب» کند. خامنه ای می تواند از برابری حقوق زن و مرد و حق زن برای انتخاب شیوه ی زندگی اش حمایت کند، حجاب اجباری و قوانین ضدِ زن را از میان بر دارد، از نفوذ مذهبی و سیاسی اش برای تغییر فرهنگ مردسالارانه بهره بگیرد، قوانین موثری برای مجازات مردانی که به زنان اجحاف می کنند به تصویب برساند، با اوباشی که در خیابان به زنها متلک می گویند و به بدن آنها دست می زنند قاطعانه برخورد کند، تمام وسایل ارتباط جمعی را برای بازآموری مردانی که با زنان بدرفتاری می کنند به کار گیرد، موانع تحصیل و اشتغال را از سر راه زنان بردارد و راه را برای دستیابی زنان به استقلال اقتصادی هموار کند.

اما در جهان بینی آقای خامنه ای اصلاح رفتار مردان و حذف قوانین ضد زن جائی ندارند. خامنه ای برای رفع ظلم از زنان فقط می خواهد که رفتار قربانیان ظلم ، یعنی زنان، را عوض کند. به باور او، کافی است که زنان حجاب اسلامی را رعایت کنند، از شرکت در کارهای مردانه بپرهیزند و با اندیشه ی برابری زن و مرد خداحافظی کنند تا از شر ظلم رهایی یابند.

لجن مال کردن جهان غرب

آیت الله خامنه ای می داند که کثیری از زنان، و به ویژه زنان تحصیلکرده، نظام اسلامی را ظالمانه و قرون وسطایی می پندارند و الگوی خود را در جهان غرب می جویند. از این رو، می کوشد که جهان غرب را در چشم زنان ایرانی بی اعتبار کند.

خامنه ای می گوید: «این مسئله‌ ى ظلم به زنان را کسى خیال نکند که مخصوص جوامع عقب‌ افتاده یا جوامع مثلاً فرض کنید وحشى [است‌]؛ نه، در جوامع به‌ اصطلاح متمدّن امروز، این ظلم به جامعه‌ى زنان اگر بیشتر از جوامع دیگر نباشد، قطعاً کمتر نیست».

خامنه ای هشدار می دهد که «غربى‌ها نسبت به مسئله‌ ى زن بد فهمیدند، بد عمل کردند و همان فهم بد و غلط و عمل گمراه‌ کننده و مهلک خودشان را به‌ صورت سکّه ‌ى رایج در دنیا مطرح کردند... افکار غربى‌ها، نظرات غربى‌ ها، در زمینه‌ى مسئله‌ ى زن مطلقا نمیتواند مایه‌ ى سعادت و هدایت جامعه‌ ى بشرى باشد.»

خامنه ای «عمل غلط و گمراه کننده و مهلک» غربی ها را در این می بیند که غربی ها، به هنگام انقلاب صنعتی، درهای کارخانه ها را به روی زنان گشودند: «در رویکرد غربى به مسئله‌ ى زن یک نگاه کاسب ‌گرانه و مادّى و اقتصادى دخالت داشته است. یعنى در اروپایى که زن حقّ مالکیّت نداشت و مایملک زن متعلّق به مرد و شوهرش بود، و حقّ تصرّف در مایملک خود نداشت ...  سرمایه دارها آمدند براى زن حقّ مالکیّت قائل شدند، براى اینکه بتوانند او را به کارخانه بکشانند، به او مزد کمترى بدهند، و طبعاً آمدن او به میدان اشتغال الزامات خودش را داشت و دنباله‌ هاى خودش را تا امروز داشت.»

اگر «نگاه کاسبگرانه و مادی» جهان غرب موجب اعطای حق مالکیت به زنان شده است، پس این «نگاه» نقشی مترقی و انسانی در تاریخ بشر ایفا کرده است و باید مورد ستایش قرار بگیرد. اما خامنه ای این «نگاه» را برنمی تابد چرا که این «نگاه»، منجر به بازشدن «میدان اشتغال» به روی زنان شده و «دنباله های خودش را تا امروز» داشته است. این «دنباله ها»، که آقای خامنه ای را به خشم آورده اند، چیزی جز حضور روز افزون زنان در عرصه های اجتماعی و درخواست آنها برای حقوق برابر با مردان نمی باشد.

زن و اطفای شهوت

خامنه ای صدها میلیون زن و مرد غربی را، صرفاً بر اساس حجم اندک لباس زنان، به هرزگی و شهوترانی متهم می کند و می گوید: «در نگاه غربى زن وسیله‌ اى براى اطفاى شهوت است؛ این غیر قابل کتمان است... در محیط اجتماعى هرچه زن پوشش  کمترى داشته باشد، مطلوب‌ تر است. ... این جز براى اینکه چشم هرزه‌ى هوس‌آلود مرد بهره‌ مند بشود، هیچ فلسفه‌ ى دیگرى و حکمت دیگرى ندارد؛ امروز در دنیاى غرب این‌ جورى است؛ و عملاً بزرگ‌ ترین ظلمى که امروز در دنیاى غرب به زنان میشود، از این قبیل است».

در این که ممکن است برخی از مردان غربی به زن به عنوان وسیله ای برای اطفای شهوت نگاه کنند  حرفی نیست اما «نگاه» شهوانی به زن محدود به مردان غربی نیست و در جوامع اسلامی هم به شکل بسیار گسترده تر و مبتذل تری وجود دارد. در واقع، مهمترین دلیلی که روحانیون در جوامع اسلامی برای توجیه حجاب اجباری می آورند این است که می خواهند زن را  از نگاه شهوانی مرد حفظ کنند.

برخلاف نظر خامنه ای، زنان عموماً از نگاه «هرزه و هوس آلود» مردان متنفرند و این نگاه را تجاوز به حریم خصوصی خود تلقی می کنند. اما به فرض هم که زنی به خاطر بهره مند کردن «چشم هرزه‌ ى هوس ‌آلود» مردان لباس بپوشد این موضوع فقط و فقط به خود او مربوط است. اگر آقای خامنه ای دلش به حال زنها سوخته است می تواند به مردان توصیه کند که، صرفنظر از این که زنها چه لباسی بپوشند، با «چشم هرزه‌ى هوس‌آلود» به آنها نگاه نکنند.

ادعای دیگر خامنه ای مبنی بر این که در محیط های اجتماعى غربی «هرچه زن پوشش کمترى داشته باشد، مطلوب ‌تر است» بی پایه است. اگر این ادعا درست بود زنان غربی باید برهنه و یا حد اکثر با بیکینی در خیابان، دانشگاه، فروشگاه و محل کار ظاهر می شدند.

اما به فرض هم که جوامع غربی «پوشش  کمتر» را «مطلوب ‌تر» بدانند این موضوع، به خودی خود، نشانگر هیچ چیز منفی در باره این جوامع نیست. جامعه ای که در آن زنان به انتخاب خود از «پوشش کمترى» استفاده می کنند و مردان هم به این انتخاب احترام می گذارند بی تردید به حد بالائی از رواداری و آزادی و پختگی رسیده و مسلماً سزاوار تحسین است.

تجاوز جنسی

خامنه ای در ادامه سخنانش به برخی از مفاسد اجتماعی از قبیل فروش زنان به روسپی خانه ها و آمار تجاوز جنسی در آمریکا اشاره می کند تا نشان دهد که «غربى‌ها نسبت به مسئله‌ ى زن بد فهمیدند» و «بد عمل کردند» و در نتیجه زنان ایرانی باید ذهنشان را «از حرفهای کلیشه ای ... غربی ها» خالی کنند.

تجاوز جنسی البته کار پلیدی است اما این پدیده ی شوم منحصر به آمریکا نیست و در همه ی جوامع و از جمله در ایران اسلامی هم رخ می دهد.

در واقع، وضع قربانیان تجاوز در جمهوری اسلامی به مراتب از وضع قربانیان تجاوز در جهان غرب بدتر است. فرهنگ مردسالار و دین سالار ایرانی با قربانیان تجاوز احساس همدردی چندانی ندارد. در جمهوری اسلامی قربانیان تجاوز معمولاً مورد طعنه و ریشخند قرار می گیرند و با گفته هایی از این دست رو به رو می شوند که اگر لباس تنگ و تحریک آمیز نپوشده بودی، اگر آن طور آرایش نکرده بودی، اگر شب از منزل بیرون نرفته بودی، اگر تنها مسافرت نکرده بودی، اگر در و پنجره آپارتمانت را قفل کرده بودی، اگر مشروب نخورده بودی، اگر به مردها رو نداده بودی و یا اگر تنها سوار ماشین مسافرکشی نشده بودی این بلا سرت نمی آمد.

در نتیجه، کثیری از قربانیان تجاوز، به دلیل احساس گناه، و نیز از ترس آبرو، انگشت نما شدن، طرد شدن از سوی جامعه، از دست دادن شانس ازدواج در آینده، از هم پاشیده شدن زندگی زناشوئیشان و یا کشته شدن به دست بستگان به اصطلاح «غیرتی» و «ناموس پرست» شان از گزارش تجاوز خودداری می کنند. این موضوع یکی از دلایل پائین بودن آمار تجاوز در جمهوری اسلامی است.

در آمریکا اما قربانیان تجاوز را مقصر نمی دانند و آنها را تشویق می کنند که تجاوزات جنسی را گزارش دهند و این موضوع یکی از دلایل بالا بودن  آمار تجاوز در این کشور است.

عامل دیگری که موجب بالا بودن آمار تجاوز در آمریکا است به تعریف تجاوز در این کشور مربوط می شود. در آمریکا هر نزدیکی جنسی که بدون رضایت زن انجام شود، حتی اگر از سوی شوهر یا معشوق باشد، تجاوز جنسی محسوب می شود. به موجب قوانین آمریکا، حتی به هنگام عشقبازی، یعنی زمانی که هیجانات جنسی اوج گرفته است، اگر زن خواهان توقف عشقبازی شود شوهر یا معشوق باید بی درنگ عمل جنسی را متوقف کند وگرنه مرتکب تجاوز جنسی شده است.

اما فرهنگ شیعی که آقای خامنه ای مروج و مدافع آن است از زن می خواهد که هر زمان که شوهر میل به عمل جنسی داشته باشد تمکین کند یعنی که خود را در اختیار او قرار بدهد.

برای نشان دادن این موضوع کافی است که به «رأی وحدت رویه شمار 716 دیوان عالی کشور»، که در مهرماه 1389 صادر شد، نگاهی بیفکنیم. در این رأی آمده است: «نظر به اینکه مطابق ماده 1108 قانون مدنی تمکین از زوج تکلیف قانونی زوجه است، بنابراین در صورتی که بدون مانع مشروع از ادای وظایف زوجیت امتناع و زوج این امر را در دادگاه اثبات و با اخذ اجازه از دادگاه همسر دیگری اختیار نماید، وکالت زوجه از زوج در طلاق که به حکم ماده 1119 قانون مدنی ضمن عقد نکاح شرط و مراتب در سند ازدواج ذیل بند ب شرایط ضمن عقد در ردیف12 قید گردیده، محقق و قابل اعمال نیست.» (مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی)

ماجرا از این قرار است که جمهوری اسلامی حق تعدد زوجات و طلاق را به مردان داده و زنان را از حق طلاق محروم کرده است. چاره ای که زنان برای مقابله با این بی عدالتی یافته اند این است که به هنگام عقد از شوهرشان وکالت بگیرند که اگر همسر دیگری اختیار کرد بتوانند از شوهرشان طلاق بگیرند. اما رأی شماره 716 دیوان عالی کشور می ‌گوید که اگر زن از مرد تمکین نکند، یعنی برای عمل جنسی خود را در اختیار شوهرش قرار ندهد، حق طلاقی را که به هنگام عقد به دست آورده بود باطل است و نمی تواند از شوهرش به دلیل آن که همسر دیگری اختیار کرده است طلاق بگیرد.

اگر عدم رضایت زن به عمل جنسی را معیار تعریف تجاوز جنسی قرار دهیم باید بسیاری از زنان شوهردار در جمهوری اسلامی را قربانیان تجاوز به شمار آوریم. در آن صورت، آمار قربانیان تجاوز جنسی در جمهوری اسلامی می تواند به گونه شرم آوری از آمار تجاوز در کشورهای غربی بالاتر رود.

روسپیگری

خامنه ای از اغفال زنان و فروش آنها به روسپی خانه های اروپا و آمریکا هم سخن می گوید تا این جوامع را کثیف و غیر اخلاقی جلوه بدهد و آنها را در چشم زنان ایرانی بی اعتبار کند.

اما روسپیگری منحصر به جوامع غربی نیست و در همه کشورها کم و بیش وجود دارد. در بسیاری از مناطق جهان، و به ویژه در کامبوج ، ویتنام، لائوس، تایلند، فیلیپین، مالزی، بنگلادش، اندونزی و اسرائیل، روسپیگری به مراتب از اروپا و آمریکا رایج تر است.

روسپیگری در ایران هم وجود داشته و هنوز هم سخت رایج است. حاج سیاح، نویسنده و جهانگرد فرهیخته ی دوران قاجار، در باره یکی از مدرسه های مذهبی کرمان می نویسد: «در مدرسه نمد مالان و سایر مدارس، طلبه ها کارشان صیغه دادن زن و دختر است که به خود زنها یا کسان آنها وجهی داده زنها را برای این کار اجاره می کنند و به مردم صیغه یا مقاطعه می دهند، و وجه اجاره را داده و بقیه دخل ایشان است...در ایوان هر حجره از طلاب جوان یا پیر نشسته و بهرکس که وارد می شود قلیان می دادند و اظهار انس کرده بعد می پرسیدند زن می خواهی یا دختر جوان... در تمام شهرهای ایران طلاب عزب ...غالباً زن می آورند و متعه می کنند، یک شبه یا چند ساعته». (خاطرات حاج سیاح، ص 164)

انچه که در زمان حاج سیاح در مدرسه نمد مالان کرمان رخ می داد اکنون در مقیاسی گسترده تر در سراسر ایران رخ می دهد. بیکاری، فقر، تورم لجام گسیخته و فشارهای طاقت فرسای جمهوری اسلامی بر زنان به گسترش فحشا در جمهوری اسلامی دامن زده است.

تعمیم ناروا

خامنه ای دفاع یک رمان نویس غربی از روسپى‌ گرى را بهانه ای برای حمله به فرهنگ غربی قرار می دهد و می گوید: «این است فرهنگ غرب نسبت به زن؛ این است احترام اینها نسبت به زن».

سخنان طرفداران قانونی کردن روسپی گری لزوماً به معنای بی احترامی نسبت به زن نیست. این افراد می گویند که فحشا همواره وجود داشته است و غیر قانونی کردن و پلید دانستن آن فحشا را از میان نبرده است. در جامعه ای که فحشا غیرقانونی است و کاری کثیف و غیرشرفتمندانه تلقی می شود جامعه، قانون، پلیس و خانواده به روسپیان به عنوان موجوداتی پست و حقیر و کثیف می نگرد و از آنها حمایت نمی کند. در نتیجه، زنانی که برخلاف میلشان توسط قوادان به فحشا کشانده می شوند مرجعی برای دادخواهی ندارند و از ترس آبروریزی و واکنش خشونت بار جامعه و خانواده به اسارت تن می دهند و در فاحشه خانه ها می مانند و این دقیقاً همان چیزی است که قوادان و صاحبان روسپی خانه ها می خواهند.

بنابراین، برخی از مصلحان اجتماعی می گویند که بهتر است که به فحشا به عنوان حرفه ای همچون دیگر حرفه ها بنگریم و آن را قانونی کنیم تا هم بتوانیم با نظارت بر سلامت فاحشه ها از گسترش بیماری های مقاربتی جلوگیری کنیم و هم اجازه ندهیم که قوادان با سوء استفاده از نگاه منفی جامعه به فحشا زنان را در اسارت نگه بدارند و استثمار کنند.

آقای خامنه ای حق دارد که هر نظری که می خواهد در باره ی فحشا داشته باشد اما تخطئه کردن فرهنگ غربی صرفاً بر پایه نظرات یک رمان نویس به راستی که کار حیرت انگیزی است. آقای خامنه ای مرتکب مغالطه ی تعمیم ناروا (Fallacy of Generalization) شده و بر اساس یک مورد، یعنی حمایت یک رمان نویس از روسپیگری، به این نتیجه رسیده است که در جهان غرب به زن احترام نمی گذارند.

برابری جنسی: خطای بزرگ غرب

خامنه ای پس از زمینه چینی برای لجن مال کردن جوامع و فرهنگ غربی به اصل مطلب می پردازد و می گوید: «یکى از بزرگترین خطاهاى تفکّر غربى در مورد مسئله‌ ى زن، همین عنوان «برابرى جنسى» است.»

استدلال خامنه ای این است که زنها از لحاظ جسمى و عاطفى  «براى یک منطقه‌ ى ویژه‌ اى از زندگى بشر» ساخته شده اند و نباید آنها را «از آن منطقه‌ ى ویژه جدا کنیم، به منطقه‌ ى ویژه‌ ى دیگرى که براى یک ساخت دیگر، براى یک ترکیب دیگرى خداى متعال آماده کرده بکشانیم.»

خامنه ای می گوید: «بعضی از مشاغل ... متناسب با ساخت زن نیست. خب اینها را دنبال نکنند. یکی از کارها این است که آن تحصیلاتی را که به آن مشاغل منتهی می شود، بر زن تحمیل نکنند.»

آقای خامنه ای می خواهد زنان را از تحصیل در رشته هایی که به زعم ایشان «متناسب با ساخت زن» نیستند محروم کند اما، برای سرپوش گذاشتن بر این اقدام تبعیض آمیز، از عبارت «محروم کردن از حق تحصیل» استفاده نمی کند بلکه منتی هم بر سر زنان می گذارد و ادعا می کند که هدفش جلوگیری از «تحمیل» رشته های به اصطلاح مردانه  بر زنها است.

تیم فوتبال و قیاس مع الفارق

آیت الله خامنه ای برای توجیه تبعیض نسبت به زنان به سراغ بازی فوتبال هم می رود و می گوید: «فرض کنید وقتى ‌که شما در یک تیم فوتبال، یکى را میگذارید مهاجم، یکى را میگذارید مدافع، یکى را میگذارید دروازه‌ بان، خب این تبعیض است دیگر. اگر آن کسى که باید در خط دفاع واایستد، گذاشتند مهاجم، خب تیم خواهد باخت. آن کسى که باید مهاجم باشد اگر گذاشتند دروازه ‌بان که بلد نیست این کار را، خب تیم میبازد. این تبعیض است، [امّا] این تبعیض، عین عدالت است؛ ... [پس باید] ببینیم با توجّه به آن اهداف بلند چه درسى براى بانوان مناسب است، آن درس را در اختیارشان قرار بدهیم؛ نه اینکه مجبورش کنیم که شما چون در کنکور این ‌جورى شرکت کردى، و این ‌جورى نمره آوردى، حتماً باید بروى فلان درس را بخوانى، که این درس نه با طبیعت زنانه‌ ى او سازگار است، نه با اهداف عالى او سازگار است، نه شغلى که به دنبال این درس به او داده میشود، متناسب با او است. این چیزها را به نظر من در زمینه‌ى اشتغال زنان باید در نظر گرفت.»

سخنان «مقام معظم رهبری» سراسر سفسطه است. آقای خامنه ای یا معنی «تیم» را نمی داند و یا خود را به تجاهل زده است. «تیم» به گروهی از افراد گفته می شود که هدف مشترکی دارند، برای دستیابی به آن هدف - مثلا" کسب مقام قهرمانی - با یکدیگر صمیمانه همکاری می کنند و منافع تیم را بر منافع فردی مقدم می دارند.

نظام ولایت فقیه اما جامعه ی ایران را به گروههای متخاصمی که هدف مشترکی ندارند تبدیل کرده است. در یک قطب جامعه ی ایران گروه نسبتاً کوچکی که قدرت سیاسی و بخش اعظم ثروت را در دست گرفته و خود را به زور چماق بر اکثریت جامعه تحمیل کرده است قرار دارد. در قطب دیگر، اکثر مردم ایران، و به ویژه زنان، قرار دارند که از بسیاری حقوق سیاسی و اجتماعی محروم شده اند و برای رهایی از دست گروه حاکم روزشماری می کنند. این دو گروه، همانگونه که در پی انتخابات خرداد 1388 دیده شد، هدف مشترکی ندارند که برای دستیابی به آن با یکدیگر همکاری کنند. بنابراین، جامعه ی ایران را نمی توان تیم نامید و با تیم فوتبال مقایسه کرد.

از این گذشته، چیدن بازیکنان در تیم فوتبال بر اساس مهارت است و نه جنسیت در حالی که در تیمی که  آقای خامنه ای مربی اش هستند نیمی از جمعیت، یعنی حدود 40 میلیون ایرانی، صرفاً به دلیل زن بودن، از شرکت در بازی – یعنی انتخاب رشته تحصیلی و شغل دلخواهشان - محروم می شوند.

این را هم باید به یاد داشت که محروم کردن یک بازیکن از ایفای نقش مورد علاقه اش در یک تیم به معنای محروم کردن او از ایفای این نقش در تیم های دیگر نیست. بازیکنی که اجازه نمی یابد که در تیم ملی ایران در نقش مثلاً مهاجم ظاهر شود می تواند به تیم های دیگری که مایل به استفاده از او به عنوان مهاجم هستند بپیوندد و نقش مورد علاقه اش را ایفا کند.

اما زنانی که به اراده ی ولی فقیه از تحصیل در برخی رشته های تحصیلی یا انجام برخی مشاغل محروم می شوند حق تحصیل و کار در این رشته ها در سراسر ایران از دست می دهند.

گفتنی است که آقای خامنه ای روشن نمی کند که چه کاری مردانه و چه کاری زنانه است و معیار ایشان در این مورد چیست. واقعیت این است که هیچ کار مردانه ای وجود ندارد که زنان قادر به انجام آن نباشند. زنان هزاران سال در خانه نان و غذا می پختند، حالا چه اشکالی دارد که همان کار را در خارج از خانه در یک نانوایی یا رستوران انجام بدهند؟ زنان قرنها در خانه قالی می بافتند، حالا چرا نباید بتوانند در یک کارخانه قالی بافی کار کنند؟ زنان قبلاً فرزندانشان را در خانه تربیت می کردند، حالا چه ایرادی دارد که همان نقش را به عنوان معلم و مدیر در مدارس و دانشگاهها ایفا کنند؟ زنان هزاران سال بیماران را مداوا می کردند، حالا چرا نباید پزشک شوند؟


خامنه ای می گوید که «زنى که مورد تحقیر قرار بگیرد، مورد اهانت قرار بگیرد، مورد فشار کار قرار بگیرد، نمیتواند کدبانو باشد؛ نمی تواند مدیر خانواده باشد؛ در حالی که زن مدیر خانواده است. این مسئله اصلی است.»

باید از آقای خامنه ای پرسید که اصلاً چرا زن باید در محیط کار مورد تحقیر و اهانت و فشار قرار بگیرد؟ اگر مردان در محیط کار به زنان اهانت می کنند باید با دادن آموزش به مردان و وضع قوانین مناسب جلو این کار را گرفت نه این که زنان را خانه نشین کرد.

افزون بر این، زنهای خانه دار هم در جمهوری اسلامی مورد تحقیر و اهانت و فشار قرار می گیرند. آیا این موضوع که زن  بدون اجازه شوهر حق خروج از منزل و دریافت گذرنامه ندارد تحقیر زن  نیست؟ آیا این که هر سال ده ها هزار زن ایرانی به حکم دادگاه مجبور به تمکین از شوهر می شوند اهانت و فشار به زن نیست؟  آیا وقتی دادگاه های جمهوری اسلامی به زنی که «از رابطه جنسی از نوع خاصی با شوهر»  لذت نمی برد و تمکین نمی کند می گویند که «زن مثل باغ است و شوهر می تواند از هر دری که دلخواهش است وارد بشود.» به زن توهین نکرده اند؟ (مهر انگیز کار، تمکین از نگاهی دیگر)

خامنه ای توصیه می کند که برای اتخاذ خطوط راهبردی در زمینه مسائل زنان «از کتاب خدا، از سنّت پیغمبر، از روش ائمّه‌ ى معصومین و از کلمات اینها استفاده بشود.»

این کار اما معنایی جز بازگرداندن زنان ایران به قرون وسطی ندارد.