وبلاگ سهيل روحانی

۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

از اين ايستگاه ديگر پيامی مخابره نخواهد شد!


سهيل روحانی

در 22 خرداد سال 1391، مخالفان استبداد مذهبی، در پاسخ به فراخوان های شخصيت های جنبش سبز،  در بسياری از شهرهای ايران به خيابانها می آيند و با دادن شعارهايی ملايم خواهان آزادی زندانيان سياسی و رعايت حقوق شهروندی می شوند. رژيم اسلامی هم نيروهايش را به ميدان می فرستد تا با استفاده از تجارب گرانبهائی که در خيابان های ايران و سوريه اندوخته اند معترضان را به شهروندانی مطيع و سر به راه تبديل کنند و به خانه هايشان بفرستند. شب که می شود حکم ولی فقيه در سراسر ايران نافذ است جز در شيراز.
در شيراز حوادث به گونه ديگری پيش می رود. در اين روز تاريخی، شيرازی ها، همچون ديگر هم ميهنانشان، با سر دادن شعار «يا حسين مير حسين» به خيابان ها می آيند. در آغاز، همه جا آرام است. فالوده بند ها، لبو فروش ها و فروشندگان دو پيازه آلو کارشان سکه است. کسی به دلش بد راه نمی دهد. تظاهرکنندگان فکر می کنند که بدترين چيزی که ممکن است اتفاق بيفتد اين است که باتومی بخورند يا هدف گاز اشک آور قرار بگيرند. اما سير حوادث سرنوشت ديگری برای مردم صلح جوی شيراز و شهر قشنگشان رقم زده است. نزديکی های ظهر يکی از کاميون های سپاه شماری از دانشجويان را زير می گيرد و له می کند. تظاهرکنندگان از ديدن اين حادثه به خشم می آيند و برخی از آنها تسليم «گفتمان خشونت» می شوند و با سر دادن شعار های ساختارشکنانه با مأموران رژيم درگير می شوند. ساعتی بعد تمام ساختمانهای دولتی به دست معترضان می افتد. مردم زندانيان سياسی را آزاد می کنند و عوامل رژيم ولايت فقيه را به زندان می اندازند.
در جريان حمله به زندان عادل آباد شيراز آخوندی که در زير زمين زندان پنهان شده است به چنگ مردم می افتد. زندانيانی که با بدنهای مجروح تازه از سلولهای تنگ و تاريک بيرون آمده اند شهادت می دهند که اين آخوند بازجوی زندان است و به کثيری از زندانيان تجاوز کرده و برخی را زير شکنجه کشته است. آخوند به التماس می افتد و گريه کنان طلب بخشش می کند و در دفاع از خود می گويد که تجاوز نکردم صيغه کردم اما مردم خشمگين با مشت و لگد به جانش می افتند. زنی فرياد می زند که نزنيد، ما برای کسب حقوق شهروندی قيام کرده ايم، نبايد مثل رژيم ولايت فقيه عمل کنيم اما صدايش در ميان غوغای مردم گم می شود. مردم عمامه آخوند را دور گردنش می پيچند و او را از تير چراغ برق آويزان می کنند. هنوز بدن اين شخص بر سر دار سرد نشده است که فيلم ويديوئی اين اعدام در سراسر جهان در برابر ديد گان ميليون ها بيننده قرار می گيرد وموجب شادی عظيم اکثر ايرانيان و خشم طرفداران ولی فقيه می شود.
معترضان که از پيروزی نسبتاً آسان خود شگفت زده شده اند عکسهای ميرحسين موسوی و مهدی کروبی و زندانيان و شهدای جبش سبز را در دست می گيرند و شادی کنان در خيابان ها به راه می افتند. مردم از پير و جوان به خيابان می آيند. تنور بحث های سياسی هر لحظه داغ تر می شود. در جلو خانه ای خانم مسنی بدون روسری ايستاده است و با چند دختر دبيرستانی صحبت می کند. زن می گويد که شوهرم در زمان شاه سالها در دهات فارس درس می داد و هزاران بچه مسلمان را با سواد کرد. با اين وجود، بعد از انقلاب اسلامی به خاطر اعتقادات مذهبی اش به زندان افتاد و حقوقش قطع شد. بچه هايم را از دانشگاه بيرون کردند و سالها ممنوع الخروج بودند. بسياری از دوستان بهايی ام زندانی و شکنجه و اعدام شده اند. وی سپس به مردی که کنارش ايستاده است اشاره می کند و می گويد اين پسرم است که به اتهام بهائی بودن در زندان بود و چند لحظه پيش به همت مردم آزاد شد. زن می گويد که بهائيان شيراز را بسيار دوست دارند چون اين شهر زادگاه حضرت اعلی و دين بابی است. وی با غرور تمام می گويد که روزی شيراز مهمترين شهر عالم خواهد شد و جهانيان گروه گروه برای زيارت بيت مبارک به شيراز خواهند آمد. سپس با هيجان شعر می خواند: «شيراز پر غوغا شود، شکر لبی پيدا شود، ترسم ز آشوب لبش، بر هم زند بغداد را». زن با شيفتگی عکسی را که در دست دارد می بوسد و می گويد که اين عکس پيشوای دينی ما حضرت عبدالبها است. چند لحظه بعد فيلم اين گفت و گوی کوتاه در اينترنت ظاهر می شود.
در کوچه ای ديگر مردی که سه دختر مجاهدش به دست رژيم اعدام شده اند عکس دخترهايش و مريم رجوی را در دست گرفته و با جوانهای کنجکاو سرگرم گفت و گو است. فيلم اين گفت و گو هم به اينترنت راه می يابد. اما بجز اين دو مورد و چند عکس از مصدق تقريباً تمام عکسهايی که در دست مردم است به شهدا و زندانيان جنبش سبز تعلق دارد. بسياری از زنها روسری هايشان را در خيابان ها آتش می زنند و در کنار مردان به رقص و پايکوبی می پردازند. عکسهای خامنه ای طعمه آتش می شود و عکسهای موسوی و کروبی ديوارها را می پوشاند. سيل فيلم های ويديوئی به اينترنت سرازير می شود. شيراز ناگهان يکی از معروفترين شهرهای جهان می شود. شيرازی ها از اين که علاوه بر سعدی و حافظ دليل ديگری هم برای مطرح کردن شهرشان يافته اند از خوشحالی در پوست خود نمی گنجند اما شادی شان چندان طول نمی کشد. 
هوا تازه تاريک شده است که فرمانده سپاه با چهره ای عبوس در تلويزيون دولتی ايران ظاهر می شود تا در باره حوادث شيراز «حقايقی» را به اطلاع امت شهيد پرور ايران برساند. وی می گويد که شيراز در ماه های اخير آرام بود و نشانه ای از فعاليت های ضد انقلابی در اين شهر به چشم نمی خورد. از اين رو مقامات امنيتی استان فارس تصميم می گيرند که واحد های سپاه و بسيج اين استان را برای مقابله با ضد انقلاب و فتنه گران به تهران، تبريز، اصفهان و مناطق مرزی اعزام کنند. در نتيجه در شيراز فقط چند صد نفر سپاهی و بسيجی باقی می ماند. اين موضوع به فتنه گران امکان می دهد که به آسانی بر شهر مسلط بشوند. وی به مردم شيراز هشدار می دهد که فريب تجزيه طلبان و توطئه های استکبار جهانی را نخورند.
گوينده تلويزيون می گويد که مردم شهيد پرور ايران با پديده شوم تجزيه طلبی در آذربايجان و کردستان و خوزستان آشنائی دارند و می دانند که مثلاً تجزيه طلبان کردستانی می خواهند کردستان را از ايران جدا و به کردستان عراق متصل کنند.  اما شايد خيلی از بينندگان از سرايت اين بيماری مسری به شيراز خبر نداشته باشند. ممکن است لطفاً توضيح بدهيد که تجزيه طلبان شيرازی می خواهند چه چيزی را تجزيه کنند.
فرمانده سپاه می گويد که معضل تجزيه طلبی در شيراز بسيار بغرنج تر از جاهای ديگر است. رهبری فتنه گران شيرازی در دست فرقه ضاله بهائی است که با همکاری صهيونيسم خواهان ايجاد دولتی بهائی در شيراز هستند. وی سپس با اشاره به شعری که زن بهايی در شيراز خوانده، و تلويزيون دولتی هم بارها آن را پخش کرده است، می گويد که بهائيان چنان گستاخ شده اند که بی پروا اعتراف می کنند که نه تنها در شيراز «غوغا» به راه انداخته اند بلکه می خواهند بغداد را هم به «آشوب» بکشانند و آرامش آن را «برهم» بزنند و گناهش را به گردن جمهوری اسلامی بيندازند و جمهوری اسلامی را با چالش های جهانی رو به رو کنند. گوينده تلويزيون در باره «شکر لبی» که قرار است بغداد را بر هم بزند می پرسد. فرمانده سپاه می گويد که اين شخص ظاهراً يکی از سر کردگان بهايی است که لبهايش شکری است. فرمانده سپاه بار ديگر به اهالی شيراز هشدار می دهد که فريب عوامل صهيونيسم را نخورند و فتنه گران را نابود کنند. بعد با لحنی تهديد آميز اعلام می کند که «تجربه شيراز» ديگر تکرار نخواهد شد.
در اين هنگام عکس آخوندی که بر چوبه دار آويزان است در کنار عکس زن بهائی و عکس عبدالبها بر صفحه تلويزيون ظاهر می شود. گوينده تلويزيون با اشاره به جسد آخوند می گويد اگر زنده ياد جلال آل احمد امروز زنده بود مسلماً می گفت که من نعش اين بزرگوار را بر سر دار به مثابه پرچمی می دانم که پس از يک قرن و نيم کشمکش ميان اسلام و بهائيت به نشانه استيلای بهائيت و صهيونيسم بر فراز شيراز برافراشته شده است.
چند لحظه بعد ولی فقيه که فرماندهان سپاه پشت سرش صف کشيده اند در تلويزيون ايران ظاهر می شود و فتنه گران شيرازی را عوامل صهيونيسم و محارب می نامد. آخوندهای سرشناس دولتی يکی پس از ديگری بر صفحه تلويزيون ظاهر می شوند و با تأکيد بر خطری که بهائيت برای جهان اسلام دارد از نيروهای اسلام می خواهند که با فتنه گران شيرازی همان کنند که در عمليات مرصاد با منافقين کردند.  ظرف چند ساعت هزاران پاسدار و بسيجی و ارتشی از سراسر ايران روانه شيراز می شوند. آخوندهای دولتی که بسيجيان را همراهی می کنند در گوش آنها زمزمه می کنند که «ضعيفه های» شيرازی، به ويژه آنهايی که مرتکب گناه کبيره برداشتن روسری شده و به روی نظام مقدس اسلامی مسلسل کشيده اند، در پی اسارت، کنيز محسوب می شوند و به عنوان غنيمت بين رزمندگان ايثارگر تقسيم خواهند شد و بايد از رزمندگان تمکين کنند. بسيجی ها از شنيدن وازه تمکين سخت به هيجان می آيند و با شعار «شيراز را، سراسر، کهريزک، می کنيم» کوه و دشت را پشت سر می گذارند و هر لحظه به زادگاه سعدی و حافظ نزديکتر می شوند. هنوز از سقوط رژيم اسلامی در شيراز چند ساعت نگذشته است که طلايه داران ارتش ولی فقيه به دروازه های شيراز می رسند و چون نمی توانند از سد مدافعان بگذرند شهر را محاصره می کنند و راه ورود مسافر و غذا و سوخت و دارو را به روی آن می بندند. هواپيماهای رژيم دائماً بر بر سر شيرازيان اعلاميه می ريزند و مؤمنان را تشويق می کنند که شهر را از چنگال بهائيان نجات دهند و محاربان را به سزای اعمالشان برسانند.
در شيراز رهبران معترضان کميته 9 نفره ای به نام «کميته آزادی» برای دفاع از شهر تشکيل می دهند و در حافظيه مستقر می شوند. کميته آزادی، در نخستين بيانيه اش، قيام مردم شيراز را بخشی از جنبش سبز می خواند و از حقوق شهروندی، و به ويژه آزادی بيان و مطبوعات، دفاع می کند. کميته خواستار آزادی زندانيان سياسی و به ويژه ميرحسين موسوی و همسرش و مهدی کروبی می شود، از شخصيت های اصلاح طلب می خواهد که از جنبش مردم شيراز حمايت کنند و از مردم سراسر ايران می خواهد که به اعتراضات خيابانی ادامه بدهند تا کودتاچيان نتوانند نيروهايشان را برای سرکوب آزاديخواهان به شيراز بفرستند. کميته آزادی سوخت و مواد خوراکی و داروئی را جيره بندی می کند و دستور می دهد که راههای ورودی به شهر را ببندند و خيابان ها را سنگر بندی کنند. به دستور کميته، ارتش کوچکی از جوانان داوطلب، به نام ارتش آزادی بخش ايران، تشکيل و با سلاح های به غنيمت گرفته شده مسلح می شود. معترضانی که سربازی کرده اند به ديگران طرز کار با سلاحها و فنون رزمی را آموزش می دهند.
اما کميته آزادی با مشکلات بزرگی رو به رو است. اعضای کميته در مخالفت با استبداد دينی وحدت نظر دارند اما در اين که چه چيزی را به جايش بگذارند با هم اختلاف دارند. برخی می خواهند جمهوری دموکراتيک اعلام کنند. گروهی می گويند که بايد با سران اصلاح طلب در تهران تماس گرفت و از آنها کسب تکليف کرد. برخی از معترضان از تهديدهای رژيم مرعوب می شوند و خانه نشينی را به مبارزه با رژيم اسلامی ترجيح می دهند. تلاشهای رژيم اسلامی برای دامن زدن به تعصبات مذهبی مردم هم بی نتيجه نمانده است. متعصبان مذهبی و اوباش خانه های بهائيان را در محله سعدی شيراز غارت می کنند و يک بهائی را می کشند. کميته با معضل بزرگی رو به رو می شود: اگر غارتگران را مجازات کند به حمايت از بهائيان متهم می شود. اگر هم آنها را مجازات نکند به بی کفايتی و چه بسا همدستی با متعصبان مذهبی متهم می شود و ادعايش داير بر دفاع از حقوق شهروندی رنگ می بازد. اعضای کميته پس از ساعت ها بحث و مشاجره اعلام می کنند که مسئوليت حمله به خانه بهائيان متوجه زنی است که در شرايط حساسی که مردم شيراز برای احقاق حقوق شهروندی شان به پا خواسته بودند برای بهائيت تبليغ می کرده است. کميته اعلاميه ای صادر می کند و ضمن محکوم کردن صهيونيسم به اعضای فرقه های به ظاهر مذهبی هشدار می دهد که کاری نکنند که در آتش خشم مردم متدين شيراز بسوزند.
مردم شيراز بی صبرانه منتظر حمايت شخصيت های اصلاح طلب هستند اما انتظار آنها بيهوده است. نمايندگان ولی فقيه سخت به تکاپو افتاده اند و مرتب با روحانيون اصلاح طلب در تهران و قم ديدار و مذاکره می کنند. کارشناسان وزارت اطلاعات با شتاب و با استفاده از کامپيوتر در عکس آخوند معدوم دستکاری کرده و عکس جديدی توليد کرده و در اختيار نمايندگان رهبر قرار داده اند. در عکس جديد مردی که عکس مريم رجوی را در دست دارد و همچنين زن بهايی و چند نفر ديگر که همگی عکس عبدالبها را در دست دارند و لب يکی از آنها شکری است با قيافه های خندان کنار روحانی به دار آويخته شده ايستاده اند. نمايندگان رهبر اين عکس را به روحانيون اصلاح طلب نشان می دهند و با مطرح کردن سخنان زن بهايی تأکيد می کنند که مسئله ای که اکنون نظام اسلامی با آن رو به رو است مسئله دعوای اصلاح طلبی و اصول گرايی نيست بلکه مسئله دعوای اسلام و بهائيت و از همه مهمتر آينده نهاد روحانيت است. بهائيان تحت لوای اصلاح طلبی به ميدان آمده اند تا کار اسلام را تمام کنند. اگر امروز که هنوز قدرت چندانی ندارند جلوشان را نگيريم وقتی قدرتشان را تحکيم کردند چطور می خواهيم از پس آنها برآئيم. اگر امروز که يک روحانی بی گناه را شهيد کرده اند آنها را سر جايشان ننشانيم دير يا زود همه روحانيون را به دار خواهند آويخت. نمايندگان رهبر روی راهبرد پرهيز از خشونت هم انگشت می گذارند و به شخصيت های اصلاح طلب می گويند شما همواره گفته ايد که جنبش سبز جنبشی مسالمت آميز است اما اصول گرايان حرفتان را باور نکرده اند. حالا خداوند اين فرصت را به شما داده است که با محکوم کردن حرکت خشونت آميز فتنه گران شيرازی صداقتتان را برای مقام معظم رهبری و بزرگان نظام و اقشار متدين جامعه و روحانيون و حوزه ها ثابت کنيد.
روحانيون اصلاح طلب که سالها اجازه حضور در صدا و سيمای جمهوری اسلامی ايران را نداشتند و بعضاً ممنوع التصوير بودند و حسرت يک مصاحبه تلويزيونی به دلشان مانده بود يکی پس از ديگری در تلويزيون ظاهر می شوند تا در باره واقعه شيراز مصاحبه و اظهار نظر کنند. برخی از آنها می گويند که جنبش سبز جنبشی مسالمت آميز است و کسانی که در شيراز به خشونت متوسل شده اند به اين جنبش تعلق ندارند. کسانی هم می گويند که با خشونت از هر طرف که باشد مخالفند. همه آنها در مورد توطئه های فرقه های به ظاهر مذهبی و استکبار جهانی به مردم هشدار می دهند. در اين اوضاع، شايع می شود که شماری از اصلاح طلبان زندانی با ارسال نامه ای از زندان اوين از قيام مردم شيراز حمايت کرده اند اما رژيم اسلامی اين شايعه را بی اساس می خواند. صدا و سيما در باره مبارزات آيت الله بروجردی و روح الله خمينی با بهائيت برنامه های مفصلی پخش می کند. برخی از مراجع تقليد هم واقعه شيراز را با «فتنه باب» مقايسه و آن را بشدت محکوم می کنند.
يکی از روزنامه های معتبر غربی از قول برخی از مقامات اطلاعاتی آمريکا که نخواسته اند نامشان فاش بشود می نويسد که جمهوری اسلامی از آن بيم دارد که شيرازی ها دولتی موقت تشکيل بدهند و از آمريکا تقاضای کمک کنند و از پشتيبانی نظامی آمريکا برخوردار شوند. به نوشته اين روزنامه، نمايندگان آيت الله خامنه ای محرمانه با دولت آمريکا تماس گرفته و گفته اند که اگر آمريکا در ايران مداخله نکند جمهوری اسلامی تمام اورانيوم غنی شده اش را به آمريکا می فروشد و تمام تأسيسات هسته ای اش را در حضور نمايندگان آمريکا تعطيل يا حتی منهدم می کند. جمهوری اسلامی همچنين گفته است که حاضر است به حمايتش از حماس و حزب الله لبنان پايان بدهد و سپاه قدس را منحل کند و يا به افغانستان بفرستند تا تحت فرماندهی افسران آمريکايی با طالبان بجنگند. دولتهای آمريکا و ايران نسبت به اين خبر واکنشی نشان نمی دهند.
در شيراز اما نبرد در دروازه قرآن آغاز می شود و به تدريج گسترش می يابد. مدافعان که اکثراً زن هستند از اين مزيت برخوردارند که که از شهرشان دفاع می کنند، با منطقه نبرد آشنايی دارند و چون به جنگی دفاعی دست زده اند مجبور نيستند که از پشت خاکريزها خارج شوند و خود را در معرض آتش دشمن قرار بدهند. مدافعان با رشادت می جنگند اما در برابر سلاحهای سنگين مهاجمان و بمباران های بی وقفه هوايی لحظه به لحظه ضعيف تر می شوند. يک هفته پس از شروع درگيری ها نيمی از شيراز به دست مهاجمان افتاده است. پزشکان به سبب تمام شدن داروهايشان قادر به مداوای مجروحان نيستند. مدافعان فقط برای حدود يک هفته ديگر مهمات دارند. گذشت زمان به سود مدافعان  نيست. فاجعه ای انسانی در راه است.
کميته آزادی که در آغاز با هر گونه دخالت خارجی در امور ايران مخالفت کرده بود اکنون خواستار دخالت فوری سازمان ملل برای پايان دادن به محاصره شيراز می شود اما اتفاقی نمی افتد. وضع لحظه به لحظه بحرانی تر می شود. روز بعد کميته آزادی در جلسه ای اضطراری که زير باران گلوله در يکی از کلاسهای های دانشگاه شيراز تشکيل شده است به اتفاق آراء تصميم می گيرد که دست کمک به سوی آمريکا دراز کند. کميته اعلام می کند که يگانه راه نجات مدافعان بمباران گسترده نيروهای سرکوبگر رژيم اسلامی و اعزام فوری چتربازان آمريکايی به شيراز است. کميته آزادی در پيامی خطاب به رئيس جمهور آمريکا خواهان مداخله فوری نظامی آمريکا در ايران می شود و از ايرانيان مقيم خارج می خواهد که آمريکا و متحدانش را به مداخله در ايران تشويق کنند.
يکی از روزنامه های اسرائيل در گزارشی با عنوان «دولت آمريکا از درخواست کميته آزادی ناخشنود است» می نويسد: «بحران شيراز بهانه خوبی برای مداخله نظامی آمريکا در ايران پديد آورده است اما چون آمريکا و متحدانش هنوز در مورد تغيير رژيم در ايران به تفاهم نرسيده اند عمليات نظامی عليه ايران در دستور کار دولت آمريکا قرار ندارد. از اين گذشته، امسال سال انتخابات رياست جمهوری در آمريکا است و رئيس جمهور آمريکا نمی خواهد با حمله به ايران از سوی رقيبانش به جنگ افروزی متهم بشود. در اين اوضاع، استمداد کميته آزادی از دولت آمريکا اين دولت را در موقعيت دشواری قرار داده است. دولت آمريکا همواره در پاسخ به منتقدانش، که اين دولت را به عدم حمايت جدی از جنبش اعتراضی مردم ايران متهم می کردند، گفته است که ايرانيان خواهان دريافت کمک نظامی آمريکا برای در هم شکستن نظام ولايت فقيه نيستند. اما حالا که کميته آزادی تقاضای کمک نظامی کرده است دولت آمريکا در موقعيت دشواری قرار گرفته است و بايد بهانه ديگری برای عدم مداخله نظامی در ايران پيدا کند. کاخ سفيد فعلاً در باره تقاضای کميته آزادی سکوت کرده است اما سرانجام مسئوليت عدم حمايت دولت آمريکا از مردم شيراز را به گردن رهبران اصلاح طلب خواهد انداخت.»
چند ساعت بعد سخنگوی وزارت خارجه آمريکا در کنفرانسی مطبوعاتی به خبرنگاران می گويد: «مردم بسياری از کشورها از دولت هايشان ناراضی هستند. اين مردم ممکن است کنترل شهری را موقتاً به دست بگيرند و از آمريکا تقاضای کمک نظامی کنند. اگر قرار باشد که آمريکا به تمام اين تقاضاها پاسخ مثبت بدهد بايد دائماً در حال لشکرکشی و جنگ با ديگر کشورها باشد. مردم آمريکا مسلماً از چنين سياستی حمايت نخواهند کرد. کميته آزادی حد اکثر می تواند ادعا کند که نماينده مردم شهر شيراز است و نه تمام مردم ايران. اگر رهبران اصلاح طلب از دولت آمريکا تقاضای مداخله نظامی بکنند دولت آمريکا و متحدانش اين موضوع را به طور جدی مورد بررسی قرار خواهند داد. اما دولت آمريکا  نمی تواند به صرف درخواست کميته ای که از سوی شخصيت های اصلاح طلب هم به رسميت شناخته نشده و حتی مورد انتقاد قرار گرفته است به دولت ايران اعلان جنگ بدهد.» در خاتمه، سخنگوی وزارت خارجه آمريکا دولت ايران را به رعايت حقوق بشر و حل مسالمت آميز بحران شيراز تشويق می کند.
روز بعد جلسه ای با حضور 200 نفر از تحليل گران، روزنامه نگاران و فعالان سياسی ايرانی مقيم اروپا و آمريکا در برلين برای بررسی تقاضای کميته آزادی تشکيل می شود. سخنران اولی می گويد آمريکا نبايد در ايران دخالت نظامی بکند چون اين کار جان نيم تا يک ميليون ايرانی را خواهد گرفت. دومی می گويد مردمی که می خواهند ديگران به آنها آزادی بدهند لياقت آزادی را ندارند. سومی می گويد هرکس که خواهان دخالت نظامی آمريکا در ايران بشود بی شرم است. چهارمی می گويد آمريکا در پی منافع خودش است و دلش به حال دموکراسی در ايران نسوخته است. اگر روزی گربه ای برای رضای خدا موش گرفت آن وقت آمريکا هم به خاطر دموکراسی به ايران کمک خواهد کرد. پنجمی می گويد ايرانيان برای حل مشکلاتشان با رژيم ولايت فقيه احتياجی به کمک های بشر دوستانه آمريکا ندارند. ششمی می گويد اقليتی گمراه می خواهند دروازه های ايران را به روی آمريکا بگشايند همانگونه که اجدادشان 14 قرن پيش دروازه های مدائن را به روی سعد وقاص گشودند. هفتمی می گويد تجربه تاريخی 28 مرداد را فراموش نکنيد. اگر پای آمريکا به ايران باز شد حکومتی دست نشانده مثل حکومت محمد رضا شاه ايجاد می کند و ديگر بيرون نمی رود. هشتمی می گويد رهبران اصلاح طلب يک چيزی می دانستند که از اول گفتند از خشونت پرهيز کنيد. حالا اگر يک مشت «کاکو شيرازی» حرف رهبران را ناديده گرفته و خودسرانه عمل کرده اند بايد عواقبش را هم تحمل کنند. کسی که خربزه می خورد پای لرزش هم می ايستد. نهمی می گويد به مسائل سوق الجيشی هم بايد توجه کرد. اگر اين حادثه در نواحی مرزی تحت ستم مثل آذربايجان يا کردستان يا خوزستان رخ داده بود می شد از کشورهای همجوار کمک گرفت اما شيراز خيلی از مرز دور است. دهمی می گويد من در باره ماهيت حادثه شيراز ترديدهای جدی دارم که تا برطرف نشود نمی توانم در باره تقاضای کميته آزادی نظر بدهم. من قصد توهين به هموطنان شيرازی ام را ندارم. به سعدی و حافظ ارادت دارم و همواره گفته ام که زبان فارسی وامدار اين دو شيرازی نامدار است. اما چرا اين واقعه بايد در شيراز رخ بدهد؟ شيراز کِی در مبارزات اجتماعی پيشتاز بوده است که حالا باشد! اين قضيه خيلی بو می دهد. شايد دست اسرائيل توی کار است تا جنگ به راه بياندازد! شايد يک عده ای می خواهند جنبش سبز را به خشونت بکشانند و آن را سرکوب کنند! در ضمن، اگر «کميته آزادی» واقعاً طرفدار آزادی و حقوق بشر است چرا اون روحانی را بدون محاکمه و رعايت تشريفات قانونی دار زد؟  يازدهمی می گويد: دخالت نظامی آمريکا در ايران حتی اگر به سود ملت ايران هم باشد توجيهش برای مردم ايران مشکل است. ايرانيان مهاجری که می خواهند پس از باز شدن فضای سياسی به ايران برگردند و فعاليت سياسی کنند نمی توانند به اين موضوع بی توجه باشند. دوازدهمی می گويد من هيچ تعصبی نسبت به پيروان مسلک بهائی ندارم. پزشک خانوادگی من که پارسال فوت کرد بهائی بود. خدا رحمتش کند، آدم خوبی بود. ويزيتش از دکترهای مسلمان خيلی کمتر بود. اما حالا که متأسفانه پای بهائی ها به ميان آمده است بايد به حساسيت های مذهبی مردممان هم توجه کنيم. در اين شرايط، حمايت از دخالت نظامی آمريکا می تواند در چشم اقشار متدين جامعه به منزله حمايت از بهائيان تلقی بشود. سيزدهمی می گويد حمله نظامی زيرساخت های اقتصادی را نابود خواهد کرد. چهاردهمی می گويد دخالت نظامی آمريکا در ايران موجب قدرت گرفتن نيروهای تجزيه طلب می شود. پانزدهمی می گويد کردهای ايران سالها تحت ستم قرار داشته و سرکوب شده اند. آنها بارها خواهان دخالت خارجيان برای پايان دادن به ستم جمهوری اسلامی شده اند ولی کسی به درخواست های آنها اعتنايی نکرده است. اما حالا که فارسها همان تقاضا را دارند همه به تکاپو افتاده اند که به آنها کمک کنند. اگر اين تبعيض نيست پس چی است؟ تبعيض قومی که شاخ و دم ندارد. اگر صداقت داريم اول بايد از درخواستهای خلق ستمديده کردستان حمايت کنيم. شانزدهمی می گويد دخالت نظامی آمريکا ايران را ويران می کند و در کشور ويران شده حقوق بشر و دموکراسی رشد نخواهد کرد.
رئيس جلسه متن بيانيه ای را که در مخالفت با مداخله نظامی در ايران تهيه کرده است می خواند و می گويد حالا که همه در اين مورد وحدت نظر داريم می توانيم اين بيانيه را امضا کنيم و به خبرگزاری ها بدهيم و بگوئيم که به اتفاق آراء تصويب شده است.
در اين هنگام زنی از ته سالن فرياد می زند: من با مداخله نظامی بشر دوستانه در ايران مخالفتی ندارم. سالن را سکوت فرا می گيرد. زن پشت تريبون می رود و می گويد:
دوستان! مخالفت با دخالت نظامی کشورهای خارجی در ايران اشکالی ندارد. آنچه اشکال دارد استفاده از دلايل نادرست برای توجيه اين مخالفت است. توجيهات نادرست، به ويژه از سوی مبارزانی که به دليل مخالفتشان با رژيم ولايت فقيه و تحمل زندان در ميان ايرانيان محبوبيت يافته اند و کلامشان تأثيرگذار شده است، می تواند بسيار گمراه کننده و زيانبار باشد.   
بيش از دو قرن پيش مهاجر نشينان آمريکائی که بخشی از امپراتوری انگليس بودند پرچم آزاديخواهی را عليه دولت انگليس بر افراشتند. آمريکائيان حريف دولت نيرومند بريتانيا نبودند. بنابراين خواهان مداخله نظامی فرانسه شدند. دولت فرانسه به انگلستان اعلان جنگ داد و هزاران سرباز برای کمک به آمريکائيان به آمريکا فرستاد. تاريخ نگاران بر اين باورند که بدون کمک فرانسه انقلاب آمريکا پيروز نمی شد. آيا می توان گفت که چون آمريکائيان با کمک خارجيان پيروز شدند پس لياقت آزادی را نداشتند؟ آيا آمريکائيان به سبب دريافت کمک نظامی از فرانسويان نوکر و دست نشانده فرانسه شدند؟
جورج واشنگتن، فرمانده نيروهای آمريکايی در زمان انقلاب آمريکا، يکی از شريف ترين انسان ها در تاريخ بشر است. واشنگتن پس از پيروزی بر ارتش انگليس پرقدرت ترين و محبوب ترين فرد در آمريکا بود. آن زمان جهانيان جز نظام های سلطنتی استبدادی نظام سياسی ديگری را نمی شناختند. واشنگتن می توانست تاج شاهی را بر سر بگذارد و نخستين پادشاه آمريکا بشود اما اين کار را نکرد. آيا می توان اين انسان والا را به صرف هواداری اش از مداخله نظامی فرانسه در کشورش «بی شرم» خواند؟
سالها گذشت. فرانسويان در سال 1940 از آلمان نازی شکست خوردند و اسير آلمانی ها شدند. فرانسويان با اتکا به مبارزات خودشان نتوانستند به اشغال فرانسه پايان بدهند. فرانسه زمانی آزادشد که، در سال 1944، ميليونها سرباز آمريکايی و انگليسی و غيره با هزاران کشتی و هواپيما از کانال مانش گذشتند، در خاک فرانسه پياده شدند، آلمانی ها را در هم شکستند و از فرانسه بيرون راندند. آيا می توان گفت که فرنسويان به دليل آن که با ياری ديگران به آزادی دست يافتند لياقت آزادی را ندارند؟ آيا فرانسويان نوکر آمريکا و انگليس شدند؟
می گوئيد دخالت نظامی آمريکا ايران را ويران می کند و در کشور ويران شده حقوق بشر و دموکراسی رشد نخواهد کرد. اين گفته ادعايی به ظاهر آراسته اما نادرست و گمراه کننده است. در جنگ جهانی دوم انگليس و آمريکا، از اواسط سال 1942، شهرهای آلمان را به طور منظم بمباران و يکی پس از ديگری به معنای واقعی کلمه ويران کردند. به عنوان مثال، در فوريه 1945، حدود سه ماه پيش از پايان جنگ، نيروی هوايی آمريکا و انگليس شهر دِرِسدِن، هفتمين شهر بزرگ آلمان، را به مدت حدود 14 ساعت با بمب های معمولی و آتش زا بمباران و آن را با خاک يکسان کردند. با اينهمه، در پی جنگ جهانی دوم، آلمان ويران شده با کمک آمريکا به يکی از مراکز مهم رشد دموکراسی و حقوق بشر تبديل شد.
ژاپن هم تجربه مشابهی را پشت سر گذاشت. در جنگ جهانی دوم، نه تنها بسياری از شهرهای ژاپن به سبب بمبارانهای استراتژيکی آمريکا با خاک يکسان شدند بلکه شهرهای هيروشيما و ناکازاکی هم هدف بمب هسته ای قرار گرفتند و به کلی نابود شدند. با اينهمه، دموکراسی و حقوق بشر در ژاپن ويران شده هم، با کمک آمريکا، رشد کرد و شکوفا شد.
برخی از شما نگرانيد که اگر پای آمريکا به ايران باز بشود ممکن است رژيمی دست نشانده شبيه رژيم محمد رضا شاه پهلوی بر ايران تحميل کند. فرض کنيم که هراس شما تحقق يابد و آمريکا رژيمی شبيه رژيم پهلوی بر ايران حاکم کند. آيا وضع ما از اين که هست بدتر خواهد شد؟ می گويند محمد رضا پهلوی از 28 مرداد 1332 تا زمان سقوطش در سال 1357 دست نشانده آمريکا بود. شاه دست نشانده، در دوران 25 ساله سلطنت استبدادی اش، در کنار ده ها تباه کاری، دست کم سه تحول بزرگ و مثبت در ايران ايجاد کرد: با اصلاحات ارضی به نظام فئودالی پايان داد، با تأسيس کارخانه ذوب آهن صنايع سنگين را پی ريزی کرد، و با دادن حق رأی به زنان و تصويب قوانين مترقی گامی بزرگ در راه رهايی زنها که نيمی از جمعيت ايران را تشکيل می دهند برداشت. به من بگوئيد که رژيم «مستقل» اسلامی در سی و چند سال اخير چه کاری کرده که با دستاوردهای محمد رضای «دست نشانده» قابل مقايسه باشد؟ محمد رضای «دست نشانده» مستبد و خونريز بود، خامنه ای «غير دست نشانده» هم مستبد و خونريز است. اما در زمان شاه گرچه از استبداد رنج برديم اما اسير تحريم های اقتصادی و جنگ و ده ها مصيبت ديگر نبوديم. روشن است که به ميهن پرستی ايرانيان و توانائی شان برای حفظ استقلال ايران ايمان نداريد وگرنه اين همه از همکاری با خارجيان در هراس نبوديد. بيائيد به جای آن که دائماً ملتمان را از خارجيان بترسانيم عشق به آزادی و استقلال و حقوق بشر را در دل خود و آنها تقويت کنيم. در آن صورت، در برابر هر استيلاگری، چه داخلی و چه خارجی، خواهند ايستاد.
اکثر ايرانيانی که در ايران زندگی می کنند خواهان رهائی از زندان ولی فقيه اند و برايشان فرقی نمی کند که چه کسی آنها را از اين زندان نجات بدهد. ما ايرانيان می توانيم سرانجام، حتی بدون کمک خارجی، پشت رژيم ولايت فقيه را به خاک بماليم اما آن روز هنوز فرانرسيده است. اکنون ما با مسئله مرگ و زندگی هم ميهنانی رو به رو هستيم که به آرزويی که ما برای سراسر ايران داريم در يک شهر جامه عمل پوشانده اند. اگر شما نگران حضور سربازان آمريکايی در ايران هستيد دست کم فقط خواهان بمباران هوايی نيروهای رژيم اسلامی که در اطراف شيراز مستقر شده اند بشويد تا اين نيروها پراکنده بشوند و حلقه محاصره شيراز شکسته بشود. بمباران هوايی مسلماً به مرگ گروهی از پاسدارها و بسيجی ها می انجامد. من خواهان مرگ پاسدارها و بسيجی ها نيستم. اما اگر قرار باشد که بين مرگ ستمگران و ستمديدگان يکی را انتخاب کنم ترجيح می دهم که شاهد مرگ ستمگران باشم، نه ستمديدگان.
در اين هنگام يکی از حاضران از جا بلند می شود و لپ تاپش را سر دست بلند می کند و عکسهايی را به حاضران نشان می دهد و با خشم بسيار فرياد می زند: خانم طرفدار مداخله نظامی. تو که لالائی می گی چرا خوابت نمی بره. من الان تو اينترنت دِرِسدِن را که گفتی پيدا کردم. نوشته شمار کشته شدگان درسدن را تا نيم ميليون نفر تخمين می زنند. بيا به اين اجساد سوخته شده نگاه کن. بيا به عکس اين دختر چند ماهه که تو بغل مادرش ذغال شده نگاه کن. بيا به اين جسدهای روی هم تلمبار شده نگاه کن. بيا به اين ماتمکده نگاه کن. اين اون چيزی هست که برای ملت ايران می خواهی؟ آيا آدمی که يک ذره شرافت داشته باشد و از حقوق بشر بوئی برده باشد از حمله خارجی به کشورش حمايت می کند؟  
سخنران می خواهد به معترض پاسخ بدهد اما ناظم جلسه دخالت می کند و برای جلوگيری از درگيری از سخنران خواهش می کند که سر جايش بنشيند. ناظم می پرسد آيا کس ديگری می خواهد در دفاع از تجاوز بيگانگان به ايران حرفی بزند. کسی چيزی نمی گويد. ناظم می گويد: به نظر می رسد که همه حاضران، جزيک نفر، با دخالت نظامی خارجيان مخالفند. من بيانيه ای را که در مخالفت با دخالت نظامی نوشته ام  روی ميز می گذارم. خواهش می کنم بيانيه را قبل از رفتن امضا کنيد تا همين امشب برای خبرگزاری ها بفرستيم. حاضران برای امضا به سوی ميز هجوم می آورند. وقتی همه می روند ناظم جلسه امضاها را می شمارد. 65 نفر امضا کرده اند.

آخرين خبرها حاکی از نبرد های سنگين در اطراف حافظيه و دانشکده ادبيات شيراز است. ارتباط تلفنی و اينترنتی با شيراز به کلی قطع شده است. کميته دفاع از آزادی، چند لحظه پيش، توسط دستگاه مخابراتی کهنه ای که در حمله معترضان به پادگان های شيراز به دست آورده است، پيام زير را مخابره کرده است: «هم ميهنان: نبرد ما به زودی به پايان می رسد اما شما نبردهای بيشماری در پيش داريد. ايکاش می توانستيم  در اين نبردها در کنارتان باشيم. روشنائی بر تاريکی پيروز خواهد شد. آزاد باشيد! از اين ايستگاه ديگر پيامی مخابره نخواهد شد.»

روز بعد خبرگزاری های جمهوری اسلامی از شکست کامل فتنه گران خبر می دهند. در شيراز به مدت سه ماه حکومت نظامی اعلام می شود و رفت و آمد به شهر بشدت کنترل می شود. حکومت در باره واقعه شيراز سکوت می کند و می کوشد که با گذشت زمان اين موضوع فراموش شود. اما چند ماه بعد يکی از روزنامه های غربی جزئيات بيشتری در باره قيام نوزده روزه شيراز منتشر می کند. اين روزنامه می نويسد: قيام شيراز رژيم اسلامی را با چالش بزرگی رو به رو کرده بود. رژيم که نگران بروز ناآرامی های مشابه در ديگر شهرها و به ويژه در تهران بود جرأت نمی کند که نيروهايی را که در اين شهرها متمرکز کرده بود به شيراز بفرستد. رژيم اسلامی شتابان چند هزار بسيجی و سپاهی از روستاها جمع می کند و به شيراز می فرستد اما اين نيرو برای در هم شکستن مدافعان کافی نبوده است. رژيم اسلامی، از طريق سپاه قدس، با چند شرکت خصوصی ارائه دهنده خدمات نظامی در اروپا و روسيه تماس می گيرد و حدود بيست هزار سرباز مزدور استخدام می کند و برای جنگ به شيراز می فرستد. اکثر مزدوران اهل روسيه، اروپای شرقی و آفريقا بودند و بسياری از آنها در جنگهای داخلی کشورهای آفريقايی، افعانستان و عراق جنگيده بودند. رژيم اسلامی ميلياردها دلار برای استفاده از مزدوران هزينه کرده است.
به نوشته اين روزنامه، تمام اعضای کميته آزادی کشته شده اند. رهبری کميته با زنی با نام مستعار طاهره بوده است که پس از زخمی شدن به دست مهاجمان می افتد. مهاجمان طنابی دور گردنش می اندازند و از دو طرف می کشند و به زندگی اش پايان می دهند و جسدش را در چاهی می اندازند. گفته می شود که آخرين پيام را او مخابره کرده بوده است. اکنون شمار روز افزونی از ايرانيان زاد روز طاهره را به عنوان روز زن برگزيده اند و به اين مناسبت در خانه هايشان مخفيانه جشن می گيرند. رژيم اسلامی می کوشد که اين نام را از حافظه ايرانيان محو کند اما تاکنون بسيج و سپاه و سربازان مزدور خارجی نتوانسته اند به رژيم برای حل اين معضل کمکی کنند.

آمريکا، کاليفرنيا، 16 دسامبر 2011

۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

اشتباهات اصلاح طلبان

سهيل روحانی

قيام مردمی و حق جويانه ايرانيان، در پی انتخابات دوره دهم رياست جمهوری در خرداد 1388، به منظور نشاندن برنده انتخابات يعنی ميرحسين موسوی بر کرسی رياست جمهوری، در شرايط بسيار مساعد داخلی و جهانی رخ داد و از شانس بالايی برای پيروزی برخوردار بود. اين کوشش بزرگ اما به رغم تلاش های رهبران آن و جانفشانی ميليونها ايرانی شکست خورد. جنبش سبز که پيرامون انتخابات شکل گرفت و به تدريج اهدافی گسترده تر از به زير کشيدن غاصب نتايج انتخابات در برابر خود نهاد، به هيچ يک از اهدافش نايل نيامده است. موسوی نه در کاخ رياست جمهوری که در حبس خانگی است. زنها نسبت به پيش از انتخابات آزادتر نشده اند. فشار بر تشکلهای سياسی، دانشجويی و کارگری افزايش يافته است. هزاران نفر در خيابانها کتک خورده و تحقير شده اند. بسياری از ايرانيان زندانی شده، شکنجه شده و مورد تجاوز قرار گفته اند. ده ها و شايد صدها تن کشته شده اند. اختناق رو به افزايش است. رژيم برای تحکيم ولايت مطلقه فقيه در تلاش است.

با این همه، این قیام دستاورد مهمی داشته که همانا افزايش شناخت ميليونها ايرانی نسبت به ماهيت استبدادی و ضد مردمی نظام ولايت فقيه است. سرکوب خونين خيزش ايرانيان موجب شد که هاله تقدسی که مزد بگيران رژيم با صرف ميلياردها دلار و با سوء استفاده از باورهای مذهبی مردم گرداگرد استبداد مذهبی کشيده بودند تا اندازه ای به کنار رود و بوی تعفن آزادی ستيزی، خرافه پرستی، عوام فريبی و سبعيت رژيم به مشام ميليونها ايرانی برسد. اين شناخت ميتواند به تدوين استراتژی و تاکتيکهای درست تر بيانجامد و در شرايط ناکامی موقت جنبش اصلاح طلبی به عنوان دستاوردی در برابر خونهای به زمين ريخته و رنجهای تحمل شده کوشندگان اصلاح طلب مايه ی دلخوشی هواداران جنبش باشد.


اصلاح طلبان، به رغم برخورداری از تجربه گسترده انقلابی و اجرايی، موفق عمل نکردند

در جريان انتخابات سال 1388 جناح اصلاح طلب نظام اسلامی جناح واپسگرا تر اين نظام را به چالش طلبيد. اصلاح طلبان را مردانی پر تجربه رهبری می کردند.

مير حسين موسوی به عنوان عضو شورای انقلاب، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، وزير خارجه در دولت های رجايی و با هنر و مهدوی کنی، نخست وزير (1360-1368)، عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام، و مشاور سياسی دو رئيس جمهور يعنی هاشمی رفسنجانی و خاتمی تجربه اندوخته بود.

مهدی کروبی تجربه عضويت در شورای مرکزی جامعه روحانيت مبارز، رياست مجلس شورای اسلامی، دبير کلی مجمع روحانيون مبارز، و عضويت در مجمع تشخيص مصلحت نظام را در کارنامه سياسی خود داشت.

محمد خاتمی نماينده مجلس اول، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و دو دوره رئيس جمهور بود.

اکبر هاشمی رفسنجانی هم اگر چه رهبر اصلاح طلبان شناخته نمی شد اما در اردوگاه اصلاح طلبان قرار داشت. هاشمی از آغاز جمهوری اسلامی تا زمان انتخابات سال 1388 يکی از مقتدرترين دولتمردان جمهوری اسلامی بود. عضويت در شورای انقلاب اسلامی (1357-1359)، رياست مجلس شورای اسلامی (1359-1368)، جانشینی فرماندهی کل قوا در زمان خمينی در سال 1367، رياست جمهوری (1368-1376)، رياست مجلس خبرگان رهبری، رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام، رياست شورای عالی انقلاب فرهنگی و رياست شورای عالی امنیت ملی بخشی از کارنامه سياسی او را تشکيل می داد.

اين افراد دست کم در سه چهارم دوران حيات 30 ساله جمهوری اسلامی، يعنی از 1360 تا 1384، بخش بزرگی از هرم قدرت را در اختيار داشتند: 8 سال نخست وزيری موسوی، 9 سال رياست هاشمی بر مجلس شورای اسلامی در دوره اول، دوم و بخشی از دوره سوم، 8 سال رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی (1368 – 1376) ، 8 سال رياست جمهوری خاتمی (1376 – 1384)، و حدود 7 سال رياست مهدی کروبی بر مجلس شورای اسلامی در دوره سوم و ششم. رهبران اصلاح طلب از حمايت گروه بزرگی از وزيران، استانداران و شهرداران پيشين، نمايندگان پيشين و کنونی مجلس، روحانيون، مديران ادارات دولتی، روزنامه نگاران و غيره برخوردار بودند. اصلاح طلبان در تمام ادارات دولتی و از جمله در ارگانهای سرکوبگر رژيم از قبيل سپاه و بسيج و وزارت اطلاعات و نيروهای انتظامی هواداران بسياری داشتند و در مراکز غير دولتی قدرت از قبيل بازار، تشکلهای مذهبی و کارگری و دانشجويی هم نفوذ فراوانی داشتند.

اگر شخصيت های اصلاح طلب اين تجربه ها را نداشتند راحت تر می شد عدم موفقيت شان را در پی کودتای 1388 توجيه کرد. در آن صورت می توانستيم بگوييم که شهروندانی که با بی رحمی های دنيای سياست در نظام ولايت فقيه نا آشنا بودند برای احقاق حقوق به تاراج رفته رأی دهندگان به ميدان آمدند و در برابر حريفانی که بيش از 30 سال در عرصه عوام فريبی، زد و بندهای سياسی و سرکوب و کشتار ديگر انديشان تجربه اندوخته بودند قرار گرفتند و در برابر سبعيت و دوز و کلکهای حريف دست و پای خود را گم کردند و موفق به تدوين استراتژی و تاکتيک های درست نشدند و به زانو در آمدند. اما اصلاح طلبان همواره بخش مهمی از رژيم اسلامی بودند وبه اين دليل از آنها انتظار می رفت که با شگردهای سرکوبگرانه حريف آشنا و برای مقابله با آنها راه حل هايی داشته باشند. اما اصلاح طلبان به گونه ای عمل کردند که گويی نه ماهيت نظامی را که سالها برای استقرار و تحکيم و بقايش کوشيده بودند می شناسند و نه با شگردهای ياران ديروزی شان، که در پی انتخابات به دشمنان قسم خورده شان تبديل شده بودند، آشنايی دارند. ناکامی کامل اصلاح طلبان در رويارويی با کودتاچيان، به رغم داشتن تجربه های فراوان، مسئوليتشان را سنگين تر و ضرورت تلاش برای درک دليل واقعی شکست آنها را ضروری تر می کند.


شرايط داخلی و جهانی مساعد بود

در پی کودتای 22 خرداد، معترضان به تقلب در انتحابات که اکثريت رأی دهندگان را تشکيل می دادند در اتحادی نيرومند به حمايت از رهبران اصلاح طلب برخاستند. اتحاد و همبستگی معترضان دلايل داخلی و خارجی گوناگونی داشت. ايرانيان به مدت 30 سال استيلای رژيمی سرکوبگر، بی کفايت و متحجر را تجربه کرده و اکثراً خواهان تغيير بودند و گمان می کردند که با حمايت از اصلاح طلبان دست کم به بخشی از تغييرات مورد دلخواهشان دست خواهند يافت. دليل ديگر همبستگی معترضان شرايط مناسب جهانی بود که با فروپاشی اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی در اوايل دهه 1990 پديد آمده بود.


فروپاشی اردوگاه سوسياليستی به وحدت نيروهای ضد رژيم کمک کرد

جهان در زمان جنگ سرد، يعنی از پايان جنگ جهانی دوم در 1945 تا فروپاشی شوروی در اوايل دهه 1990، به دو اردوگاه متخاصم سرمايه داری به رهبری آمريکا و سوسياليستی به رهبری شوروی تقسيم شده بود. آمريکا از نظام های ضد شوروی حمايت می کرد و شوروی از نظام های ضد آمريکايی. هر دو ابر قدرت می کوشيدند که برای خود متحدان بيشتری در ميان کشورهای جهان سوم در آسيا، آفريقا و آمريکای لاتين پيدا کنند بی آن که به ماهيت رژيم های سياسی اين کشورها اهميت چندانی بدهند.

آمريکا از جنبش های آزاديخواه در جهان سوم در هراس بود و می ترسيد که اين جنبش ها پس از کسب قدرت مواضع ضد سرمايه داری و ضد آمريکايی اتخاذ کنند و در اردوگاه شوروی قرار بگيرند. انقلاب کوبا نمونه ای از اين جنبش ها بود. هدف انقلاب کوبا، که در سال 1957 به رهبری فيدل کاسترو آغاز شد، پايان دادن به حکومت سرکوبگر باتيستا و برقراری دموکراسی بود. اما انقلابيون پس از کسب قدرت تصميم گرفتند که نظامی کمونيستی بر پا کنند و با شوروی عليه آمريکا متحد بشوند. آمريکا از تکرار تجربه کوبا در هراس بود و از جنبش های آزاديخواهانه در جهان سوم حمايت نمی کرد.

شوروی پرچمدار و ستون فقرات دنيای سوسياليستی بود و بار اصلی مبارزه با اردوگاه سرمايه داری را به دوش می کشيد. شوروی ها رژيم های ضد امريکائی جهان سوم را متحدان بالقوه شوروی به حساب می آوردند و معتقد بودند که اين کشورها به دليل مخالفتشان با آمريکا نقشی مترقی در مبارزه طبقاتی جهانی بازی می کنند. برای شوروی و احزاب کمونيست طرفدارش اهميتی نداشت که اين رژيم ها مستبد، فاسد، ناکار آمد، و سرکوبگر باشند. اين ويژگی ها «غير عمده» يا «فرعی» به حساب می آمدند و تحت الشعاع مسئله عمده يعنی «مبارزه ضد امپرياليستی» قرار می گرفتند. شوروی، به پيروی از اين سياست، رژيم های استبدادی و سرکوب گر جهان سوم، از قبيل رژيم معمر قذافی در ليبی و رژيم حافظ اسد در سوريه، را به خاطر آمريکا ستيزی شان مترقی می دانست و از آنها حمايت می کرد.

در ايران، در پی انقلاب 1357، جناحی از حاکميت، که به جناح پيرو خط امام خمينی معروف شد، پرچم مبارزه با آمريکا و دفاع از مستضعفين عليه مستکبرين را برافراشته و برای بيرون راندن ليبرالها از صحنه سياسی و قبضه کردن کامل قدرت در تلاش بود. آن چه که خطر اين جناح را بزرگتر می کرد و بر اهميت و فوريت مبارزه با آن می افزود واپسگرايی فرهنگی اين جناح بود. اين جناح نه فقط در پی کسب انحصاری قدرت سياسی بود بلکه می خواست چرخ تاريخ را به عقب برگرداند و ارزشهای قرون وسطايی را به زور بر جامعه نسبتاً مدرن ايران آن روز تحميل کند. برای جلوگيری از بروز چنين فاجعه ای بايد دگر انديشان از جمله ليبرالها، مارکسيستها ونيروهای مذهبی مخالف استبداد مذهبی حول محور آزادی های مدنی يعنی آزادی بيان، مطبوعات، تشکيل احزاب و فعاليت های سياسی متحد می شدند. اما اين اتحاد صورت نگرفت و يکی از دلايلش دو قطبی بودن جهان و حمايت حزب توده از روحانيونی بود که در پی برقراری استبداد مذهبی بودند.

از ديد حزب توده سرکوب نهضت آزادی، جبهه ملی، جبهه دموکراتيک ملی و ديگر تشکيلات ليبرالی توسط رژيم اسلامی نه تنها اشکالی نداشت که برای تضعيف نظام سرمايه داری و تضعيف متحدان بالقوه «امپرياليسم» در ايران ضرورت داشت و اقدامی مترقی محسوب می شد. تجاوزات روز افزون رژيم اسلامی به حقوق مدنی ايرانيان هم مسئله «عمده» نبود. تبديل زنان به شهروندان درجه دو، وضع قوانين ضد زن، تحميل حجاب بر زنها، ترويج ازدواج موقت و ممنوع کردن پخش صدای زنان خواننده از راديو و تلويزيون هم مسئله «عمده» نبودند. تبعيض عليه اقليت های قومی و مذهبی هم مسئله «عمده» نبود. دخالت حکومت در خصوصی ترين جنبه های زندگی شخصی از قبيل معاشرت زنان و مردان هم «عمده» نبود. رواج مجازات های وحشيانه از قبيل سنگسار و قطع عضو و شلاق زدن هم عمده نبود. انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاه ها هم «عمده» نبودند. مسئله عمده مبارزه با «امپرياليسم آمريکا» بود. پيروان «خط مردمی و ضد امپرياليستی امام خمينی» تا زمانی که پرچم آمريکاستيزی را بر زمين نگذاشته و با سياست خارجی شوروی برخورد مهمی پيدا نکرده بودند می توانستند، به رغم هر جنايتی که در حق مردم ايران مرتکب می شدند، از حمايت شوروی و حزب توده ايران بهره مند شوند.

اما دنيای سال 1388 با دنيای نخستين سالهای حيات جمهوری اسلامی تفاوتی بزرگ پيدا کرده بود. زمانی که در سال 1388 معترضان به کودتای انتخاباتی به خيابان ها سرازير شدند تا ولی فقيه به اصطلاح «آمريکايی ستيز» را به چالش بکشند ديگر شوروی يی وجود نداشت که از ادا و اطوارهای ضد امپرياليستی ولی فقيه و شاخ و شانه کشيدن های رئيس جمهور انتصابی اش عليه سرمايه داری ليبرال خوشحال شود و امکانات عظيمش را در دفاع از جمهوری اسلامی به کار گيرد و هوادارانش در ايران در دفاع از ولی فقيه «ضد امپرياليست» قلمفرسايی کنند و به ايرانيان ياد آوری کنند که مبارزه خامنه ای با امپرياليسم مسئله «عمده» و مطالبات جنبش سبز مسئله «غير عمده» است و بايد از خامنه ای و رئيس جمهورش که سالها در برابر امپرياليسم و صهيونيزم ايستاده اند حمايت کرد تا امپرياليسم جهانی نتواند جمهوری اسلامی را از اردوگاه ضد امپرياليستی خارج کند و در صف متحدان امپرياليسم جهانی قرار دهد.

فروپاشی شوروی عامل بزرگی را که می توانست موجب تشتت و تفرقه در صفوف جنبش سبز شود از ميان برده بود و اين موضوع به اتحاد و همبستگی معترضان ايرانی کمک بسياری کرد.


دستگيری شخصيت های اصلاح طلب تعيين کننده نبود

کودتا چيان در پی انتخابات به شخصيت های اصلاح طلب يورش بردند تا هم معترضان به نتيجه انتخابات را از رهبران پرتجربه محروم کنند و هم با نشان دادن قاطعيت و مشت آهنين معترضان را مرعوب و منفعل کنند. محسن ميردامادی دبير کل جبهه مشارکت، عبدالله رمضان زاده قائم مقام دبير کل جبهه مشارکت ايران اسلامی، بهزاد نبوی و مصطفی تاج زاده از رهبران سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی، و محسن امين زاده رئيس ستاد انتخاباتی موسوی از نخستين قربانيان کودتا بودند که در هفته اول پس از انتخابات دستگير و زندانی شدند. موج دستگيری ها بالا گرفت و تعداد دستگیرشدگان بیشتر و بیشتر شد و به زودی به هزاران نفر رسيد.

دستگيری شخصيت ها و فعالان اصلاح طلب ميرحسين موسوی و مهدی کروبی را از مشاورانی پرتجربه محروم کرد و ضربه ای بر اصلاح طلبان بود اما فلج کننده نبود. نارضايتی مردم از نظام ولايت فقيه عميق تر و گسترده تر از آن بود که دستگيری چند صد نفر از فعالان سياسی آنها را از شرکت در تظاهرات باز دارد. استراتژی رهبران معترضان برگزاری تظاهرات مسالمت آميز خيابانی بود. تظاهرات گسترده خيابانی مستلزم اطلاع رسانی به موقع بود که، با وجود غيبت فعالان دستگير شده، توسط فن آوری های نوين از قبيل اينترنت، تلفن همراه و کانال های تلويزيونی ماهواره ای به خوبی انجام می شد. اين که معترضان حتی پس از دستگيری گسترده شخصيت ها و فعالان اصلاح طلب توانستند تظاهرات بزرگی در روز قدس (27 شهريور 1388)، روز اشغال سفارت امريکا (13 آبان)، روز دانشجو (16 آذر)، روز تاسوعا (5 دی)، روز عاشورا (6 دی)، سالگرد پيروزی انقلاب 1357 (22بهمن) و چهارشنبه سوری (26 اسفند) برپا کنند نشان می دهد که بايد دليل اصلی فروکش کردن تدريجی تظاهرات را نه در دستگيری ها بلکه در جايی ديگر جست.


اصلاح طلبان بايد پس از 30 خرداد خامنه ای را هدف قرار می دادند

خامنه ای، به مثابه رأس هرم دستگاه حاکمه، مسئول اصلی اختناق، قتل های سياسی، شکنجه، نابسامانی های اقتصادی و اجتماعی ايران در دوران فرمانروائی اش در مقام ولی فقيه است. دستگاههای تبليغاتی رژيم، با صرف هزينه های هنگفتی از بودجه کشور، وبا سوء استفاده از باورهای مذهبی مردم، تلاش کرده اند که خامنه ای را به عنوان فرمان روايی درستکار، عادل و مهربان که از هوی و هوس های دنيوی به دور است جلوه دهند. اما کودتای 22 خرداد طشت رسوايی خامنه ای را از بام به زير انداخت و به ميليونها ايرانی که تا آن زمان به ماهيت واقعی او پی نبرده بودند نشان داد که گرگی در لباس ميش که اشتهای سيری ناپذيری برای قدرت مطلقه دارد بر آنها حکومت می کرده است. عملکرد خامنه ای بسياری از ايرانيان را متوجه ناسازگاری نهاد ولايت فقيه با مردم سالاری کرد و بيش از پيش مشروعيت اين نهاد را زير سئوال برد.

خامنه ای ديکتاتور است و همچون ديگر ديکتاتورها، برای حفظ استيلايش، نياز دارد که هيبتش در ميان مردم، و به ويژه در ميان طرفدارانش، حفظ شود. انتقاد از ديکتاتور، افشاگری در باره او، و دادن شعار عليه او هيبتش را تضعيف وپايه های ديکتاتوری اش را سست می کند. شعار «مرگ بر ديکتاتور» همان گونه که تجربه انقلاب 1357 ايران و انقلاب های اخير در تونس، مصر، يمن، ليبی و سوريه نشان داده است برای از بين بردن هيبت ديکتاتور بسيار موثر است. اين شعار ترس معترضان را از بين می برد و به آنها اعتماد به نفس می بخشد. در ضمن، چون ترس از ديکتاتور يکی از دلايل مهم انسجام طرفداران ديکتاتور است، با از ميان رفتن ترس از ديکتاتور، انسجام طرفداران ديکتاتور هم سست می شود و تشتت و چند دستگی در ميان آنها افزايش می يابد. يکی از مهم ترين وظايف رهبران هر قيامی اين است که زمان مناسب برای استفاده از شعار مرگ بر ديکتاتور را تشخيص بدهند و با سر دادن آن به مصاف دشمن بروند و موجب تقويت قيام کنندگان و تضعيف اردوی دشمن بشوند.

مير حسين موسوی به نظام جمهوری اسلامی که ولايت فقيه شالوده آن است اعتقاد داشت و در قالب اين نظام در مبارزه انتخاباتی شرکت کرده بود. بنابر اين نبايد انتظار داشت که در فردای انتخابات به روی خامنه ای شمشير بکشد و نکشيد. اما بعد از آن که خامنه ای شتابان به ياری بازنده انتخابات شتافت و در سخنرانی اش در نخستين نماز جمعه بعد از انتخابات راه را برای سرکوب معترضان گشود و مزدورانش را به جان مردم انداخت موسوی بايد درمی يافت که دشمن واقعی تحقق اراده اکثريت مردم ايران خامنه ای است و بر اين اساس استراتژی و تاکتيک هايش را تدوين می کرد.

موسوی، پس از 30 خرداد، می توانست اعلام کند که خامنه ای به دليل حمايت از تقلب در انتخابات و سرکوب تظاهرات صلح آميز معترضان از مسير عدالت خارج شده و صلاحيت خود را برای رهبری از دست داده است و بايد برکنار شود. اگر موسوی اين کار را کرده بود شعار «مرگ بر ديکتاتور» می توانست شعار اصلی جنبش شود و هدفی روشن يعنی برکناری ديکتاتور - و نه لزوماً سرنگونی نظام جمهوری اسلامی يا حتی حذف اصل ولايت فقيه - در برابر هواداران جنبش سبز قرار گيرد و موجب بالارفتن آگاهی سياسی و اعتماد به نفس آنها و تزلزل در صفوف اصول گرايان شود.

اما شخصيت های اصلاح طلب از اين سياست پيروی نکردند بلکه دائماً هشدار می دادند که دادن شعارهايی از قبيل «مرگ بر ديکتاتور» يا «مرگ بر خامنه ای» خشم ولی فقيه و فدائيان ولايت مدارش را برمی انگيزد و موجب سرکوب جنبش می شود. اين برخورد به معنای اعتراف به قدرت دشمن و ضعف اصلاح طلبان بود. وقتی رهبران و شخصيت های جنبشی هواداران خود را به مصاف دشمن قسم خورده ای که به رويشان آتش گشوده است می فرستند اما دائماً در گوش آنها می خوانند که اگر شعار مرگ بر دشمن را سر بدهيد به راحتی نابود تان می کند چگونه می توان انتظار پيروزی بر دشمن را داشت؟ اگر رهبران اصلاح طلب به خامنه ای نشان داده بودند که تحمل و شکيبايی شان در برابر جنايات او حدی دارد و اگر خامنه ای به سرکوب و کشتار معترضان ادامه بدهد باشعارها و خواسته های تندتری رو به رو خواهد شد خامنه ای اين چنين گستاخانه عمل نمی کرد.

خامنه ای طراح، مغز متفکر و فرمانده کودتا چيان بود و با تمام توان به جنگ جنبش سبز آمده بود اما موسوی آتش خشم مردم را متوجه هدفهای فرعی يعنی احمدی نژاد و بعدها اجرای بدون تنازل قانون اساسی و غيره کرد (راستی چند نفر از ايرانيان معنی «بدون تنازل» را می دانند؟ مگر شعار اصلی جنبش نبايد ساده و همه فهم باشد؟). اگر توله عقرب نحيفی را در کنار عقرب بزرگ جراری ببينيم غیرعاقلانه است که عقرب جرار را ناديده بگيريم و توله عقرب را لگد مال کنيم و با اين کار به عقرب بزرگ فرصت بدهيم که از پای ما بالا برود و نيش مرگبارش را در بدن ما فرو کند. ميرحسين موسوی به جای آن که لگد سنگين و کوبنده مردم به پا خاسته ايران را به سوی خامنه ای هدايت کند و بر فرق او بکوبد آن را - و آن هم فقط برای مدتی کوتاه - متوجه احمدی نژاد کرد و با فرود آوردن اين لگد در جای غلط به خامنه ای و شرکايش فرصت داد که از سر و روی جنبش اصلاح طلبی بالا روند و نيش های زهرآگينشان را در تن آن فرو و آن را زمين گير کنند.


نمايش ضعف از سوی اصلاح طلبان موجب انسجام اصول گرايان شد

سرکوب خونين اعتراضات مسالمت آميز مردم در 30 خرداد نشان داد که استراتژی خامنه ای و همدستان کودتاچی اش رويارويی با معترضان از موضع قدرت است. اصلاح طلبان هم بايد از موضع قدرت با کودتاچيان برخورد می کردند و با شعارهايشان خواهان در هم شکستن بت بزرگ يعنی خامنه ای می شدند. اما هنوز خون معترضان تظاهرات هفته اول پس از انتخابات بر سنگفرش خيابانها خشک نشده بود که اصلاح طلبان دست به دامان رهبر عظيم الشأن و کودتاچيان شدند تا لطف کرده و از خانواده کشته شدگان، آسيب ديدگان و دستگير شدگان دلجويی کنند. اين برخورد به منزله بلند کردن پرچم ضعف از سوی اصلاح طلبان بود و بی ترديد موجب تقويت روحيه ولی فقيه، کودتاچيان و اصول گرايان شد. سياست اصلاح طلبان به اين توهم دامن زد که اصلاح طلبان در برابر خامنه ای ناتوان اند و اگر از خط قرمزی که برايشان ترسيم کرده است عبور کنند و شعاری عليه اش بدهند و خواهان برکناری اش شوند به راحتی سرکوب خواهند شد.

آيا می توان انتظار داشت که خامنه ای و همدستانش که اين ضعف ها را می ديدند پس از آن همه زحمت و درد سر و بی آبروئی که به خاطر تقلب در انتخابات متحمل شده و آن همه سرمايه گذاری که روی بازنده انتخابات کرده بودند قدرت را دو دستی تقديم اصلاح طلبان کنند ؟ آيا عقل سليم باور می کند که اصول گرايان در آن اوضاع دچار ريزش شوند؟

گفته می شود که اکثر کادر های ديپلماتيک وزارت خارجه طرفدار موسوی بودند. پس چرا پس از گذشت بيش از دو سال از انتخابات 1388 فقط شمار ناچيزی از آنها به اصلاح طلبان پيوسته اند؟ آيا مهم ترين دليلش همين ضعف نشان دادن های اصلاح طلبان نبود؟ وقتی رهبران اصلاح طلب از موضع ضعف با دشمن رو به رو می شوند و با کلام و عملکردشان اين تصور را برای مردم به وجود می آورند که ولی فقيه چنان قدر قدرتی است که پس از اينهمه جناياتی که مرتکب شده نبايد گفت که بالای چشمش ابروست چطور می توان انتظار داشت که مثلاً کارمندان ناراضی وزارت امور خارجه آينده شغلی خود را خراب کنند، از امتيازات فراوانی که به دليل سرسپردگی در برابر رژيم به دست آورده اند بگذرند، خود و خانواده شان را در معرض خطر قرار دهند و به اصلاح طلبان بپيوندند.

همين استدلال در باره هواداران اصلاح طلبان در سپاه، بسيج و ديگر ارگانهای سرکوبگر رژيم هم صادق است. اين نيروها دائماً توسط فرماندهانشان و انبوهی از آخوندها شستشوی مغزی داده می شوند تا ولی فقيه را قدر قدرت به حساب آورند و کور کورانه از او پيروی کنند. آخوندهايی که در مکتب مصباح يزدی و همپالکی هايش درس تبليغات و جنگ روانی خوانده اند دائماً در گوش سرکوبگران می خوانند که معترضان دشمنان انقلاب و اسلام هستند و اين که در خيابانها به هنگام تظاهرات به شما گل می دهند از سر ضعف و بخشی از استراتژی انقلاب های مخملی است که به دستور استکبار جهانی برای ايجاد تشتت و ريزش در صفوف رزمندگان اسلام به اجرا در می آيد. سرکوبگران حقوق و مزايای مکفی می گيرند و تأمين اقتصادی دارند و اين در کشوری که بخش بزرگی از مردمش بيکار هستند عامل بسيار مهمی در حفظ وفاداری آنها به رژيم است. رژيم برای سرکوبگران حريم امن ايجاد کرده و دستشان را برای زورگويی باز گذاشته و برای جناياتشان توجيه شرعی تراشيده است تا بدون احساس گناه و شرمندگی و حتی با افتخار به حقوق مردم تجاوز کنند. فرومايه ترين شان، صرفاً به دليل سرسپردگی به رژيم، از اين «امتياز» اضافی هم برخوردار می شوند که با دست اندازی به معترضان زندانی تمايلات جنسی بيمارگونه شان را به طور قانونی و شرعی ارضا کنند. از اين گذشته، سپاهيان و بسيجی ها که خود توليدکنندگان خشونت هستند و با درنده خويی رژيم آشنايی دارند به خوبی می دانند که در صورت پشت کردن به رژيم سرنوشت تلخی در انتظارشان خواهد بود. حال، آيا عقل سليم باور می کند که اصلاح طلبان بتوانند با عملکردهايی از قبيل خودداری از دادن شعار مرگ بر ديکتاتور و يا با درخواست دلجويی از آسيب ديدگان اعتراضات خيابانی، که برای طرفداران ولی فقيه به مثابه بلند کردن پرچم ضعف تلقی می شود، و صرفاً با راه پيمائی های مسالمت آميز و اهدای گل به سرکوبگران آنها را به يکباره از خواب غفلت بيدار کنند و کاری کنند که اين افراد از حقوق و مزايای اقتصادی و غير اقتصادی شان بگذرند و هزاران ساعت آموزش عقيدتی - سياسی را فراموش کنند و به صفوف اصلاح طلبان بپيوندند؟

اين سخنان به معنای انکار اهميت روشهای مسالمت آميز برای جلب همدردی سرکوبگران نيست بلکه تأکيد بر اين نکته است که اين روشها در شرايطی که اصلاح طلبان از موضع قدرت با رژيم برخورد نمی کنند در چشم هواداران رژيم به منزله ضعف اصلاح طلبان تلقی می شود و تأثير مهمی بر رفتار هواداران رژيم نمی گذارد و موجب فروپاشی آنها نمی شود.


شمول حداکثری: بهانه ای برای خودسانسوری و سانسور ديگران

يکی از راهبردهای اعلام شده از سوی اصلاح طلبان «شمول حد اکثری» است و به موجب آن اصلاح طلبان بايد سياستی در پيش گيرند که موجب پيوستن شمار هر چه بيشتری از اصولگرايان به صفوف جنبش سبز شود. تقويت جنبش سبز از راه جلب اصول گرايان البته ايرادی ندارد اما اين راهبرد عملاً بهانه ای برای خود سانسوری و محدود کردن شعارهای جنبش به چند شعار نسبتاً ملايم و ناکارآمد شده و به جنبش سبز آسيب زده است. اصلاح طلبان، تحت لوای سياست «شمول حد اکثری»، با هر گونه نقد جدی نظام اسلامی و رهبران و شخصيتهای آن مخالفت کرده و در نتيجه فرصت های بزرگی را برای افشا گری و آگاهی بخشی، به ويژه به نسل های جوانتر که از بسياری از رويدادهای جمهوری اسلامی بی اطلاعند، از دست داده اند.

به عنوان مثال، با آن که شناخت مواضع و عملکرد آيت الله خمينی برای درک ماهيت نظام اسلامی بسيار ضروری است بسياری از شخصيت های اصلاح طلب با اين بهانه که چنين کاری موجب ريزش نيروهای خودی و دلگيری و دوری اصول گرايان از اصلاح طلبان می شود با اين کار مخالفت کرده اند. نمونه ای از اين طرز فکر را می توان در مقاله علی شکوری راد با عنوان «بحث های فرصت سوز» ديد. هنگامی که در تير ماه 1389، بيش از يک سال پس از کودتای انتخاباتی 1388، يکی از نويسندگان جرس در مقاله ای از آيت الله خمينی انتقاد کرد علی شکوری راد به خاطر اين کار بر جرس خرده گرفت و نوشت: «در مورد امام خمینی و اندیشه و راه او نیز چه جای بحث و مناقشه است. ... امام از دنیا رفته است و نام او در تاریخ این ملت به بزرگی ثبت شده است. نام، اندیشه و شخصیت او سرمایه ای ملی است و وزن او در موازنه جناح های سیاسی در هر سو قرار بگیرد تعیین کننده است. حقیر نمی فهمم و نمی توانم ضرورت ورود به این بحث ها را در شرایطی که جنبش سبز سیر امیدوار کننده ای دارد و اختلافات حقیقی در طرف مقابل و وضعیت شکننده ای که دولت به علت عملکرد غلط خود با آن مواجه شده، افق پیروزی را در برابر جنبش قرار داده است، درک کنم. جنبش سبز از این بحث ها حتی اگر با ادعای آگاهی بخشی انجام بشود رنج می برد.» نويسنده محترم سپس می نويسد: «استراتژی جنبش سبز شمول حداکثری ملت است و در این راستا ظرف ماههای اخیر توفیقات شگرفی بخصوص در بین اقشار متدین جامعه از جمله روحانیت و حوزه ها داشته است. رفع دغدغه های این بخش مهم از جامعه و مردم وظیفه ای مبرم است و نباید نسبت به آن کوتاهی صورت بگیرد.» (1)

خلاصه صحبتهای نويسنده اين است: استراتژی جنبش سبز جلب اقشار متدین جامعه يعنی اصول گرايان است. اين اقشار آيت الله خمينی را دوست دارند. بنابر اين ما نبايد از خمينی انتقاد کنيم چون اين کار باعث دوری آنها از اصلاح طلبان می شود.

اولاً دليلی در دست نيست که ثابت کند که انتقاد کردن از آيت الله خمينی لزوماً موجب دور شدن اصول گرايان می شود. اگر نقدی غير مغرضانه، مستدل و جامع باشد چه بسا موجب شود که اصول گرايان درک بهتری از نقاط ضعف خمينی پيدا کنند و از تعصب و پيروی کورکورانه از او دست بردارند و حتی به مخالفان استبداد مذهبی بپيوندند. از اين گذشته، به چه دليل بايد صرفاً برای جلب رضايت معدودی اصول گرا شخصيت ها و رويدادهای جمهوری اسلامی را مورد نقد قرار ندهيم و در نتيجه کل جامعه ايران را در تاريکی و ناآگاهی نسبت به تاريخ سی و چند ساله جمهوری اسلامی قرار دهيم؟ آيا جذب اصول گرايان آنقدر ارزش دارد که برايش چنين بهای سنگينی بدهيم؟ اصولاً اصلاح طلبان به چه دليل بايد، به رغم برخورداری از حمايت بيش از 80 در صد ايرانيان، نياز داشته باشند که با پرداخت چنين هزينه سنگينی بر شمار طرفداران خود بيفزايند؟ اصلاً چرا بايد انتظار داشت که اصول گرايانی که در 22 خرداد 1388، يعنی زمانی که رأی دادن به موسوی برايشان خطری نداشت، به موسوی رأی ندادند بعد از انتخابات تن به خطر بدهند و از موسوی حمايت کنند؟ اين ها به کنار، آمديم و اصول گرايان 10 سال ديگر، 20 سال ديگر، و يا حتی بيشتر بر سر کار ماندند. آيا بايد کار نقد و تحليل جمهوری اسلامی را تعطيل کنيم و روز به روز نسبت به گذشته مان نا آگاه تر بشويم تا مبادا نقد ما موجب دغدغه اقشار متدين و روحانيت و حوزه ها بشود؟ آيا بهتر نيست که به جای هراس از ريزش نيروها تاريخ سی و چند ساله اخير ملت مان را موشکافانه نقد کنيم تا فرزندانمان اشتباهات ما و پدرانمان را تکرار نکنند؟

در پی انتخابات 1388، اصول گرايان تنها در صورتی ممکن بود دچار ريزشی جدی بشوند و بعضاً به اصلاح طلبان بپيوندند که به اين نتيجه برسند که کشتی ولی فقيه در حال غرق شدن است. شعار سرنگونی ديکتاتور - که حتی نمی توان آن را ساختارشکنانه خواند چون فقط شخص خامنه ای را هدف قرار می داد و نه نهاد ولايت فقيه را - می توانست روضه خوانی را که بيش از بيست سال مهمترين مانع دستيابی ايرانيان به آزادی و زندگی شرافتمندانه بوده است هدف قرار بدهد و هيبت کاذب او را از ميان ببرد و به اصول گرايان نشان دهد که فرمانروايشان آن چنان قدر قدرتی هم که گمان می کنند نيست که کسی را يارای مقابله با او نباشد. تنها در آن صورت ممکن بود که بخشی از آنها از روی فرصت طلبی کشتی سوراخ شده ولی فقيه و دولت انتصابی اش را ترک کنند و به ساحل نجات اصلاح طلبان پناه ببرند و موجب شمول حداکثری بشوند.


فرصت از دست رفته

جنبش اعتراضی مردم ايران جنبشی ريشه دار و گسترده بود و از حمايت اکثر ايرانيان برخوردار بود. اين جنبش بايد پيروز می شد و نشد. اصلاح طلبان چه می توانستند بکنند که نکردند؟

(1) اصلاح طلبان بايد خامنه ای را به مرگ می گرفتند تا به تب راضی شود. آنها بايد خواهان سرنگونی خامنه ای می شدند و با اين کار هيبت او را می شکستند و روحيه هودارانش را تضعيف می کردند. آن گاه شايد خامنه ای برای، حفط قدرتش، تن به مصالحه می داد و با برکناری احمدی نژاد، رئيس جمهورشدن موسوی و يا انتخابات مجدد موافقت می کرد.

(2) اصلاح طلبان بايد کارگران و کارمندان را به اعتصابات عمومی فرا می خواندند و با اين کار موجب تعميق جنبش می شدند و رژيم را وادار به عقب نشينی و مصالحه می کردند. از آنجا که موسوی و کروبی در ميان تمام اقشار جامعه هوادارانی داشتند به احتمال بسيار فراخوانشان با استقبال گسترده کارگران و کارمندان رو به رو می شد. اما به فرض هم که از اين فراخوان استقبال چندانی نمی شد اصلاح طلبان دست کم تصوير بهتری از ميزان قدرت شان در ميان کارگران به دست می آوردند.

(3) راهبرد «پرهيز از خشونت» راهبرد درستی بود اما مطلق کردن آن نادرست بود. معترضانی که در خيابانها به طرزی وحشيانه کتک می خورند اما اجازه ندارند که از خود دفاع کنند دير يا زود روحيه خود را می بازند و به اين نتيجه می رسند که حضورشان در خيابان ها چيزی را عوض نمی کند و سرانجام خيابانها را به سرکوبگران واگذار می کنند. (2)

(4) اصلاح طلبان بايد جنايات و بی کفايتی های رژيم در سی سال گذشته را افشا و نقد می کردند. تاريخ نشان داده است که افشای تبهکاری های رژيم های مستبد به مردم آگاهی می بخشد و آنها را در رويارويی با رژيم مصمم تر می کند و به فداکاری های بزرگ وا می دارد. در انقلاب 1357 ايران، افشاگری های مطبوعات در باره فساد و سرکوب های حکومتی به نفرت از رژيم شاه دامن زد و مردم را در مخالفت با رژيم مصمم تر کرد.

ميخائيل گورباچف، رهبر شوروی، در سال 1985، به منظور کارآمدتر کردن دولت و بهبود اوضاع اقتصادی شوروی ، سياست فضای باز يا گلاسنوست را در پيش گرفت و سانسور بر رسانه های عمومی را کاهش داد. در نتيجه، رسانه ها با آزادی بيشتری به بررسی معضلات اجتماعی و اقتصادی پرداختند و از فساد و ناکارآمدی دولت شوروی پرده برداشتند. با گذشت زمان دامنه افشاگری ها از انتقاد از کمبود مسکن و مواد خوراکی و کالاهای مصرفی و آلودگی محيط زيست و اعتياد گسترده به الکل فراتر رفت و به افشای کشتار ميليون ها تن از مردم شوروی در زمان لنين و استالين و نقد نظام کمونيستی حاکم بر شوروی انجاميد. اين افشاگری ها مردم شوروی را بيش از پيش به ضرورت تغيير نظام سياسی واقف کرد و به فروپاشی نظام کمونيستی در شوروی و کشورهای کمونيستی اروپای شرقی انجاميد.

اصلاح طلبان بايد دست کم در مورد رويدادهای زير به افشاگری های گسترده دست می زدند: عملکرد دادگاه های شرع در پی پيروزی انقلاب 1357 که در آنها روحانيونی که تا آن زمان کار اصلی شان روضه خوانی بود در مقام قاضی شرع، بی اعتنا به ضوابط قانونی و حقوق شهروندی، حکم اعدام و مصادره اموال وابستگان به نظام پهلوی و دگرانديشان را صادر و اجرا می کردند؛ اشغال سفارت آمريکا و گروگان گيری که زيان های بزرگی به ملت ايران وارد کرد؛ قانون اساسی جمهوری اسلامی که ناقض حقوق شهروندی است و برای استبداد مذهبی توجيه قانونی می تراشد؛ انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها در سال 1359 که به اخراج هزاران استاد و دانشجو و برقراری نظام پليسی در دانشگاه ها انجاميد؛ سرکوب اقليت های قومی و گروههای سياسی و دگر انديشان در نخستين سالهای حيات جمهوری اسلامی؛ وادار کردن دگر انديشان به اعترافات تلويزيونی (قطب زاده، آيت الله کاظم شريعتمداری، طاهر احمد زاده، مجاهدين، چپی ها، مهدی هاشمی برادر داماد منتظری و غيره)؛ کشتار زندانيان سياسی در سال 1367؛ تشکيل جوخه های مرگ و ترور مخالفان رژيم اسلامی در داخل و خارج ايران؛ تحقير و سرکوب زنان و تبديل آنها به شهروندان درجه دوم؛ و تبعيض نسبت به اقليت های مذهبی. به اين فهرست میتوان توطئه حذف ابوالحسن بنی صدر از رياست جمهوری، توطئه حذف حسينعلی منتظری از قائم مقامی رهبری، جعل روايت از قول آيت الله خمينی به منظور نشاندن خامنه ای در جايگاه ولايت فقيه و ده ها توطئه ديگر را افزود.

از آنجا که اصلاح طلبان همواره بخشی از نظام اسلامی بودند و اطلاعات عميقی از ساختار، شخصيت ها و عملکردهای اين نظام داشتند می توانستند از بسياری از زد و بندهای پشت پرده، حيف و ميل های گسترده بيت المال، قاچاق کالا توسط سپاه پاسداران، محل و نقش اسکله های خصوصی سپاه، واقعيات مربوط به جنگ هشت ساله ايران و عراق که هنوز از مردم ايران مخفی نگه داشته شده است، سرکوب ها، شکنجه ها، شکنجه گرها، ماجراجويی های خارجی و صد ها راز سر به مهر رژيم ولايت فقيه پرده بردارند تا مردم رژيم را بهتر بشناسند و آگاهانه تر به مبارزه شان ادامه دهند. اما اصلاح طلبان با اين بهانه که افشاگری و انتقاد از گذشته رژيم موجب ريزش نيروهای خودی می شود و با سياست جذب حد اکثری جنبش در تضاد است فرصت های بزرگی را برای آگاه سازی مردم از دست دادند.

(5) اصلاح طلبان بايد خواهان برقراری رابطه با آمريکا، پایان یافتن مداخلات نظامی جمهوری اسلامی در فلسطین و لبنان، و حل مسالمت آمیز مناقشه فلسطین و اسرائیل در چارچوب قطعنامه های سازمان ملل می شدند. اين کار آگاهی سياسی ايرانيان را بالا می برد و به آمريکا انگيزه بيشتری برای حمايت از جنبش سبز می داد. اما اصلاح طلبان برنامه ای که نشانگر واقع بينی آنها در قبال مسائل جهانی و عزم آنها برای دگرگون کردن سياست خارجی ضد ميهنی جمهوری اسلامی باشد ارائه نکردند. (3)

(6) اصلاح طلبان بايد از هوادارانشان در سپاه و بسيج و ديگر سازمان های سرکوبگر رژيم برای جلوگيری از سرکوب معترضان و مقابله با رژيم استفاده می کردند. استراتژی و تاکتيک های ناکارآمد اصلاح طلبان موجب شد که اين هواداران منفعل و بلاتکليف بمانند و بخشی از آنها توسط رژيم شناسائی و تصفيه شوند.



در انتخابات رياست جمهوری در خرداد 1388 کثيری از ايرانيان برای نجات از زندان 30 ساله ولايت فقيه به اصلاح طلبان روی آوردند اما اصلاح طلبان در پی ويران کردن اين زندان نبودند بلکه صرفاً می خواستند روزنه هايی در ديوارهای آن برای هواخوری زندانيان بگشايند. اين موضوع مهمترين دليل ناکامی جنبش اعتراضی مردم ايران بود.



سهيل روحانی، آمريکا، کاليفرنيا، اول دسامبر 2011

(1) علی شکوری راد، بحث های فرصت سوز، جرس. 11 تير 1389

(2) سهيل روحانی، اصلاح طلبان و معضل فلسطين و اسرائيل، اخبار روز، ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۱

(3) سهيل روحانی، جنبش سبز و معضل خشونت، ايران امروز، 1 سپتامبر 2011