سهيل روحانی
اشغال سفارت امريکا و گروگان گرفتن کارمندان آن يکی از ويرانگرترين رويدادها در تاريخ جمهوری اسلامی است. گروگان گيری به سقوط دولت بازرگان، تضعيف طرفداران جامعه باز، تسريع روند استقرار استبداد دينی، افزايش تجاوز به حقوق شهروندی، توقيف دارايی های ايران در امريکا، جنگ ايران و عراق، تحريم های اقتصادی و انزوای ايران در عرصه جهانی انجاميد و خسارات مالی و جانی عظيمی به ايرانيان وارد کرد. گروگان گيرها با جلوه دادن فعاليت های معمولی ديپلماتيک امريکا به عنوان جاسوسی به سوء ظن بيمارگونه ايرانيان نسبت به خارجيان دامن زدند و با اين ادعا که در سفارت امريکا اسنادی داير بر جاسوسی ليبرالها يافته اند برخی از مخالفان استبداد مذهبی را از صحنه سياسی خارج کردند.
دانشجويان اشغالگر فقط برای مدت بسيار کوتاهی تعزيه گردان ماجرا بودند. هنوز چند ساعت از اشغال سفارت نگذشته بود که روح الله خمينی به حمايت از اشغالگران برخاست و توسط پسرش سيد احمد به آنها پيام داد که جایی را که گرفته ايد محکم نگه داريد. از آن پس، ماجراجويی چند دانشجو به تروريسم دولتی تبديل شد و هدايت گروگانگيری به دست خمينی افتاد. مهندس بازرگان و ديگر عقلای نظام اسلامی برای حل بحران کوشيدند اما نتوانستند سنگی را که چند ديوانه به چاه انداخته بودند بيرون بياورند. ولی فقيه و همدستانش تنها زمانی که ديوانه ای ديگر، يعنی صدام حسين، به ايران حمله کرد و آنها را در تنگنا قرار داد بر سر عقل آمدند و به گروگانگيری پايان دادند.
بنيادگرايان، و به ويژه روحانيون حامی خمينی، از گروگانگيری و سقوط ليبرالها بيشترين سود را بردند و به قدرت و ثروت دست يافتند. هرگز سابقه نداشته است که قشر روحانی شيعه تا اين حد بر جان و مال و ناموس ايرانيان مسلط شده باشد. اما روحانيون، با کنار زدن ليبرالها و قبضه کردن قدرت، سپر بلای خود را هم از دست دادند و از اين امکان که ناتوانی خود و اسلام در حل معضلات اجتماعی را به گردن نيروهای غيرمذهبی بيندازند محروم شدند. هواداران حکومت اسلامی همواره ادعا کرده بودند که استقرار حکومت اسلامی به ظلم و مفاسد اجتماعی پايان می دهد و به ايجاد جامعه ای ايده ال و سعادتمند می انجامد. گروگانگيری و سقوط دولت موقت صحنه قدرت را تقريباً به طور کامل در اختيار روحانيون قرار داد و به آنان فرصت داد که با پياده کردن «اسلام ناب محمدی» و «اسلام رحمانی» مورد ادعايشان کشوری آباد و جامعه ای عاری از فساد ايجاد کنند. اما حکومت دينی نه تنها هيچ معضل اجتماعی مهمی را حل نکرد که بر مشکلات ايران بشدت افزود. مردم به چشم خود ديدند و با پوست و گوشتشان احساس کردند که حکومت مذهبی، به رغم برخورداری از قدرت سياسی و صدها ميليارد دلار درآمد نفت، قادر به حل هيچ يک از معضلات مهم اقتصادی و اجتماعی نيست. عمر استبداد دينی هنوز به دو دهه نرسيده بود که ايرانيان، در 1376، با حمايت از نامزدهای اصلاح طلب، به مقابله با آن برخاستند و در انتخابات رياست جمهوری، در سال 1388، بار ديگر نفرت و انزجار خود را از استبداد دينی نشان دادند و برای پايان دادن به آن از هيچ گونه فداکاری دريغ نکردند.
اگر روحانيون اشتهای خود را برای کسب قدرت کنترل کرده و سهمی هم برای نيروهای غير مذهبی قائل شده بودند ورشکستگی و ناکارآمد بودن ايدئولوژی شان به اين سرعت برملا نمی شد. از اين رو می توان گفت که گروگانگيری، گرچه ناخواسته، با هموار کردن راه برای استيلای مطلق روحانيون، موجب شد که ناسازگاری حکومت دينی با مردمسالاری و پيشرفت زودتر بر ملا شود و ضرورت جدا کردن دين از حکومت بيش از پيش آشکار شود. اکنون شمار روز افزونی از ايرانيان به اين باور رسيده اند که دين فقط زمانی می تواند رحمانی باشد که از حکومت جدا باشد.
گروگانگيری بر نيروهای اپوزيسيون هم تأثير گذاشت. حزب توده اشغال سفارت امريکا را به مثابه نمود ديگری از «خط مردمی و ضد امپرياليستی امام» ارزيابی کرد و در رکاب خمينی و حاميان بنيادگرايش به جنگ با ليبرالها و ديگر مخالفان استبداد مذهبی ادامه داد و به تحکيم استبداد دينی ياری رسانيد. اشغال سفارت بر ديدگاه سازمان چريک های فدايی خلق ايران هم تأثير گذاشت و بخشی از اعضا و هواداران اين سازمان را به پيروی از مشی حزب توده و کمک به استقرار استبداد مذهبی راغبتر کرد.
گروگانگيری بی ترديد به جنگ ايران و عراق انجاميد. به طور کلی، امريکا اجازه نمی دهد که هيچ يک از کشورهای نفت خيز خاورميانه به ذخاير نفتی همسايگانش دست يابد و قدرت تعيين کننده تری در کنترل ميزان استخراج، ميزان صدور و تعيين قيمت نفت داشته باشد. امريکا، به پيروی از اين سياست، در پی حمله صدام حسين به کويت در 1990، اعلام کرد که به صدام اجازه کنترل ذخاير نفتی کويت را نخواهد داد. امريکا ائتلاف نيرومندی عليه عراق تشکيل داد و در سال 1991 با توسل به زور عراق را از کويت بيرون راند.
امريکا، در پی گروگانگيری، تلاش کرد که از طريق مذاکره به گروگانگيری پايان بدهد اما لجبازی و سرسختی نابخردانه روح الله خمينی تلاشهای امريکا را با شکست رو به رو کرد. امريکا که از تلاشهای ديپلماتيک نتيجه ای نگرفته بود و در ارديبهشت 1359 عمليات نظامی اش برای آزادسازی گروگان ها، در صحرای طبس، شکست خورده بود سياست جديدی در پيش گرفت و از حمله صدام به مناطق نفت خيز ايران حمايت کرد. شکست عمليات طبس به زيان ايرانيان تمام شد. اگر اين عمليات شکست نخورده بود و امريکا گروگانها را نجات داده بود عراق جرأت حمله به ايران را نمی يافت.
بازنده اصلی گروگان گيری ملت ايران بود. بازنده بزرگ ديگر ملت عراق بود که به جنگی ويرانگر کشانده شد و متحمل صدها هزار کشته و زخمی و معلول و ميلياردها دلار خسارت مالی شد.
اشغال سفارت
در 30 مهر 1358، برابر با 22 اکتبر 1979، محمد رضا پهلوی، شاه سابق ايران، برای معالجه سرطان وارد آمريکا شد. چند روز بعد، در دهم آبان، برابر با اول نوامبر، مهدی بازرگان نخست وزير، ابراهيم يزدی وزير امور خارجه و مصطفی چمران وزير دفاع که برای شرکت در جشن بيست و پنجمين سالگرد انقلاب الجزاير به اين کشور رفته بودند با برژينسکی مشاور امنيت ملی پرزيدنت کارتر در الجزاير ديدار و گفتگو کردند. به گفته رابرت گيتس، که بعدها وزير دفاع امريکا شد، برژينسکی به هيئت ايرانی گفت: «ما انقلاب شما را به رسميت می شناسيم. ما کشور شما را به رسميت می شناسيم. ما دولت شما را به رسميت می شناسيم. ما سلاح هايی که طبق قرار داد می بايست به شاه می فروختیم را به شما خواهيم فروخت. ما يک دشمن مشترک در [همسايگی] شمال شما داريم. ما در آينده می توانيم با يکديگر کار کينم». راديو فردا: روايت وزير دفاع امريکا از ديدار بازرگان و برژينسکی. به ادعای گيتس، هيئت ايرانی خواهان استرداد شاه بود اما برژينسکی با اين درخواست موافقت نکرد. (1) روح الله خمينی در دهم آبان 1358 در پيامی به مناسبت 13 آبان (روز دانش آموز) گفت: «بـر دانـش آمـوزان ، دانشگاهيان و محصلين علوم دينيه است كه با قدرت تمام حملات خود را عـليه امريكا و اسرائيل گسترش داده و آمريكا را وادار به استرداد اين شاه مخلوع جنايتكار نمايند و اين توطئه بزرگ را بار ديگر شديداً محكوم كنند». صحيفه نور، جلد 10، ص 67
سه روز پس از اين پيام تحريک آميز، در 13 آبان 1358، برابر با 4 نوامبر 1979، چند صد نفر جوان که خود را دانشجويان پيرو خط امام می ناميدند به بهانه اعتراض به ورود شاه به امريکا از ديوارهای سفارت امريکا بالا رفتند و 66 نفر از کارمندان سفارت را گروگان گرفتند. از 66 گروگان امريکايی، 13 نفر در آبان 1358 و 1 نفر، به دليل بيماری، در سال 1359 آزاد شدند و 52 نفر بقيه تا 30 دی 1359، برابر با 20 ژانويه 1981، در اسارت گروگان گيرها بودند. گروگان گيری می توانست به سرعت پايان يابد اما حمايت روح الله خمينی از اشغال سفارت اقدام دانشجويان را به تروريسم دولتی تبديل کرد و موجب شد که اين بحران 444 روز به طول انجامد.
اشغالگران سفارت پس از گذشت بيش از سه دهه جز شعارهای بی محتوا چيزی در توجيه کار خود ارائه نکرده اند. شاه بيت حرف آنها اين است که سفارت امريکا مرکز توطئه و جاسوسی عليه جمهوری اسلامی بوده است. اشغالگران معمولاً فهرستی از وقايعی را که به گمان آنها توطئه بوده و انقلاب اسلامی را تهديد می کرده است رديف می کنند و بدون ارائه هيچ مدرکی به امريکا نسبت می دهند و بعد هم با افتخار و تکبر اعلام می کنند که با اقدام «انقلابی» شان، يعنی تجاوز به سفارت امريکا، توطئه ها را نقش بر آب کرده اند.
در اين مقاله ابتدا گفته های چهار تن از اشغالگران يعنی محمد هاشم پور يزدان پرست، خانم فروز رجایی فر، ابراهيم اصغرزاده، و عزت الله ضرغامی را در باره اشغال سفارت نقل و بررسی می کنم. انتخاب اين افراد ربطی به موضع گيری های سياسی کنونی آنها ندارد و صرفاً برای نشان دادن نگرش و ادبيات اشغالگران نسبت به اشغال سفارت است. سپس سخنان و يکی از بيانيه های محسن ميردامادی، از رهبران اصلاح طلب، را در باره اشغال سفارت مورد بررسی و نقد قرار میدهم. در پايان، به موضع گيری محمد علی رجايی و ميرحسين موسوی در باره گروگان گيری می پردازم.
محمد هاشم پوریزدان پرست، اشغالگر سابق و استاد بعدی در دانشگاه شيراز، در مصاحبه ای در 1385، در باره انگيزه دانشجويان پيرو خط امام می گويد: «با هر کدام از بچهها که صحبت میکردی این طوری فکر میکرد و به یقین رسیده بود که تمام توطئه ها زیر سر آمریکاست و همینطور هم بود. اصلاً معلوم بود که ماجرای کردستان را آمریکا راه انداخته. ماجراهای گروههای چپ و راست و مجاهدین و فرقان همه زیر سر آمریکاست. امام هم در یکی از سخنرانیهایشان در مورد گروهکهای منافقین و فدائیان فرمودند که قضیه آنها قضیه آمریکاست. دویست و سیصد نشریه در ایران چاپ میشد، اکثراً متعلق به ضد انقلاب و گروهها و جریانات وابسته به آمریکا ، اگرچه شعارهای تند ضد آمریکایی هم میدادند... فقط روزنامه جمهوری اسلامی مال انقلاب بود. اطلاعات و کیهان هم در دست ضد انقلاب بود و بسیاری از نویسندگان متعلق به ضد انقلاب در آن بر علیه انقلاب مطلب می نوشتند وتوطئه میکردند.» مرکز اسناد انقلاب اسلامی: کار از شریف شروع شد! ،مصاحبه با دکتر پوریزدان پرست از دانشجویان پیرو خط امام. اين ادعا که «ماجراهای گروه های چپ و راست» - يعنی در واقع تمام گروه ها و احزاب سياسی ايران - «زير سر آمريکا» بود و «فقط روزنامه جمهوری اسلامی مال انقلاب بود» چنان سخيف است که ارزش پاسخ گويی ندارد اما خواننده را با دنيای ذهنی مغشوش و ناپخته فاتحان سفارت امريکا آشنا می کند. محمد هاشم پوریزدان پرست می گويد که قصد آن ها فقط اعتراضی کوتاه مدت بود اما دخالت خمينی به ماجرا ابعادی تازه بخشيد: «آخرهای شب بود که حاج سید احمد با سفارت تماس گرفت و گفت امام گفته اند که جای خوبی را گرفتید، دستتان درد نکند، فقط آنرا خوب نگه دارید و مواظب باشید از دستتان در نیاورند. تا امام تأیید کرد، جریان یک طور دیگر شد. ما آمده بودیم سه روز بمانیم و به بردن شاه به آمریکا که شاید از آخرین حلقه های توطئه 9 ماهه برای شکست انقلاب بود اعتراض کنیم و بعد هم بیاییم بیرون و به این وسیله صدای اعتراض ملت ایران را به گوش جهانیان برسانیم. اما چهار صد و چهل و چهار روز ماندیم، اثراتش بر روی تمام زندگیمان ماند و مسیر زندگی تک تک دانشجویان به صورت دیگری در آمد .یک نقطه عطف در زندگی آنان شد. راهی به سمت خیر و برکت و عزّت دنیا و آخرت برای خودشان و برای ملت ایران و حتی برای کل مظلومین دنیا.» همانجا. ظاهراً پوریزدان پرست از تجاوز به سفارت امريکا در اين دنيا «خير و برکت و عزت» ديده است و انتظار دارد که در آخرت هم از مواهب اين تجاوز برخوردار بشود. اما، برخلاف ادعای ايشان، گروگان گيری برای ملت ايران خير و برکتی نداشت و صرفاً منبع شر و راهی به سوی جنگ با عراق و صدها فاجعه ويرانگر ديگر بود. گروگان گيری برای «کل مظلومين دنيا» هم خير و برکتی نداشت. کارتر، رئيس جمهور امريکا، در سياست خارجی اش بر رعايت حقوق بشرتأکيد می کرد. اين موضوع به سود «مظلومين دنيا» بود. اما گروگان گيری به بی اعتبار شدن برنامه حقوق بشر کارتر در امريکا و شکست او در انتخابات رياست جمهوری و روی کار آمدن جمهوری خواهان به رهبری ريگان، که دفاع از حقوق بشر در سياست خارجی اش جای مهمی نداشت، انجاميد و موجب شد که فشار امريکا بر ديکتاتورهای جهان سوم برای رعايت حقوق بشر کاهش يابد. اين موضوع مسلماً به سود مظلومين دنيا نبود. در ضمن، ملت ايران به گروگان گيرها نمايندگی نداده بود که با تجاوز به سفارت امريکا «صدای اعتراض ملت ايران را به گوش جهانيان» برسانند.
خانم مهندس فروز رجایی فر هم که در اشغال سفارت شرکت داشته و اکنون فرمانده گردان های استشهادی جمهوری اسلامی است، می گويد: «اصلاً قرار بر این نبود که بحث تسخیر، تا این مدت طول بکشد. برنامهی ما چند ساعت و در نهایت، یکی دو روز بود. هدفمان هم جمع آوری نمایندگان رسانههای بینالمللی بود، به صورتی که این خبر در دنیا انعکاس پیدا کند و این اعتراض دانشجویان، به عنوان نمایندگان ملت ایران به گوش جهان برسد. درواقع، ابعاد ماجرایی که انجام شد به هیچ وجه برای بچهها پیش بینی شده نبود.». آينده انقلاب اسلامی: دلايل تسخير لانه جاسوسی آمريکا از زبان تسخيرکنندگان رهبران دانشجويان اشغالگر طرح حمله به سفارت را مخفی نگه داشته و حتی بسياری از اشغالگران تا صبح روز 13 آبان از ماجرا بی خبر بودند. ملت ايران از اين ماجرا کوچکترين اطلاعی نداشت و به کسی برای حمله به سفارت امريکا نمايندگی نداده بود. ادعای خانم رجايی و ديگر اشغالگران مبنی بر اين که به نمايندگی از ملت ايران به سفارت امريکا حمله کردند نشانگر خودمحوری و خود بزرگ بينی اشغالگران و فاقد ارزش است. (2)
ابراهيم اصغرزاده، از رهبران اشغالگران، که مدعی است که پيشنهاد دهنده اصلی حمله به سفارت بوده است، برای توجيه تجاوز به سفارت امريکا ادعای حيرت انگيزی می کند و می گويد که اين اقدام جبر زمان بوده است: «گر ما این کار را نمیکردیم، به حکم آن وضعیتی که در جامعه بود، قطعاً و قهراً این کار انجام میگرفت. اگر ما این کار را نمیکردیم، عدهی دیگری دست به اقدام می زدند. پس این حرکت، دقیقاً در بستر عینی جامعه اتفاق افتاد.» همان جا. ادعای اصغر زاده عوام فريبی و دقيقاً ناشی از ناتوانی او در توجيه تجاوز به سفارت امريکا است. اصغرزاده از دولت موقت به دليل عدم مبارزه با امريکا انتقاد می کند و ساقط کردن آن را از انگيزه های اشغال سفارت می داند: «ما انتظار داشتیم که نقش دولت موقت باید نقشی باشد که منافع آمریکا را باز هم تهدید کند و باز هم درمقابل آمریکا بایستد، چه در داخل کشور و چه در منطقه؛ اما این اتفاق نیفتاد... این شرایط و همچنین خواستی که به وسیلهی عموم مردم و توسط رهبر انقلاب، دامن زده میشد و دائم مطرح بود ـ یعنی ادامهی مبارزه با آمریکا و جلوگیری از توطئههای آمریکا ـ ما را بر آن داشت که کاری کنیم…تصرف سفارت آمریکا، در حقیقت، راهی بود که از طرفی مسایل داخلی ما را حل میکرد، یعنی با دولت موقت برخورد داشت [و] از طرفی مسایل ما را در منطقه و جهان در برابر سیاستهای امپریالیستی آمریکا حل میکرد. به همین دلیل بود که ما قبل از تصرف لانهی جاسوسی تحلیل میکردیم، با تصرف سفارت آمریکا، دولت وقت هم ساقط خواهد شد و این تحلیل درست از آب درآمد. شاید اصلیترین انگیزهها هم همینها بودند.» همان جا. با اشغال سفارت و گروگان گيری و سقوط دولت ميانه رو بازرگان آرزوی ابراهيم اصغرزاده و همفکران امريکا ستيزش برآورده شد و رژيم اسلامی «چه در داخل کشور و چه در منطقه» در مقابل امريکا ايستاد و «منافع امريکا را باز هم تهديد» کرد. رژيم اسلامی مبالغ هنگفتی صرف صدور انقلاب اسلامی و روی کار آوردن رژيم های اسلامی ضد امريکايی در کشورهای منطقه کرد، به عمليات انتحاری و بمب گذاری عليه اهداف امريکايی کمک کرد و موجب مرگ چند صد نفر امريکايی در لبنان و ديگر کشورها شد. در مقابل، «ادامه مبارزه با امريکا»، يعنی تحقق خواسته اصغر زاده و همدستانش، به مرگ بيش از دويست هزار ايرانی و زخمی و معلول شدن صدها هزار ايرانی در جنگ ايران و عراق انجاميد، ميلياردها دلار یه ايران خسارت زد، و ايرانيان را بيش از پيش اسير حکومت جهل و خرافات کرد. اين ها به کنار، يک مشت دانشجو چه حقی داشتند که برای حل مسئله ای داخلی - يعنی ساقط کردن دولت بازرگان - سفارت خانه کشوری خارجی را وجه المصالحه قرار بدهند و قربانی خواسته های خود بکنند.
عزت الله ضرغامی، از اشغال گران سفارت، که اکنون به عنوان رئيس سازمان صدا و سيما به کودتاچيان خدمت می کند، می گويد: «واقعیت این است که دولت آمریکا با وجود پیروزی انقلاب، دست از مداخله گری در امور ایران برنداشت. در طول ۹ ماه بین۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۳ آبان ۱۳۵۸، انواع و اقسام حرکتهای توطئهآمیز درسراسر کشور، علیه انقلاب شکل گرفت. که به گونهای آشکار، دست آمریکاییها در وقوع آنها دیده میشد و عملاً سفارت آمریکا، به صورت یک مرکزجاسوسی، برای سازماندهی حرکتهای تفرقه افکن و تجزیه طلبانه، درآمده بود.» همانجا. ضرغامی، همچون ديگر اشغالگران، سندی که دست امريکا را به توطئه ها بند کند ارائه نمی دهد و روشن نمی کند که چگونه او و دانشجويان هم سن و سالش به عمليات سری جاسوسی امريکا پی برده بودند!
محسن ميردامادی و اشغال سفارت
اکنون که طرز فکر و ادبيات برخی از دانشجويان پيرو خط امام را در باره اشغال سفارت ديديم به برخورد محسن ميردامادی به مسئله اشغال سفارت امريکا می پردازيم. محسن ميردامادی از طراحان و رهبران حمله به سفارت امريکا و در زمان گروگان گيری سخنگوی دانشجویان پيرو خط امام بود. ميردامادی بعدها دبيرکل جبهه مشارکت اسلامی و از رهبران اصلاح طلب شد و در پی کودتای خرداد 1388 به دستور کودتاچيان به زندان افتاد.
ادعاها و ادبيات ميردامادی هم با ديگر اشغالگران چندان فرقی ندارد. ميردامادی می گويد: «از یک سو، استانهای مرزی کشور دستخوش حرکتهای جدایی طلبانه شدند و از سوی دیگر، در سایر استانها، گروههای ریزو درشت ضدانقلاب، دست به آشوب و فتنه زدند. اعتصاب و تحصن و درگیری و اغتشاش در ادارات و کارخانهها و دیگر جاها، امری عادی و روزانه شده بود. شواهد و قرائنی در دست داشتیم که این وضع، طبیعی نیست. این احساس دربین دانشجویان وجود داشت که کارهایی که صورت می گیرد، نباید ناهماهنگ وخود به خودی باشد. به نظر میرسید این کارها، باید از جایی هدایت شود و این تصور در بین دوستان وجود داشت که این کارها، به نحوی مستقیم، یا غیرمستقیم به وسیلهی آمریکا هدایت می شود. زیرا بحث اشغال سفارت آمریکا بهعنوان مرکزی که اگر اشغال شود، کل توطئهها از بین خواهد رفت پیش آمد وهمین طور هم شد. به طوری که وقتی سفارت اشغال شد، تمام این برنامهها تعطیل شد و شور و شوقی گسترده در ملت به وجود آمد که همه چیز راتحتالشعاع قرار داد.» همانجا محسن ميردامادی هم، همچون ديگر اشغالگران، برای اثبات ادعاهايش مدرکی ارائه نمی دهد. ميردامادی نمی گويد که «گروه های ريز و درشت ضد انقلاب» چه نام داشتند، چه خواسته هايی داشتند، چه کرده بودند که مصداق «آشوب و فتنه» بود و کِی و کجا آشوب و فتنه کرده بودند؟ ميردامادی فقط می گويد که دانشجويان چون «احساس» می کردند، «به نظر[شان] می رسيد» و «تصور» می کردند که فتنه ها و توطئه ها « به نحوی مستقیم، یا غیرمستقیم به وسیلهی آمریکا هدایت می شود» سفارت امريکا را اشغال کردند. به بيان ديگر، اقدام نابخردانه ای که ملت ايران را با پی آمدهای ويرانگری رو به رو کرده است صرفاً بر پايه «احساس» و «تصور» صورت گرفته است.
ميردامادی ادعا می کند که اشغال سفارت امريکا «کل توطئهها» را از بین برد و «همه چیز راتحتالشعاع قرار داد.» در اين که اشغالگران سفارت با شوهای تلويزيونی شان که به بهانه افشاگری انجام می شد مدتی سر مردم را گرم کردند و معضلات حل نشده جامعه را تحت الشعاع قرار دادند حرفی نيست. اما «تحت الشعاع» قرار دادن مشکلات به معنای حل کردن مشکلات نيست. اشغال سفارت نه تنها مشکلی را حل نکرد که ايران را با انبوهی از مشکلات تازه رو به رو کرد. اين ادعا هم که اشغال سفارت «کل توطئه ها» را از بين برد سخنی بی پايه و صرفاً برای موجه جلوه دادن اقدام ضد ميهنی اشغالگران است. ميردامادی نه «توطئه» را تعريف می کند و نه می گويد که اشغال سفارت چه توطئه هايی را نابود کرد اما از اشارات ايشان به «حرکتهای جدایی طلبانه« و «گروههای ریزو درشت ضدانقلاب» و «اعتصاب و تحصن و درگیری و اغتشاش در ادارات و کارخانهها» می توان نتيجه گرفت که آنچه که ايشان، و ديگر اشغالگران سفارت، توطئه می نامند چيزی جز فعاليتهای معمولی سياسی مردم نبوده است.
در پی انقلاب 1357، مردم ايران پس از تحمل 25 سال استبداد سلطنتی فرصت يافتند که آزادانه به فعاليت های سياسی بپردازند و خواسته هايشان را مطرح کنند. کارگران خواهان بهبود قوانين کار بودند و برای دست يابی به خواسته های سياسی و صنفی شان می کوشيدند و گاه تظاهرات و حتی اعتصاب می کردند. اقليت های قومی خواهان رفع تبعيضات قومی بودند و بعضاً تقاضای خود گردانی داشتند. اهل قلم می خواستند آثارشان را آزادانه و بدون سانسور چاپ کنند. احزاب و گروه های سياسی خواهان برگزاری سخنرانی و تجمعات سياسی بودند. اما خمينی و پيروانش که با طرز فکر قرون وسطائی شان قادر به حل معضلات جامعه نبودند و با خشم و انزجار شاهد ريزش هواداران استبداد دينی بودند خواسته های معمولی سياسی و صنفی و معيشتی مردم را ناشی از توطئه های امريکا می دانستند و کاسه و کوزه بی کفايتی رژيم اسلامی را بر سر سفارت امريکا می شکستند.
اين که ميردامادی و ديگر اشغالگران گمان می کنند که با اشغال سفارت کشوری به دخالتهای آن کشور در ايران پايان داده اند نشانگر ناآگاهی آنها است. دولت دکتر محمد مصدق، در روز 30 مهر 1331، در اعتراض به سياستهای خصمانه دولت انگليس در قبال ايران، سفارت انگليس را در ايران تعطيل کرد اما اين کار مانع شرکت انگليس در کودتای 28 مرداد و سرنگونی محمد مصدق نشد. اشغال سفارت امريکا هم نه تنها به دخالتهای امريکا در ايران پايان نداد که بر ميزان آن افزود و آن را خصمانه تر و ويرانگرتر کرد.
محسن ميردامادی در روز 12 آبان 1388، در آستانه سی امين سالگرد تجاوز به سفارت امريکا، با ارسال بیانیه ای از زندان اوین گفت:
«روز سیزده آبان 1358 یکی از سر فصل های مهم تاریخ سیاسی ایران است. به تعبیر امام خمینی(ره) آن رویداد سر آغاز انقلاب دوم در کشور ماست. از این رو فهم درست آن بخصوص سی سال بعد از آن واقعه، حاوی درسهای فراوان تاریخی و راه گشایی برای عبور از پیچیدگی های سیاسی امروز است.» [تأکيد در سراسر مقاله از من است: روحانی] بیانیه محسن میردامادی به مناسبت ۱۳ آبان از زندان اوین در اين که اشغال سفارت امريکا رويدادی مهم يا به تعبير محسن ميردامادی از «سر فصل های مهم تاریخ سیاسی ایران» است حرفی نيست. در اين هم که «فهم درست» اين رويداد، همچون هر رويداد سياسی مهمی، می تواند حاوی درسهای مهم تاريخی باشد ترديدی نيست. اما پيام محسن مير دامادی نه به «فهم درست» گروگان گيری کمکی می کند، نه «درسها» يی را که می توان از آن گرفت برمی شمارد، نه می گويد که «پيچيدگی های سياسی امروز» چيست و نه روشن می کند که اين «درسها» چگونه می تواند به عبور از اين پيچيدگی ها کمک کند.
يکی از درسهای اشغال سفارت امريکا اين است که مردمی که دچار بيماری شخصيت پرستی می شوند هزينه هنگفتی به خاطر آن می پردازند. هنگامی که دچار شخصيت پرستی می شويم حرف رهبران را آيه قران می پنداريم و بی چون و چرا از آنها اطاعت می کنيم. عدم انتقاد از رهبران و پيروی کور کورانه از آنها موجب خود بزرگ بينی و تکبر و غرور بی جا در آنها می شود، روحيه خودکامگی را در آنها تقويت می کند و بر احتمال ارتکاب اشتباهات بزرگتر از سوی آنها می افزايد. خمينی مهندس بازرگان را نخست وزير کرده بود و وظيفه داشت که از او حمايت کند يا اگر ازعملکرد او راضی نيست دولت بازرگان را به شيوه ای معقول تغيير بدهد. اما خمينی به جای آن که از دولتی که خود منصوب کرده بود حمايت کند با سخنرانی های تحريک آميز دانشجويان را به اقدامات ماجراجويانه و ناديده گرفتن دولت قانونی تشويق می کرد. از آنجا که «دانشجويان پيرو خط امام» دچار کيش شخصيت و فرد پرستی شده و خمينی را به مرتبه قديسان رسانده بودند به آسانی تحت تأثير سخنان او که معمولاً با مظلوم نمايی و تحريف حقايق تاريخی و ادعای دفاع از مستضعفين و حفظ اسلام همراه بود قرار گرفتند و به نيرويی ويرانگر تبديل شدند و به ملتشان آسيب های جبران ناپذيری زدند.
گفتنی است که برای روح الله خمينی دانشجويان تا زمانی عزيز بودند که دستوراتش را بی چون و چرا اجرا می کردند. هنگامی که در فروردين 1359، حدود شش ماه پس از تجاوز به سفارت امريکا، روشن شد که اکثر دانشجويان دانشگاههای ايران از خط امام پيروی نمی کنند اشغالگران سفارت امريکا، به تحريک خمينی، با کمک سپاه پاسداران و چماقداران حزب اللهی، به دانشگاهها حمله کردند و اين سنگر بزرگ آزادی خواهی را، که در پيروزی انقلاب 1357 و به قدرت رساندن خمينی نقشی کليدی ايفا کرده بود، اشغال و دانشجويان و استادان دگرانديش را تارومار کردند.
محسن ميردامادی در اين بيانيه هشدار می دهد که «تسخیر سفارت امریکا به وسیله دانشجویان مسلمان پیرو خط امام باید با شناخت شرایط زمانی و تاریخی خود، هم در عرصۀ داخلی و هم در عرصۀ بین المللی مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد. توصیف و تحلیل آن واقعه بر پایه شرایط امروز و بدون توجه به واقعیات آن زمان به همان اندازه اشتباه است که بخواهیم در باب مسائل امروز جامعه بر مبنای شرایط و معیارهای آن روز و آن زمان قضاوت کنیم...»
حرف ميردامادی درست است اما متاسفانه ايشان فقط کلی گويی می کند و تحليلی بر اساس «واقعيات آن زمان»، يعنی زمان گروگان گيری، ارائه نمی دهد. در ضمن، به اين نکته هم بايد توجه داشت که پی آمدهای هر عملی مهمترين ملاک درستی يا نادرستی آن عمل است. بنابراين، شرايط امروز، تا جايی که ناشی از گروگان گيری است، بايد در «توصيف و تحليل» گروگان گيری در نظر گرفته شود.
محسن ميردامادی سپس می گويد: «1- تسخیر سفارت امریکا واکنش در قبال سیاست هایی بود که دولت امریکا با کودتای 28 مرداد علیه کشور ما آغاز کرده و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی و حتی بعد از آن و زمان تسخیر سفارت آن ها را ادامه داده بود.»
متاسفانه ميردامادی سياست های امريکا را بر نمی شمارد و اين مهم را به حدس و گمان خواننده واگذار می کند. راستی سياست امريکا در قبال ايران چه بود؟
امريکا از ايران می خواست که در مبارزه ميان امريکا و شوروی با امريکا متحد شود و اگر نمی شود دست کم بی طرف بماند. پيرو اين سياست، امريکا طرفداران شاه را برای سرنگون کردن مصدق بسيج کرد و تا اواخر سال 1357، يعنی زمانی که روشن شد که شاه کنترلش را بر اوضاع از دست داده است، به حمايت از شاه ادامه داد. امريکا در پی پيروزی انقلاب اسلامی هم همين سياست را دنبال می کرد و مايل بود که جمهوری اسلامی دوستی با امريکا را بر دوستی با شوروی ترجيح دهد. حال اگر خمينی مايل به پيروی از اين سياست نبود می توانست از آن پيروی نکند بی آن که به گروگان گيری متوسل شود.
سياست مهم ديگر امريکا اين بوده است که هيچ کشوری در امر صدور نفت از خليج فارس به بازارهای جهانی اخلال نکند. سياست جمهوری اسلامی هم که همين بوده و هست. اقتصاد ايران به درآمدهای ناشی از صدور نفت متکی است. رهبران جمهوری اسلامی بارها هشدار داده اند که اگر کشوری بخواهد در امر صدور نفت ايران به بازارهای جهانی اخلال کند با واکنش های شديد و حتی اقدام نظامی ايران رو به رو خواهد شد. پس در اين مورد اختلافی ميان امريکا و جمهوری اسلامی نبود که حل آن نيازمند صعود از ديوارهای سفارت امريکا باشد.
امريکا همچنين می خواست که به بازار ايران برای فروش کالاهای امريکايی و سرمايه گذاری دسترسی داشته باشد. خوب، همه کشورها تلاش می کنند که به بازار ديگر کشورها دسترسی داشته باشند و در آنجا سرمايه گذاری کنند. ايران هم تلاش می کند که فرش و صنايع دستی و ديگر کالاهايش را به ديگر کشورها صادر کند و در آنجا بفروشد. سرمايه گذاری خارجيان در ايران هم، به شرطی که درست انجام شود، موجب کارآفرينی، انتقال تکنولوژی و شيوه های نوين مديريت به ايران می شود ونقش مهمی در توسعه صنعتی ايران ايفا می کند. شکوفايی اقتصادی چين کمونيست که اکنون پس از امريکا صاحب دومين اقتصاد نيرومند جهان است مديون سرمايه گذاری هزاران شرکت خارجی در اين کشور است. گفتنی است که سرمايه گذاران خارجی برای سرمايه گذاری در ايران سر و دست نمی شکنند و نوبت نگرفته اند. ايران برای جلب سرمايه گذاران خارجی بايد با کشورهای بسياری رقابت کند. در واقع، يکی از مشکلات بزرگ توسعه اقتصادی ايران در دوران جمهوری اسلامی عدم علاقه سرمايه گذاران خارجی به سرمايه گذاری در ايران بوده است. اگر روح الله خمينی خواهان روابط تجاری با امريکا نبود می توانست بازارهای ايران را به روی کالاهای امريکايی ببندد، به امريکا نفت نفروشد، و به امريکا اجازه سرمايه گذاری در ايران ندهد بدون اين که کسی را به گروگان بگيرد.
همکاری های نظامی امريکا با ايران بخش مهمی از سياست امريکا در قبال رژيم شاه را تشکيل می داد. شاه می خواست که نيروهای مسلح ايران، و به ويژه نيروی هوائی، را به پيشرفته ترين سلاحها مجهز کند. چون شاه متحد مورد اعتماد امريکا بود امريکا با فروش بخشی از پيشرفته ترين سلاحهای خود به ايران موافقت کرده بود. امريکائيان، همان گونه که برژينسکی در الجزاير به بازرگان گفته بود، حاضر بودند که در صورتی که ايران بر طبل دشمنی بر امريکا نکوبد اين سلاحها را به ايران بدهند. حال اگر خمينی اين سلاحها را نمی خواست می توانست خواهان لغو قراردادهای نظامی بشود و اگر اين سلاحها را می خواست گروگان گيری مسلماً به دريافت آنها کمکی نمی کرد.
امريکا با سازمان های اطلاعاتی شاه همکاری گسترده ای داشت و به مأموران امنيتی شاه شيوه های نوين گردآوری اطلاعات و طرز کار با تجهيزات جديد جاسوسی را آموزش می داد. هدف اصلی اين همکاری مقابله با سازمان های جاسوسی کشورهای کمونيستی و نفوذ در اين سازمان ها بود. به هر حال، اگر رژيم خمينی به همکاری اطلاعاتی با امريکا علاقه ای نداشت می توانست با امريکا همکاری نکند بی آن که نيازی به گروگان گيری باشد. در ضمن، ادعای محسن ميردامادی مبنی بر اين که سياست های امريکا تا «زمان پیروزی انقلاب اسلامی و حتی بعد از آن و زمان تسخیر سفارت» ادامه داشت قابل تأمل است چون اين تصور را به وجود می آورد که امريکايی ها همان رابطه ای که با ارتش و ساواک شاه داشتند با ارتش خمينی و نيروهای امنيتی او هم داشته اند.
خمينی می توانست با هر کشوری که بخواهد عليه امريکا قرارداد ببندد يا نبندد، از امريکا سلاح بخرد يا نخرد، به امريکا نفت بفروشد يا نفروشد، به امريکائيان اجازه فعاليت های اقتصادی در ايران بدهد يا ندهد و سفارتخانه امريکا را در ايران تعطيل کند يا نکند. خمينی می توانست همه اين کارها را به شکلی کاملاً متمدنانه و دنيا پسند انجام دهد بی آن که نيازی به صعود از ديوار کوتاه سفارت و ايجاد انقلابی بزرگتر از انقلاب اول و تحميل هزينه ای کمرشکن بر ملت ايران باشد.
تجاوز به سفارت به خونخواهی کودتای 28 مرداد
محسن ميردامادی اشغال سفارت و گروگان گيری را واکنشی در برابر کودتای 28 مرداد می داند بی آن که در اين باره توضيحی بدهد. کودتای 28 مرداد اقدامی تبهکارانه عليه ملت ايران بود اما اين که پيروان خمينی کودتا را پيراهن عثمان کنند و به خونخواهی کودتای 28 مرداد سفارت امريکا را اشغال کنند و کارمندانش را گروگان بگيرند رياکاری و تجاهل و طنزی گزنده است.
کودتای 28 مرداد به تشويق و حمايت مالی و فنی امريکا و انگليس و به دست مأموران سيا و ام آی 6 انگليس و طرفداران شاه انجام شد. امريکا نگران گسترش کمونيسم و نفوذ شوروی در ايران بود و می خواست با برانداختن مصدق و تثبيت حکومت شاه با شوروی و کمونيسم مقابله کند. انگليس خواهان کنترل صنعت نفت ايران بود اما، برای کسب حمايت امريکا به براندازی مصدق، اهداف استعماری خود را زير پوشش مبارزه با کمونيسم پنهان می کرد و ماهرانه به هراس امريکائيان از کمونيسم دامن می زد و به امريکائيان تلقين می کرد که سرنگونی مصدق برای جلوگيری از گسترش کمونيسم در ايران ضروری است. شاه خواهان کسب قدرت مطلق و برقراری استبداد سلطنتی بود. آيت الله کاشانی و ديگر روحانيونی که با کودتاچيان همکاری می کردند به فکر پرکردن جيب های خود و کسب قدرت بودند.
نگاهی کوتاه به حوادث آن زمان آموزنده است. در تير 1331، هنگامی که شاه در پی استعفای محمد مصدق از نخست وزيری، قوام السلطنه را به نخست وزيری منصوب کرد، به فرمان آيت الله ابوالقاسم کاشانی طرفدارانش در حمايت از مصدق به خيابان ها ريختند و با کمک مصدقی ها پس از دادن ده ها کشته شاه را مجبور به برکناری قوام السلطنه و ابقای مصدق کردند. شاه و حاميان خارجی اش در پی چنين شکست بزرگی منطقاً نبايد جرأت رويارويی دوباره با مصدق را به خود می دادند. اما در مرداد 1332 آيت الله کاشانی و هوادارانش به مصدق و نهضت ملی پشت کرده و در صف کودتاچيان قرار داشتند. کودتاچيان در 25 مرداد 1332، يعنی 13 ماه پس از واقعه 30 تير، به اين دليل جرأت کردند که سرهنگ نصيری را برای دستگيری مصدق به در خانه مصدق بفرستند، و حتی پس از ناکامی کودتای 25 مرداد و دستگيری سرهنگ نصيری و فرار شاه به عراق با گستاخی تمام کودتای 28 مرداد را به راه بياندازند، که می دانستند که از حمايت آيت الله کاشانی و مراجع عظام برخوردارند و اين بار، بر خلاف 30 تير 1331، با موج عظيم توده های مذهبی رو به رو نخواهند شد. اگر امريکا می دانست که در 28 مرداد با همان مقاومتی رو به رو می شود که در تير سال 1331 رو به رو شد شايد هرگز کودتای 28 مرداد رخ نمی داد.
به هنگام کودتای 28 مرداد تمام مراجع و روحانيون طراز اول و از جمله آيت الله بروجردی، آيت الله کاشانی و آيت الله خمينی طرفدار شاه و مخالف مصدق بودند. آيت الله کاشانی، آيت الله بهبهانی، حجت الاسلام فلسفی، برخی از ديگر روحانيون و فدائيان اسلام از کودتاچيان پول گرفتند و در روز 28 مرداد در بسيج اوباش برای حمله به خانه مصدق نقش مهمی ايفا کردند. در ظهر 28 مرداد، پس از تصرف راديو تهران به دست کودتاچيان، مصطفی کاشانی پسر آيت الله کاشانی اعلاميه پدرش را که در دفاع از فضل الله زاهدی نوشته شده بود از راديو خواند. آيت الله کاشانی بعد از دستگيری مصدق خواستار اعدام او شد.
نفرت روح الله خمينی از مصدق چنان شديد بود که پس از پيروزی انقلاب اسلامی حتی اجازه نداد که خيابان يا ميدانی را به نام مصدق نام گذاری کنند. خمينی به مراتب بيش از کودتاچيان امريکايی از مصدق نفرت داشت. خمينی در سخنرانی اش در 25 خرداد 1360 در حسينيه جماران به جبهه ملی و مصدق حمله کرد و گفت: «او [محمد مصدق] هم مسلم نبود. من درآن روز در منزل يكی از علمای تهران بودم كه اين خبر را شنيدم كه يك سگی را عينك زده اند و به اسم "آيت الله " توی خيابانها می گردانند. من به آن آقا عرض كردم كه اين ديگر مخالفت با شخص نيست ؛ اين [مصدق] سيلی خواهد خورد. و طولی نكشيد كه سيلی را خورد[يعنی با کودتای 28 مرداد سرنگون شد]. و اگر مانده بود سيلی بر اسلام می زد.» صحيفه امام خمينی، جلد 14، ص 456 ادعای خمينی معنايی جز اين ندارد که در 28 مرداد دست خداوند از آستين سازمان سيای امريکا بيرون آمد و مصدق را سرنگون کرد تا نتواند به اسلام ضربه بزند. بر پايه اين ادعا، امريکا صرفاً عامل تحقق مشيت الهی بود و نه فقط گناهی مرتکب نشده بود که در واقع به اسلام خدمت کرده بود. بنابراين، روح الله خمينی و پيروانش بايد از امريکا به دليل انجام کودتای 28 مرداد، که از سيلی خوردن اسلام به دست مصدق جلوگيری کرده بود، تشکر می کردند نه اين که سفارت خانه اش را اشغال و اعضايش را به گروگان می گرفتند.
گفتنی است که ادعای خمينی مبنی بر مسلمان نبودن مصدق و تلاش مصدق برای «سيلی» زدن به اسلام کذب محض و تلاشی برای توجيه حمايت مراجع تقليد از کودتا است. مصدق جنبش ملی شدن نفت را با موفقيت و به گونه ای مسالمت آميز و متمدنانه به پيروزی رسانده و به استيلای انگيس بر منابع نفت ايران پايان داده بود. اين کار موجب سربلندی ملت مسلمان ايران بود. گناه مصدق اين بود که خواهان جدايی دين از حکومت بود، به درخواست روحانيون برای سرکوب جامعه بهايی تن در نمی داد (3)، به رغم مخالفت روحانيون خواهان اعطای حق رأی به زنان بود و در برابر قدرت طلبی های کاشانی سر فرود نمی آورد. اگر کودتای 28 مرداد رخ نداده بود و محمد مصدق در هدف خود يعنی استقرار حکومتی دموکراتيک بر پايه جدايی دين از حکومت توفيق يافته بود چه بسا که هرگز انقلاب اسلامی رخ نمی داد و ايران به کام روح الله خمينی و آخوندها نمی شد. روح الله خمينی نمی توانست اين را نداند. اين که پيروان روح الله خمينی ادعا می کنند که به خونخواهی کودتای 28 مرداد و دخالتهای امريکا در ايران سفارت امريکا را اشغال کرده و کارمندانش را به گروگان گرفته اند رياکاری و طنزی گزنده است. گرداندن سگ در خيابان به اسم آيت الله کار زشت و نادرستی است اما، به فرض هم که چنين اتفاقی افتاده باشد، چرا خمينی بايد بی درنگ آن را به حساب محمد مصدق بگذارد و خواهان سيلی خوردن او بشود؟ پيش از کودتای 28 مرداد دشمنی دربار و دولت انگليس با مصدق و ملی شدن نفت بر همه روشن بود. دشمنان مصدق جنگ روانی سازمان يافته ای عليه او به راه انداخته بودند تا ميان او و آيت الله کاشانی اختلاف بياندازند و از اين راه او را تضعيف و سرانجام سرنگون کنند. به عنوان مثال، دربار و عوامل انگلستان و امريکا به روحانيون و مردم مذهبی القا می کردند که ادامه حکومت مصدق به استيلای حزب توده و کمونيسم و بی دينی خواهد انجاميد. عوامل کودتا، و از جمله آيت الله بهبهانی و برخی از ديگر روحانيون، به اسم حزب توده، نامه های تهديد آميزی با جوهر قرمز به مراجع می نوشتند و تهديد می کردند که آنها را به دار خواهند آويخت. از کجا که گرداندن سگ در خيابان بخشی از جنگ روانی کودتاچيان عليه مصدق نبود تا روحانيون را عليه او بشورانند؟ «سيلی» به مصدق سيلی به ملت ايران بود. به فرض محال هم که مصدق در ماجرای توهين به يک آيت الله مقصر بود مردم بيچاره ايران چه گناهی کرده بودند که بايد تقاص گرداندن سگی در خيابان را با تحمل کودتای 28 مرداد و 25 سال استبداد محمد رضاشاهی بدهند؟ واکنش خمينی به اين رويداد بی اهميت نشانگر طبيعت کينه توز و خود محور و ضد ميهنی او است و نشان می دهد که برای او حفظ احترام هم لباسی هايش بيش از استقلال و رفاه و آزادی ملت ايران اهميت داشت.
کودتای 28 مرداد به استبداد 25 ساله محمد رضا شاه انجاميد و اسارت، شکنجه و قتل بسياری از مبارزان را در پی داشت و ضربه ای به روند توسعه دموکراسی در ايران بود. اما مرگبارترين پی آمد کودتا اين بود که راه را برای استقرار جمهوری اسلامی هموار کرد. جفايی که با کودتای 28 مرداد بر جنش ملی و محمد مصدق رفت را نه می توان و نه بايد با حمله به سفارت امريکا و گروگان گيری جبران کرد. آيا گروگان گرفتن چند امريکايی که کوچکترين نقشی در کودتای 28 مرداد نداشتند، و چه بسا بسياری از آنها با ملت ايران احساس همدردی داشتند، رنجهايی را که ايرانيان به سبب ديکتاتوری شاه متحمل شده بودند جبران می کرد؟ آيا مکافات گناهی را که آيزنهاور جمهوری خواه در سال 1332 مرتکب شد بايد 26 سال بعد جيمی کارتر دموکرات، که حمايتش از حقوق بشر در ايران زمينه را برای به قدرت رسيدن آيت الله خمينی هموار کرده بود، بپردازد؟
کودتای 28 مرداد برای امريکا منافع بسياری داشت. کودتا موجب شد که ايران در جرگه متحدان امريکا قرار بگيرد، از سياست خارجی امريکا در سراسر جهان حمايت کند، با پيوستن به پيمان بغداد (سنتو) مانع گسترش نفوذ شوروی و کمونيسم به خاورميانه بشود، به پيروی از امريکا با اسرائيل روابط تجاری و امنيتی برقرار کند، در درگيری های اعراب و اسرائيل به اعراب کمک نکند، به نمايندگی امريکا به عنوان ژاندارم منطقه عمل کند و در ظفار عليه نيروهای ضد امريکايی بجنگد، مانع افزايش سريع قيمت نفت در سازمان کشورهای صادر کننده نفت (اوپک) شود و با خريد ميلياردها دلار اسلحه از امريکا به رونق صنايع امريکا و کاهش بيکاری در امريکا کمک کند. اين ها بخشی از منافعی بود که امريکا با کودتای 28 مرداد به دست آورد. اما روح الله خمينی و دانشجويان طرفدارش با گروگان گيری چيزی جز جنگ و استبداد و فلاکت برای ملت ايران به ارمغان نياوردند.
طرفداران اشغال سفارت سرنگون کردن دولت ليبرال بازرگان را از اهداف و دستاوردهای مهم تجاوز به سفارت امريکا به حساب می آورند و از اين بابت به خود می بالند. در اين که تجاوز به سفارت امريکا به استعفای بازرگان انجاميد حرفی نيست اما برای ساقط کردن دولت بازرگان نيازی به گروگانگيری نبود. بازرگان از زمان تشکيل دولت موقت در بهمن 1357 با مراکز متعدد قدرت از قبيل آيت الله خمينی، شورای انقلاب، کميته های انقلاب، سپاه پاسداران، روحانيون، دادگاه های انقلاب و ديگر مراکز ريز و درشت قدرت رو به رو بود و قدرت چندانی نداشت. بازرگان می ناليد که چاقويی به دستش داده اند که تيغه ندارد و اشتياقی به ماندن در رأس دولت نداشت. آيت الله خمينی می توانست به راحتی بازرگان را وادار به استعفا کند بی آن که به اشغال سفارت نيازی باشد. از اين گذشته، بازرگان در 14 آبان 1358، يک روز پس از گروگانگيری، استعفا داد. از آنجا که اشغالگران به هدف خود، يعنی سرنگونی ليبرالها، رسيده بودند ادامه گروگان گيری ديگر لزومی نداشت. اما خمينی و پيروانش بيش از 440 روز ديگر به گروگانگيری ادامه دادند و برای ملت ايران فاجعه آفريدند.
محسن ميردامادی در بند دوم بيانيه اش می گويد: «2- تسخیر سفارت امریکا پاسخ به تهدید های خارجی نسبت به انقلاب بزرگ اسلامی و دستاوردهای آن بود که با توجه به تجربیات تاریخی به نگرانی جدی آن روز بخش قابل توجهی از دانشجویان و مردم تبدیل شده بودکه دفاع از انقلاب مردمی و نظام نوپای حاصل از آن را مهمترین وظیفه خود می دانستند.»
محسن ميردامادی روشن نمی کند که «تهديد های خارجی» که انقلاب را تهديد می کردند چه بودند و ريشه در کدام «تجربيات تاريخی» داشتند. واقعيت اين است که جمهوری اسلامی در زمان اشغال سفارت با هيچ تهديد خارجی مهمی رو به رو نبود. گفته شده است که دانشجويان ورود شاه به امريکا را تهديدی عليه جمهوری اسلامی و بخشی از توطئه امريکا برای دست زدن به کودتايی شبيه کودتای 28 مرداد برای اعاده سلطنت می پنداشتند. اين تصور، به فرض هم که وجود داشته، نشانگر ناآگاهی اشعالگران است. «تجربيات تاريخی» نشان داده است که امريکا برای انجام کودتا نيازی نداشت که شاه را به امريکا ببرد. در زمان کودتای 28 مرداد هم شاه در ايتاليا بود، نه در امريکا. در ضمن، شرايط ايران در 1358 به گونه ای بود که امريکا، به فرض هم که میخواست، نمی توانست کودتا کند و اگر هم می کرد به احتمال بسيار زياد موفق نمی شد. جمهوری اسلامی ده ها هزار فرد مسلح در کميته ها و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت و می توانست در صورت وقوع کودتا ميليون ها نفر را عليه کودتا به خيابان ها بکشاند. سازمان مجاهدين و فدائيان خلق مسلح بودند و هواداران نسبتاً زيادی داشتند و می توانستند کثيری از مردم را به سرعت مسلح کنند و در برابر کودتاچيان قرار بدهند. ارتش، که تنها نيرويی بود که امريکا می توانست روی آن برای کودتا حساب کند، به دليل حمله مردم به پادگانها و اعدام برخی از فرمانده هايش ضعيف شده و در شرايطی قرار نداشت که به کودتای موفقيت آميزی دست بزند. اين ها به کنار، اگر واقعاً امريکا قصد و امکان کودتا را داشت اشغال سفارت امريکا جلو اين کار را نمی گرفت. امريکا می توانست از خارج از امريکا و يا از سفارت خانه های هم پيمانانش، مثلاً کانادا، برای انجام کودتا استفاده کند.
واقعيت اين است که هيچ مدرکی داير بر اين که امريکا، به هنگام تجاوز به سفارت اين کشور، قصد کودتا داشت وجود ندارد. امريکاعليه چه کسی می خواست کودتا کند؟ عليه دولت ليبرال بازرگان که ضد کمونيست و خواهان عادی کردن روابط با امريکا بود؟ به فرض هم که خمينی گمان می کرد که سفارت امريکا در تدارک کودتا است آيا يگانه راه جلوگيری از کودتا اشغال سفارت و گروگان گيری بود؟ اگر روح الله خمينی به ورود شاه به امريکا اعتراض داشت و يا گمان می کرد که سفارت امريکا سرگرم طراحی کودتا و توطئه است آيا نمی توانست کارمندان سفارت امريکا را از ايران اخراج کند؟
محسن ميردامادی ادعا می کند که گروگان گيری واکنش مردمی بود که «دفاع از انقلاب مردمی و نظام نوپای حاصل از آن را مهمترین وظیفه خود می دانستند.» همان طور که گفته شد نظام جمهوری اسلامی در زمان اشغال سفارت امريکا ان ايران را تهديد نمی کرد. به فرض هم که چنين خطری وجود داشت گروگان گيری آن را از ميان نمی برد بلکه با برانگيختن دشمنی امريکا فقط آن را به مراتب تشديد می کرد. از اين گذشته، چرا يک مشت دانشجو بايد اين همه از توطئه های سفارت خانه ای که فقط حدود 70 نفر عضو دارد بترسند؟ مگر مردم ايران به هنگام انقلاب، يعنی زمانی که شمار اعضای سفارت امريکا بيشتر بود و ارتش و نيروهای امنيتی شاه هم هنوز قدرت را در دست داشتند، در مبارزه عليه شاه و حاميان خارجی اش پيروز نشده بود؟ پس چرا حالا که نيروهای شاه در هم شکسته شده و قدرت به دست مردم افتاده بود بايد از سفارت امريکا اين همه ترسيد؟ درست کردن مترسکی از سفارت امريکا دليلی جز ناآگاهی و خودباختگی دانشجويان پيرو خط امام نداشت.
مير دامادی در قسمت ديگری می گويد: «اقدام دانشجویان مسلمان پیرو خط امام برگی درخشان از تاریخ فعالیت های دانشجویی در ایران و جهت گیری ضد استعماری دانشجویان مسلمان و دفاع آنان از منافع ملی است که در جلوگیری از دخالت بیگانه و آسیب زدن به نظام جمهوری اسلامی در دوران پس از انقلاب تأثیرات جدی داشته است.»
اين سخن از چند جهت قابل تأمل است. نخست آن که دانشجويانی که سفارت را اشغال کردند گروهی کوچک بودند که تجاوز به سفارت را مخفيانه طراحی و اجرا کردند بی آن که نظر عموم دانش جويان را خواستار بشوند. اين گروه را به هيچ وجه نمی توان نماينده کل جامعه دانشگاهی ايران به حساب آورد. در واقع، اشغالگران سفارت و طرفدارانشان چنان در دانشگاه ها در اقليت بودند که حدود 6 ماه پس از تجاوز به سفارت امريکا ناچار شدند که برای کنترل دانشگاه ها، با کمک سپاه پاسداران و چماق به دستان حزب اللهی، به دانشگاه های سراسر ايران حمله کنند و دانشگاه ها را با زدن و کشتن دانشجويان فتح کنند و تا سه سال درهای دانشگاه ها را ببندند. صرف دانشجو بودن گروگان گيرها اقدام آنها را به «بخشی از تاريخ فعاليت های دانشجويی» تبديل نمی کند. تجاوز به سفارت امريکا، به فرض هم که برگی از فعاليت های دانشجويی به شمار آيد، بی ترديد سياه ترين برگ در تاريخ فعاليت های دانشجويی است.
تجاوز به سفارت امريکا اقدام نابخردانه مشتی جوان ناآگاه و جاه طلب بود که به انزوای ايران، تحريم های اقتصادی عليه ايران و حمله عراق به ايران انجاميد و ده ها هزار نفر از مردم بی گناه ايران را به کشتن داد، صدها هزار نفر را زخمی و معلول کرد و ميلياردها دلار به ملت ايران خسارت وارد کرد. اشغال سفارت به روند استقرار استبداد مذهبی سرعت بخشيد و منشأ بسياری از تبهکاری های بعدی رژيم از جمله کشتارهای دهه 1360 شد. تجاوز به سفارت امريکا موقعيت جهانی ايران را بسيار ضعيف و ايران را در برابر کشورهای خارجی آسيب پذيرتر کرد. بنابراين، چطور می توان اين اقدام را ناشی از «جهت گیری ضد استعماری دانشجویان مسلمان و دفاع آنان از منافع ملی» به شمار آورد؟
ميردامادی همچنين ادعا می کند که اقدام دانشجويان «در جلوگیری از دخالت بیگانه و آسیب زدن به نظام جمهوری اسلامی در دوران پس از انقلاب تأثیرات جدی داشته است.» اين ادعا ها از طرف کسی که پس از گروگان گيری به مدت 30 سال در جريان تحولات سياسی ايران قرار داشته و تجارب سياسی مهمی را پشت سر گذاشته و در اين مدت در رشته روابط بين الملل هم دکترا گرفته است به راستی که حيرت انگيز و باعث تأسف است. ظاهراً از ديد ميردامادی تحريمهای امريکا عليه ايران، عمليات ناکام نظامی امريکا در طبس به منظور نجات گروگانها، کودتای نوژه، حمله عراق به ايران و خرابکاری های کشورهای خارجی در صنايع ايران «دخالت بيگانه» به حساب نمی آيد. هشت ماه پس از گروگان گيری، يعنی در تير 1359، کودتای نوژه که به ادعای جمهوری اسلامی با همکاری سازمان سيا و عراق و ديگر کشورها طراحی شده بود کشف شد. دولت ايران ادعا کرد که عراق نقشی کليدی در اجرای کودتا داشته است. به ادعای دولت ايران، طبق طرح کودتا، نيروی هوايی عراق مرتباً به ايران حمله می کرد تا خلبان های کودتاچی بتوانند به بهانه مقابله با عراق هواپيماهای خود را مسلح نگه دارند و موجب سوء ظن مقامات جمهوری اسلامی نشوند. قرار بود که در روز کودتا خلبانان عراقی ايران را بمباران کنند تا خلبانان کودتاچی بتوانند به بهانه مقابله با عراق با هواپيماهای مجهز به بمب پرواز کنند اما به جای پرواز به سوی عراق به تهران بروند و مواضع دولتی را بمباران کنند. به ادعای دولت ايران، قرار بود پس از آغاز کودتا عراق به ايران حمله و خوزستان را تصرف کند تا شاپور بختيار بتواند در آنجا دولتی تشکيل بدهد و با کمک کودتاچيان دولت جمهوری اسلامی را ساقط کند.
کودتای نوژه به روشنی نشان می دهد که، برخلاف ادعای محسن ميردامادی، اشغال سفارت امريکا نه تنها از دخالت های بيگانگان در امور داخلی ايران جلوگيری نکرده است که موجب افزايش دخالت ها شده است. اگر گروگان گيری رخ نداده بود و دولت بازرگان سقوط نکرده بود امريکا انگيزه ای برای کمک به کودتای نوژه نداشت.
محسن ميردامادی سپس می کوشد تا پی آمدهای ويرانگر گروگان گيری را منکر شود و يا ناچيز جلوه بدهد. ميردامادی می گويد:
«اين تصور، که برخی به ترویج آن مشغولند، مبنی بر این که وجود مشکلات امروز در روابط ایران و امریکا به دلیل ماجرای تسخیر سفارت امریکا در سال 58 است نیز ناشی از نادیده گرفتن واقعیت های دیگری در طول سی سال گذشته است. واقعیت این است که امریکائیان از سال 1366 (1987میلادی) که مک فارلین را به عنوان سفیر ویژه به ایران فرستادند و حتی حاضر شدند به ایران سلاح بفروشند، خواهان برقراری روابط با ایران شده و در واقع موضوع تسخیر سفارت را به تاریخ سپرده و با عبور از آن واقعه، روابط آینده خود را با ایران در گرو گذشته آن قرار نداده اند.»
محسن ميردامادی می گويد که وجود مشکلات در روابط ايران و امريکا ناشی از گروگان گيری نيست بلکه ناشی از «واقعيت های ديگری» است اما هيچ کدام از آن «واقعيت ها» را بيان نمی کند. ميردامادی می گويد که امريکا از سال 1366، يعنی 8 سال پس از اشغال سفارت، مايل به برقراری رابطه با ايران بوده است اما توضيح نمی دهد که اگر امريکا خواهان رابطه با ايران بوده است پس چرا رابطه بر قرار نشده است. اگر امريکا رابطه می خواهد اما رابطه بر قرار نمی شود دليلش اين است که طرف ديگر دعوا، يعنی جمهوری اسلامی، خواهان برقراری رابطه نيست. اما اگر گروگانگيری رخ نداده بود آيا دولتمردانی که مانع برقراری رابطه با امريکا هستند به قدرت می رسيدند؟ به فرض محال هم که گروگان گيری از سال 1366 مانعی در راه برقراری رابطه با امريکا نبوده است از 1358 تا 1366 که مانعی در راه برقراری رابطه بوده است. محسن مير دامادی می توانست دست کم به هزينه ای که ملت ايران در اين مدت بابت قطع رابطه با امريکا پرداخت بپردازد اما او به اين موضوع نمی پردازد شايد به اين دليل که پرداختن به اين موضوع به محکوم کردن گروگان گيری می انجامد.
يکی از پی آمدهای دردناک اشغال سفارت امريکا لطمه ای بود که به برنامه حقوق بشر جيمی کارتر وارد شد. جيمی کارتر که در نوامبر 1976 به رياست جمهوری امريکا انتخاب شده بود بيش از ديگر رؤسای جمهور امريکا به رعايت حقوق بشر در روابط خارجی امريکا اهميت می داد. کارتر شاه را برای دادن آزادی های بيشتر به مردم ايران تحت فشار گذاشت. شاه تسليم شد و از فشار ساواک بر مخالفانش کاست. اين کار باعث شد که جويبارهای کوچک آزاديخواهی به راه افتد و سر انجام به سونامی انقلاب اسلامی تبديل شود. اگر کارتر از سياست حقوق بشر پيروی نکرده بود انقلاب اسلامی رخ نمی داد. اگر روح الله خمينی و اشغالگران سفارت در ادعاها و لاف و گزاف هايشان در باره دفاع از حقوق مستضعفان صادق بودند نبايد کاری می کردند که موضع کارتر در قبال منتقدان سياست حقوق بشر او، که می گفتند اين سياست منجر به سقوط متحدان امريکا در جهان سوم و روی کار آمدن رژيم های ضد امريکايی می شود، تضعيف بشود تا کارتر بتواند کماکان به اين سياست ادامه بدهد و ديکتاتورهای جهان سوم را به دادن آزادی های بيشتر به شهروندانشان وادار کند. اما خمينی درست بر عکس عمل کرد و با حمايت از گروگان گيری به بی اعتبار شدن سياست حقوق بشر کارتر و شکست او در انتخابات رياست جمهوری و پيروزی ريگان که به حقوق بشر توجهی نداشت ياری رسانيد.
اشغال سفارت آمریکا و گروگان گيری برای ملت ايران فاجعه بود. اگر اين فاجعه رخ نداده بود عراق، که وسعتش يک چهارم وسعت ايران و جمعيتش يک سوم جمعيت ايران بود، جرأت نمی کرد که 10 ماه بعد، در 31 شهريور 1359، به ايران حمله کند، تماميت ارضی ايران را مورد تهديد قرار دهد، بيش از دويست هزار ايرانی را بکشد، صدها هزار نفر را زخمی و معلول کند و ميلياردها دلار خسارت مالی به ايران وارد کند. اگر جنگ نشده بود شايد سازمان مجاهدين خلق در عراق مستقر نمی شد، عمليات فروغ جاويدان صورت نمی گرفت، کشتار سال 1367 رخ نمی داد، خامنه ای ولی فقيه نمی شد و بسياری از فجايع بعدی که عواقبشان تا کنون گريبان ملت ايران را گرفته اند رخ نمی داد.
يک مشت جوان که عموماً شايد حدود دو دهه بيشتر از زندگی شان نگذشته بود به خود حق دادند که برخلاف قوانين ايران و حقوق بين الملل، که تعرض به سفارت خانه های خارجی را ممنوع می کرد و به نمايندگان سياسی ديگر کشورها مصونيت ديپلماتيک می داد، از ديوار سفارت پرقدرت ترين کشور عالم بالا بروند و کارمندان آن را به گروگان بگيرند. اين مهاجمان چنان متکبر و خودمحور بودند که کوچکترين اهميتی به اين موضوع ندادند که اقدام آنها چه عواقب شومی برای ملت ايران خواهد داشت. همين به اصطلاح «حماسه» آفرينان و همپالکی هايشان 6 ماه بعد فاجعه «انقلاب فرهنگی» را آفريدند و دانشگاهها را اشغال کردند و لطمه ای بزرگ به آزادی و دانش زدند.
زمانی که محسن ميردامادی از ديوار کوتاه سفارت امريکا صعود کرد جوانی خام و دنيا نديده بود. سی سال بعد که در دفاع از اين تجاوز بيانيه صادر کرد شخصيتی بسيار مهم در جنبش اصلاح طلبی بود، دکترای حقوق بين الملل داشت و تجربه فعاليت های گوناگون سياسی و از جمله استانداری خوزستان و نمايندگی مجلس ششم و غيره را پشت سر گذاشته بود. با اينهمه، در بيانيه سال 1388 او نشانه ای از رشد سياسی ايشان نسبت به سی سال قبل به چشم نمی خورد.
محمد علی رجايی و گروگان گيری
رهبران جمهوری اسلامی هم اکثراً ادعاهای اشغالگران را تکرار می کنند و با ادبيات آنها سخن می گويند. به عنوان مثال، محمد علی رجايی نخست وزير در بهمن ماه سال 1359، چند روز پس از پايان گروگان گيری، ادعا کرد که «دستاوردهای گروگان گیری برای ما قطع رابطه ی کامل با آمریکاست». رجايی گفت:
«بعد از پیروزی انقلاب متاسفانه برخورد انقلابی با شیطان بزرگ نشده بود. برادران شما دانشجویان مسلمان پیرو خط امام این حرکت انقلابی را کردند. سفارت خانه را اشغال کردند و توضیح دادند تا همه مردم جهان با اسناد و مدارک لازم درک کنند که این جا سفارت خانه نیست، جاسوس خانه است.... دستاوردهای گروگان گیری برای ما قطع رابطه ی کامل با آمریکاست. نتیجه ی قطع کامل رابطه ی امریکا، رشد مردم ماست، امروز در هر کارخانه و کارگاهی که می رویم، همه جا با شادابی زائد الوصفی می گویند: «آقای نخست وزیر! این جا را خودمان تعمیر کردیم، آقای نخست وزیر! این جا را خودمان راه انداختیم، آقای نخست وزیر! این جا قبلا چهار تا امریکایی بود، قبلا این جا سی تا ژاپنی بود، قبلا این جا صد تا فرانسوی بود، امروز خود ما این کار را انجام دادیم.» این بزرگ ترین دستاورد گروگان گیری و قطع رابطه با آمریکا به همراه ایمان و تقوای مردمی که برای حل مسائله ی جنگ با صدام مزدور به کار افتاده است به طور قطع و یقین بدون هیچ گونه تردیدی صدام که بسیار کوچک است، زیرا او مزدور است ما ارباب او را نیز شکست خواهیم داد».
باعث تأسف است که انقلاب 1357در کشور باستانی ايران، که هزاران سال با ديگر کشورها رابطه داشته است، کسانی را به قدرت رسانيد که نمی فهميدند که برای «قطع رابطه» با ديگر کشورها ديپلمات های آن کشورها را به گروگان نمی گيرند بلکه از آنها می خواهند که ايران را ترک کنند. در ضمن، رجايی روشن نمی کند که بين گروگان گيری و عدم حضور ژاپنی ها و فرانسويان در کارخانه های ايران چه ارتباطی وجود دارد. ظاهراً درک نخست وزير جمهوری اسلامی از عملکرد سفارت خانه ها از درک يک مشت جوان ناپخته کم سن و سال بيشتر نيست. ايشان هم، همچون دانشجويان، اسناد فعاليت های معمولی ديپلماتيک را به حساب جاسوسی می گذارد.
اشغالگران سفارت و بسياری از دولتمردان جمهوری اسلامی حول موضوع جاسوسی دکانی برای عوام فريبی و توجيه اقدامات ضد ميهنی خود ساخته اند. ظاهراً اين افراد نمی فهمند که مهم ترين وظيفه هر سفارت خانه ای گرد آوری اطلاعات در باره کشور ميزبان است. مأموران سفارت خانه ها با استفاده از رسانه های عمومی، شرکت در مراسم دولتی، گفتگو با شخصيت های سياسی و اقتصادی و نظامی و غيره می کوشند تا اطلاعات دقيقی از اوضاع کشور ميزبان بدست آورند و روند تحولات کشور ميزبان را پيش بينی کنند و به سود کشور خود بر آن ها تأثير بگذارند. سفارت خانه های کشورهای قدرتمند ممکن است تجهيزات پيشرفته ای هم در سفارت خانه های خود نصب کنند و به مکالمات تلفنی کشور ميزبان و ديگر سفارت خانه ها گوش بدهند. اکثر قريب به اتفاق اطلاعات سفارت خانه ها از اين راه ها به دست می آيد.
اما گاهی مأموران اطلاعاتی که تحت پوشش ديپلماتيک فعاليت می کنند برای کسب اطلاعاتی که نمی توانند از منابع باز به دست آورند به افراد محلی که به اين اطلاعات دسترسی دارند متوسل می شوند و با دادن پول يا روش های ديگر آنها را به خدمت خود در می آورند و اطلاعات مورد نظر را از آن ها کسب می کنند. اين عمل جاسوسی است اما مقابله با آن کار چندان دشواری نيست و نيازی به تجاوز به سفارت خانه و گروگانگيری ندارد. کشور ميزبان می تواند، با گماشتن تيم های تعقيب و مراقبت، مأموران سفارت خانه ها را تعقيب و به تماس های آن ها پی ببرد. کشور ميزبان پس از محرز شدن جاسوس بودن ديپلمات ها می تواند آنها را اخراج کند. اما بسياری از کشورها حتی از اين کار هم خودداری می کنند چون نمی خواهند سفارت خانه خارجی بفهمد که عمليات جاسوسی اش لو رفته است. از اين گذشته، وقتی کشور ميزبان جاسوس شناخته شده ای را اخراج می کند ممکن است با دشواری های بسياری برای شناسائی جانشين اين جاسوس رو به رو بشود. جاسوس جديد ممکن است در جامه جهانگرد، بازرگان يا کارشناس فنی به کشور ميزبان برود و مأموريت های اطلاعاتی اش را انجام بدهد. از آنجا که شمار مسافران خارجی می تواند بسيار زياد باشد شناسايی جاسوسان خارجی در ميان آنها بسيار دشوار و پرهزينه است. از اين رو، کشور های ميزبان در بسياری موارد ترجيح می دهند که جاسوسان خارجی را که تحت پوشش ديپلمات عمل می کنند اخراج نکنند بلکه آنها را تحت نظر بگيرند و عوامل محلی جاسوسان خارجی را به خدمت خود در آورند و از طريق عوامل محلی اطلاعات نادرستی به خورد جاسوسان خارجی بدهند و از اين راه آنها را گمراه کنند. دولت ايران می توانست همچون ديگر کشورها با تعقيب و مراقبت فعاليت های ديپلمات های امريکايی را تحت نظر بگيرد و با عمليات جاسوسی آنها مبارزه کند بی آن که نيازی به گروگانگيری داشته باشد.
فاتحان سفارت امريکا، برخلاف ادعای محمد علی رجايی، اسناد و مدارکی ارائه نکردند که ثابت کند که سفارت امريکا « سفارت خانه نیست، جاسوس خانه است.» آن چه که دانشجويان به عنوان اسناد جاسوسی ارائه کرده اند چيزی جز اسناد فعاليت های معمولی ديپلماتيک، که اکثر سفارت خانه ها به آن دست می زنند، نيست. انتشار اين اسناد به دانش ما در باره عملکرد سازمان های جاسوسی امريکا چيز مهمی اضافه نمی کند. کتاب های مستند بسياری در جهان در باره سازمان های جاسوسی، و از جمله سازمان های اطلاعاتی امريکا، چاپ شده و برخی از آنها به فارسی ترجمه شده است. اين کتابها به مراتب اطلاعات بيشتری در باره عملکرد سازمان های جاسوسی امريکا به ما می دهند تا «اسناد لانه جاسوسی امريکا».
گفتنی است که، برخلاف ادعای نخست وزير «مکتبی»، «قطع رابطه با امريکا» موجب «رشد مردم ما» نشده است. به عنوان مثال، ايران يکی از بزرگترين توليدکنندگان نفت خام است و منطقاً بايد صادرکننده بزرگ فرآورده های نفتی باشد اما ايران، تحت نظام آخوندی، چنان دچار عقب ماندگی شده است که سالها است که بخشی از بنزين مورد نيازش را از خارج وارد می کند. رجزخوانی های رجايی در باره شکست دادن ارباب صدام هم ياوه گويی است و ارزش پاسخ گويی ندارد.
ميرحسين موسوی و گروگان گيری
ميرحسين موسوی با شرکت در انتخابات سال 1388 و رهبری جنبش سبز و ايستادگی در برابر کودتاچيان سهم بزرگی در مبارزه ضد استبدادی ملت ايران ايفا کرده و همچون همرزمش، مهدی کروبی، متحمل صدمات فراوانی شده است. اين واقعيت که حرکت اعتراضی مردم ايران در پی حبس مير حسين موسوی و مهدی کروبی دچار رکود شده نشانگر اهميت نقش ميرحسين موسوی و مهدی کروبی در اين حرکت است. ايستادگی ميرحسين موسوی در برابر کودتاچيان مسلماً در خور ستايش است اما موضع گيری ايشان در قبال گروگان گيری به نظر سازنده نمی رسد.
ميرحسين موسوی در ۱۹ مهر 1388، چهار ماه پس از انتخابات رياست جمهوری، به هنگام ديدار با مهدی کروبی، از اشغال سفارت امريکا به عنوان «حماسه» ياد کرد و گفت: «کسانی که آن حماسه را آفریدند، امروز در گوشههای زندان هستند و این طنز تلخی است که این روزها متاسفانه رخ دادهاست.» موج سبز آزادی ميرحسين موسوی چند روز بعد، در بیانیه ای که به مناسبت سالروز 13 آبان 1388 صادر کرد، در باره اشغال سفارت امريکا گفت: «در این رویداد امام از دانشجویان مسلمان پیروی کرد. ظاهراً این دانشجویان بودند که خود را پیرو خط امام میخواندند، اما در واقع این امام بود که حرکت آنان را دنبال نمود... حتی خود دانشجویان تصور میکردند بعد از چند روز حادثه تمام میشود و به خانه هایشان باز میگردند. ولی امام این رویداد را پیگیری کرد و آن را انقلابی بزرگتر از انقلاب اول نامید. تنها امامی که درد یک سکوت سیزده ساله را چشیده باشد میداند که جامعه ای شکل یافته از چوبهای فرمانبر و خشک از خود جوششی ندارد و حیات پاکیزه ای ندارد. او مردم را رهبر میپسندید.» ميرحسين موسوی در پايان بيانيه گفت: «سیزدهم آبان میعادی است تا از نو به یاد آوریم که در میان ما مردم رهبرانند. این روز عزیز را به ملت ایران تبریک میگویم و برای گروهی از آفرینندگان این مناسبت که اینک در بندند و دیگر اسیران نهضت سبز از خداوند آزادی، شکیبایی و پاداشی متناسب با نیتهای بلندشان آرزو میکنم.» بیانیه چهاردهم میرحسین موسوی . اشغال سفارت امريکا نقض آشکار قوانين بين المللی در مورد مصونيت ديپلمات ها بود. تجاوز به سفارت امريکا عملی تروريستی محسوب می شود. حماسه خواندن اشغال سفارت امريکا اين تصور را ايجاد می کند که رهبر جنبش سبز به قوانين بين المللی احترام نمی گذارد و از تروريستها حمايت می کند.
مدافعان اشغال سفارت امريکا گفته اند که امريکا در ايران جاسوسی و توطئه می کرد. جاسوسی عملی سری است و چيزی نيست که چند دانشجو به همين سادگی ها به آن پی برده باشند. اما به فرض هم که سفارت جاسوسی می کرد علاجش تجاوز به آن و گروگان گيری و تحميل چنين هزينه سنگينی بر ملت ايران نبود. کافی بود که دولت ايران به کارمندان سفارت دستور بدهد که ظرف مدتی معين خاک ايران را ترک کنند. ممکن است بگويند که دولت بازرگان سازشکار بود و اين کار را نمی کرد. اگر آيت الله خمينی می خواست می توانست دولت را به اين کار مجبور بکند. به فرض هم که بازرگان اين کار را نمی کرد، بعد که دولت بازرگان سقوط کرد که ديگر مانعی در راه اخراج امريکايی ها نبود، به ويژه که گروگان ها کاملاً در اختيار دانشجويان بودند.
جمهوری اسلامی، در طول حيات سی و چند ساله اش، از سفارت خانه هايش در کشورهای خارجی، به ويژه در لبنان، افغانستان و عراق، برای دخالت در امور داخلی اين کشورها، عمليات تروريستی و جاسوسی استفاده کرده و موجب مرگ شماری از مردم اين کشورها شده است. اگر دانش جويان اين کشورها، با اين بهانه که سفارت ايران لانه جاسوسی و توطئه عليه اين کشورها است، به سفارت خانه های ايران حمله کنند و اعضايش را به گروگان بگيرند، آيا ميرحسين موسوی حاضر است که اين کار را حماسه بنامد؟
در مرداد 1377، نيروهای طالبان شهر مزار شريف را تصرف کردند و، بر خلاف عرف ديپلماتيک، کنسولگری ايران را اشغال کردند و 8 ديپلمات و يک خبرنگار ايرانی را به اسارت گرفتند و کشتند. در اين که ديپلمات های ايرانی از کنسولگری ايران برای جاسوسی و دخالت های گسترده در امور داخلی افغانستان استفاده می کردند ترديدی نيست. در اين که اين دخالتها موجب مرگ شماری از مردم افغانستان هم شده بود ترديدی وجود ندارد. در واقع دخالت ايران در افغانستان به مراتب از هر دخالتی که ممکن است که امريکا در زمان گروگان گيری در ايران می کرد گسترده تر بود. بااينهمه، براساس قوانين بين المللی، طالبان حق حمله به کنسولگری ايران را نداشت و صرفاً می توانست ديپلماتهای ايرانی را اخراج کند. اگر اشغال سفارت امريکا و نقض مصونيت های ديپلماتيک امريکايیان را حماسه بدانيم چطور می توانيم حمله جنايت کارانه طالبان به کنسولگری ايران و نقض مصونيت های ديپلماتيک ديپلمات های ايرانی را محکوم کنيم؟
دفاع ميرحسين موسوی از تجاوز به سفارت امريکا و گروگانگيری، جوانان ايرانی را به ماجراجويی های مشابه تشويق می کند. اگر قرار باشد که هر گروهی در ايران، بر پايه تصوراتش، به سفارتخانه های خارجی حمله کند ايران چگونه می تواند رابطه ای معقول با ديگر کشورها داشته باشد؟
وقتی موضع گيری رهبر جنبش سبز در قبال امريکا تا اين اندازه خصمانه است چرا بايد از امريکا انتظار حمايت جدی از جنبش سبز را داشت؟ وظيفه رئيس جمهور امريکا حفظ منافع ملت امريکا است، نه حفظ منافع جنبش سبز. وقتی رئيس جمهور امريکا می بيند که ميرحسين موسوی همان حرفهای 30 سال پيشش را تکرار می کند آيا نبايد در ياری رساندن به او دچار ترديد بشود؟ رئيس جمهور امريکا وظيفه دارد که امنيت امريکائيان را در هر جا که باشند حفظ کند. حال چطور می تواند از فردی که از حمله به سفارت امريکا و گروگان گيری ديپلمات های امريکايی دفاع می کند حمايت کند؟ رئيس جمهور امريکا با چه منطقی می تواند به طور جدی از رهبری حمايت کند که ظاهراً به همان اندازه احمدی نژاد ضد امريکايی است اما، برخلاف احمدی نژاد، از حمايت اکثر مردم کشورش برخوردار است و در صورت کسب قدرت، به دليل بر خورداری از حمايت گسترده مردمی، می تواند حتی حريف خطرناک تری برای امريکا باشد؟
گفتنی است که برخورد برخی از اصولگرايان به گروگانگيری از برخورد ميرحسين موسوی اصلاح طلب واقع بينانه تر و به منافع ملی ايران نزديکتر است. به عنوان مثال، آيت الله محمد رضا مهدوی کنی که در زمان گروگان گيری رئيس کميته های انقلاب بود، و اکنون رئيس مجلس خبرگان و دبيرکل جامعه روحانيت مبارز و رئيس دانشگاه امام صادق است، می گويد:
« من با این کار قطع نظر از دستور امام مخالف بودم و آن را مفید نمی دانستم ؛ به خصوص ادامه آن را به صلاح نمی دیدم ، چنان که عملا ادامه این کار به نفع ما تمام نشد ، زیرا آنها پس از 444 روز آزاد شدند. آخر، کار به جایی رسید که ما التماس کردیم که گروگان ها را تحویل بدهیم . من در آن موقع که بیانیه الجزایر نوشته می شد، در دولت بودم . بیانیه با عجله و بدون مطالعه دقیق و بدون توجه به دقایق و ظرایف حقوق بین الملل تنظیم گردید. به نظر می آید که آثار و تبعاتش هم خیلی جالب نبود. البته آثار انقلابی اش به جای خود محفوظ است که امام فرمودند انقلاب دوم رخ داد، ولی این جریان از جهات گوناگون برای انقلاب سنگین تمام شد .
ما اصلا درخود سفارت امریکا کمیته داشتیم. حتی به دستور خود امام ، سفارت امریکا چون اهمیت داشت و فضای بزرگی هم داشت و نیرو هم در آن زیاد بود؛ یعنی امریکایی ها زیاد بودند به خصوص دستور دادم که آنجا را حفاظت کنید، لذا ما یک کمیته داشتیم که خود امریکایی ها از ترس اینکه مردم به آنها حمله کنند به اینها جا داده بودند که از آنها حفاظت کنند.
من این حرکت یعنی اشغال سفارت را نمی پسندیدم و این را نمی پذیرفتم که به سفارتخانه ها به خصوص سفارت امریکا حمله کنیم. من این را مضر می دیدم . برای اینکه از نظر قوانین بین المللی ریختن به سفارت ولو اینکه ما می گوییم لانه جاسوسی، در دنیا مورد پذیرش نیست. شاید همه سفارتخانه ها لانه جاسوسی باشد. اصلا روال معمول همه سفارت ها همین است که از این کارها می کنند.
آقای بهشتی و مهندس بازرگان به من زنگ زدند که آقا شما چرا نشسته اید. کجا هستید. نیروهای انتظامی کجا است. کمیته ها کجا هستند. دانشجویان به سفارت ریخته و آنجا را تصرف کرده اند و امریکایی ها را به گروگان گرفته اند . آنها خیلی ناراحت بودند.
من ابتدا به حاج احمد آقا زنگ زدم و مساله تسخیر لانه جاسوسی و ریختن بچه ها را در لانه مطرح کردم و گفتم ما مسوول حفاظت آنجا بودیم ، چه شد که یک دفعه به سفارت حمله کردند. اینها از کدام گروه و نهاد مردمی یا دولتی می باشند و منظور آنها از این اقدام چیست. بالاخره چرا به مسوولین انتظامی اطلاع ندادند. از سوی دیگر دولت و تمام مسوولین اعتراض دارند. قوه قضائیه و ریاست آن آیت الله بهشتی اعتراض دارد. چه کسی باید پاسخگو باشد. حاج سید احمد آقا مرتب می خندید و می گفتند حالا چیزی نشده. در آخر گفتند اگر امام راضی باشند دیگر حرفی هست؟ گفتم نه، اگر امام دستور دادند اشکالی ندارد ولی خوب بود از قبل معلوم و هماهنگ می شد». http://journalismradio.blogfa.com/post-75.aspx
اگر ميرحسين موسوی سياست خارجی معقول تری در پيش گرفته بود می توانست در امريکا و متحدانش اشتياق و انگيزه بيشتری برای حمايت از جنبش سبز ايجاد کند. با اينهمه، امريکا و متحدانش، به دليل ناخشنودی از سياست خارجی و هسته ای جمهوری اسلامی و همچنين به دليل تلاشهای آزاديخواهانه ايرانيان مقيم امريکا و اروپا از جنبش اعتراضی ايرانيان حمايت کردند. شايد بهترين نمود اين حمايت برنامه های راديوئی و تلويزيونی امريکا و انگستان بود که اخبار جنبش سبز و ديدگاه ها و بيانيه های مخالفان جمهوری اسلامی را به طور گسترده منعکس می کردند و با اين کار نقش مهمی در اطلاع رسانی، آگاهی بخشی و سازمان دهی فعاليت های اعتراضی ايفا می کردند.
امريکا بزرگترين قدرت اقتصادی، صنعتی، علمی و نظامی در تاريخ بشر و موفق ترين الگوی مردم سالاری در جهان است. دوستی با امريکا برای ايران سودمند و دشمنی با آن زيانبار است. رهبران اصلاح طلبان بايد بی هيچ ملاحظه ای سياست ضد امريکائی جمهوری اسلامی در 30 سال گذشته را که حاصلی جز زيان برای ايران نداشته است نقد می کردند و آشکارا خواهان برقراری رابطه با امريکا می شدند. اين کار آگاهی سياسی ايرانيان را بالا می برد و به جهانيان نشان می داد که سياست های اصلاح طلبان قرابتی با سياست های ورشکسته جمهوری اسلامی ندارد. اما اصلاح طلبان برنامه ای که نشانگر واقع بينی آنها در قبال مسائل جهانی و عزم آنها برای دگرگون کردن سياست خارجی جمهوری اسلامی باشد ارائه نکردند.
طرفداران ميرحسين موسوی از او به عنوان فردی معتدل که نگاهی واقع گرايانه به جهان دارد و خواهان اعتماد سازی و تنش زدايی در روابط بين المللی است ياد می کنند اما برخی از موضع گيری های ميرحسين موسوی نشان می دهد که نگرش او به برخی از مهمترين مسائل سياسی با نگرش او در سال های اوليه پس از انقلاب 1357، يعنی زمانی که جوانی کم تجربه و ناپخته بود، چندان فرقی نکرده است. ميرحسين موسوی در اسفند 1389، يعنی حدود 20 ماه پس از انتخابات، در ويرايش اول منشور جنبش سبز نوشت که «جنبش سبز خواهان سیاست خارجی عقلانی و عزتمند مبتنی بر تعامل شفاف و سازنده با دنیا و طرد دیپلماسی ماجراجویانه و عوام فریبانه و ارتقاء شان ملت بزرگ و تاریخی ایران در جهان است.» (تأکيد از من است: روحانی) اين گفته بسيار منطقی است و می تواند چارچوب مناسبی برای تدوين سياست خارجی ايران باشد. اما متاسفانه موضع گيری ميرحسين موسوی در قبال گروگان گيری با روح اين منشور در تضاد است.
سهيل روحانی: امريکا، 11 اکتبر 2011
اين مقاله به مناسبت سی و دومين سالروز حمله به سفارت امريکا نوشته شده است.
پانويس ها
2. فروز رجايی فر همچنين می گويد: «نیت دانشجویان در ابتدا این بوده که یک تحصن و اعتراض چند ساعته و حداکثر یکی دو روزه خواهد بود. دلیل تحصن هم این بود که میخواستند مسئله استرداد شاه را مطرح کنند اما نحوه ی ورودشان به آنجا طوری باشد که خبر ساز باشد و توجه کانون های خبری بین المللی را جلب کند و اینها را در کانون توجه رسانه ها قرار دهد. این ماجرا با این نگاه شروع شد، نه به این عنوان که میخواهد ماموریت به این بزرگی را انجام دهد.... قصد اولیه اشغال کل سفارت نبوده و تحصن دو سه ساعتی یا دو سه روزه بوده … اما این طرح وجود نداشت که ما میتوانیم امریکایی ها را گروگان گرفته و مدت طولانی نگه داریم و داستان را به مسئله بزرگ بین المللی و تاریخی تبدیل کنیم.اساسا مجموعه چنین توانی را برای خودش متصور نبود. اتفاقا در مصاحبه اخیر آقای اصغر زاده دیدم که فکر ما برای اشغالی ۴۸ ساعته بود و بعد که اشغال انجام شد مسئله از دست ما خارج شد.» خانم رجايی فر در پاسخ به اين پرسش که «ماجرا بعدش به دست چه کسی افتاد؟» پاسخ می دهد: «طبیعی است که دولت موقت استعفا داده و هدایت جریان دست حضرت امام افتاد.» فروز رجایی فر در گفتگوی اختصاصی با فارس (2) http://revolution.shirazu.ac.ir/?p=60. گفتنی است که خانم رجايی فر اعلام کرده است که به کسی که سلمان رشدی را بکشد ۱۵۰ هزار دلار جايزه خواهد داد.
3. گروه تاریخ رجانیوز: وقتی امام بزرگوار درباره مصدق فرمودند: «او هم مسلم نبود»، عده ای از افراد (عموماً روشنفکران و روشنفکر زدگان) این حرف را درست نشمردند و به انحای مختلف سعی در رد آن نمودند. اما با رجوع به اسناد معلوم می شد سخن امام صحیح بوده است. به عنوان نمونه، خطیب شهیر، حجت الاسلام فلسفی خاطراتی نقل نموده که مبیّن همین موضوع است: «... بهایی ها در شهرستان ها مسئله ساز شده بودند و قدرت نمایی می کردند. به امر حضرت آیت الله العظمی آقای بروجردی وقت ملاقات گرفتم و نزد او رفتم. مانند همان دفعه قبل، او روی تخت خواب و زیر پتو خوابیده بود. پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم: "شما رئیس دولت اسلامی ایران هستید و الآن بهایی ها در شهرستان ها فعال هستند و مشکلاتی را برای مردم مسلمان ایجاد کرده اند؛ لذا مرتباً نامه هایی از آنان [یعنی از مردم مسلمان] به عنوان شکایت به آیت الله بروجردی می رسد. ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید." دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من به گونه تمسخر آمیزی، قاه قاه و با صدای بلند خندید. گفت: "آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهایی فرقی ندارند؛ همه از یک ملت و ایرانی هستند"!
این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود زیرا اگر سؤال می کرد فرق بین بهایی و مسلمان چیست، برای او توضیح می دادم. اما با آن خنده تمسخر آمیز و موهن دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند. لذا سکوت کردم و موقعی که به محضر آیت الله بروجردی رسیدم و این جمله را گفتم ایشان نیز به حالت بهت و تحیّر پیام وی را اسماع کرد.»
(خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحات 137 تا 139) http://rajanews.com/detail.asp?id=89856